کد خبر : 218406 تاریخ انتشار : شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۴

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 5 – رنج شدید بیماری حسادت برای حسود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 5 – رنج شدید بیماری حسادت برای حسود سرهنگى پسرى داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى …

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 5   رنج شدید بیماری حسادت برای حسود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 5 – رنج شدید بیماری حسادت برای حسود

سرهنگى پسرى داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود:

بالاى سرش ز هوشمندى

مى تافت ستاره بلندى

این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زیرا داراى جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: (توانگرى به هنر است نه به مال، بزرگى به عقل است نه به سال.)

مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکارى تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بى فایده نمودند، ولى آنجا که یار، مهربان است، سخن چینى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: (چرا با تو آن همه دشمنى مى کنند؟)

سرهنگ زاده گفت: زیرا من در سایه دولت شما همه را خشنود کرده ام مگر حسودان را که راضى نمى شوند مگر اینکه نعمتى که در من است نابود گردد:

توانم آن که نیازارم اندرون کسى

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است

بمیر تا برهى اى حسود، کین رنجى است

که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند به روز، شب پره چشم

چشمه آفتاب را چه گناه؟

راست خواهى هزار چشم، چنان

کور، بهتر که آفتاب سیاه

(بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.)

مرا شیخ دانای مرشد، شهاب

دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در جمع بدبین مباش

دگر آنکه در نفس خودبین مباش

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 826 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php