نتايج جستجو مطالب برچسب : پادشاهی کسری نوشیروان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و هفتم، نامه نوشیروان به پسر قیصر و پاسخ او

شاهنامه خوانی: داستان چهل و هفتم، نامه نوشیروان به پسر قیصر و پاسخ او

به کسری خبر رسید که قیصر مرد و تاج‌ و تخت را به پسرش سپرد. کسری ناراحت شد و پیکی را با نامه نزد قیصر جدید فرستاد و در نامه گفت: خداوند عمر تو را طولانی کند. هر موجودی پایانش مرگ است و این دنیا فانی است که ما از آن گذر می‌کنیم چه قیصر چه خاقان وقتی زمانش سر برسد می‌میرد. شنیدم که جانشین پدر شدی. از اسب و سلاح و سپاه و گنج هرچه لازم داری از ما بخواه. پیک نزد قیصر رفت و پیام را داد. قیصر که خام و بی‌تجربه بود رفتار خوبی با فرستاده نکرد و یک هفته او را معطل نمود و بعد او را به حضور پذیرفت و گفت: من فرمان‌بردار کسری نمی‌شوم. او دشمن من است اما تو فعلاً نزد کسری به‌خوبی سخن بگو تا به نیت من پی نبرد. فرستاده خلعت و هدایا را داد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و ششم، خشم کسری از بوذرجمهر

شاهنامه خوانی: داستان چهل و ششم، خشم کسری از بوذرجمهر

روزی کسری برای شکار با بوذرجمهر و همراهان راهی مرغزار شد و در میانه راه برای استراحت توقف کرد و به همراه یکی از خوب‌رویان استراحت نمود. همیشه بر بازوی شاه بازوبندی پرگهر قرار داشت که در آن هنگام بازوبند از دستش افتاد. کلاغی پرید و گوهرهای بازوبند را خورد و رفت. بوذرجمهر صحنه را دید و از ناراحتی لب به دندان گزید. وقتی شاه بیدار شد و بازوبند را ندید، فکر کرد که بوذرجمهر در خواب بازوبند را برداشته است. بوذرجمهر از شاه رنجید اما چیزی نگفت. وقتی به قصر رسید شاه دستور داد که او را در قصرش زندانی کنند. بوذرجمهر فامیلی دلیر و جوان داشت که خدمتگزار شاه بود.روزی از او پرسید: شاه با تو چگونه است؟ وی گفت: امروز آن‌چنان نگاهی به من کرد که فکر کردم روزگارم سرآمده است و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و پنجم، پیدایش شطرنج

شاهنامه خوانی: داستان چهل و پنجم، پیدایش شطرنج

شاهوی حکیم چنین تعریف می‌کند: در هند پادشاهی به نام جمهور بر هندوان حکومت می‌کرد که از بست و کشمیر تا مرز چین همه فرمان‌بردار او بودند.

او زنی هنرمند و هوشمند و فرزانه داشت که شبی پسری برایش به دنیا آورد. نام پسر را گو نهادند. مدتی نگذشت و شاه بیمار شد و جان سپرد. مدتی به عزاداری پرداختند سپس عده‌ای از خردمندان و بزرگان جمع شدند تا کسی را به پادشاهی برگزینند و چون فرزند شاه هنوز کودک بود و توانایی اداره کشور را نداشت، بزرگان به پادشاهی برادر خردمند و شایسته او که مای نام داشت و در شهر دنبر بود رای دادند و مای بر تخت نشست و با همسر برادرش ازدواج کرد و نتیجه این وصلت پسری بود که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

گویند از میان نامداران و ثروتمندان و افراد جنگجو و با نژاد به‌جز کسری فقط خاقان چین بدین پایه و مقام بود.خاقان چین وقتی به پادشاهی چین رسید رای به دوستی با کسری داد پس کاروانی از هدایا تهیه کرد و از اسبان رومی تا دیبای چین گرفته تا تخت و تاج و شمشیر و جواهرات و هر چیز منحصربه‌فردی که در چین بود و صد هزار دینار چین و ده شتر گنجینه را به همراه مرد خردمند و خوش‌صحبتی همراه کرد و نامه‌ای نوشته بر حریر به او داد تا به نوشیروان دهد. راه کاروان از هیتال می‌گذشت. وقتی سالار هیتالیان از ماجرا آگاه شد با بزرگان جلسه‌ای گذاشت و گفت: اگر شاه ایران و خاقان چین دست دوستی باهم دهند به ضرر ماست. ما باید به کاروان حمله کنیم و فرستاده را بکشیم پس لشکری بیاراست و به کاروان حمله کردند و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان (قسمت دوم)

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان (قسمت دوم)

سعی کن زخمی نشود و زنانش در امان بمانند و او را در قصر خود زندانی ساز و همه‌چیز از ثروت و خوردنی و پوشیدنی در اختیارش بگذار ولی کسانی را که با او همدست شدند را با خنجر به دونیم کن و از گناهشان مگذر. وقتی فرستاده به رام برزین رسید هرچه از کسری شنید به او گفت و نامه را به او داد. صبحگاه سپاهی بزرگ از مدائن راه افتاد. به نوشزاد خبر رسید و او هم سپاهی از رومیان آماده کرد. پهلوانی دلیر به نام پیروزشیر خروشید که: ای نوشزاد نامدار چه کسی تو را از عدالت دور کرد؟ با شاه نجنگ که پشیمان می‌شوی. آیا نشنیدی که پدرت با روم و قیصر چه کرد؟ پدرت زنده است و تو جویای تخت و گاه او هستی؟ این راه درست نیست. دریغ است که سرت را به باد دهی. با این جوانی دل کسری را نسوزان که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

پادشاهی نوشیروان چهل و هشت سال بود. وقتی نوشیروان تاج گذاری کرد، بزرگان را جمع نمود و پس از ستایش یزدان به اندرز خلق پرداخت: اگر پادشاه به عدل و داد رفتار کند همه شاد می شوند. کار امروز را به فردا مینداز چه میدانی فردا چه خواهد شد. گلستان پر از گل ممکن است فردا بی بار شود. در هنگام سلامتی و قدرت به درد و بیماری بیندیش. در زندگی به مرگ بیندیش که مرگ و زندگی همچون برگ و باد است. در کار نباید سستی و تردید داشت. رشک و حسد از دردهایی است که هیچ پزشکی نمی تواند آن را درمان کند. اگر هوا و هوس بر عقل چیره شودجز دیوانگی ثمری ندارد. انسان بیکار و زیاده گو نزد کسی آبرو ندارد. راه کج همیشه تاریک است و راه راست هموار است. در هر کاری که پیشقدم می شوی نباید سستی و

ادامه مطلب / دانلود
css.php