نتايج جستجو مطالب برچسب : اعتراف خنده دار

اعترافات خیلی خنده دار

اعتراف میکنم وقتی من کوچیک بودم مامانم برای اینکه خرابکاری یا شیطونی نکنم بهم میگفت من پشت سرم هم دوتا چشم دارم اگه کار بد کنی خیلی زود متوجه میشم.!منم از ترسم هیچ وقت به پشت سرش نگاه نمی کردم چون میترسیدم دو تا چشم ببینم

اعتراف میکنم یه روز صبح که شدیدا خوابم میومد مامانم اشغال داد بندازم سطل زباله منم که چشمام وا نمیشد کیفمو انداختم سطل اشغال و با کیسه زباله رفتم مدرسه …قیافه ی دوستام سر صف هیچ وقت یادم نمیره

اعتراف میکنم روی زانوم باند پیچیدم تا به بهانه پا درد فردا همراه بابام نرم سر کار.

صبح بابام صدام زد گفت :عزیز دلم هنوز پات درد میکنه؟

با حالت تضرع دست گذاشتم رو زانوی بانداژ شده و گفتم آره بابا جون.یه پس کله ای بهم زد و گفت پاشو بریم که دیر شده .داداشا و خواهرم هی میخندیدن.بعدا فهمیدم بابام شب که خواب بودم باند رو از زانوی چپم باز کرده بوده و روی زانوی راستم بسته بوده

اعتراف میکنم چند سال پیش که عموم فوت کرده بود من اولین بار بود که مراسم ختم می رفتم وقتی رسیدم مامانم اشاره کرد برم به زن عمو تسلیت بگم رفتم پیشش زن عمو بغلم کرد و گریه کرد و گفت عموت مرد عزیزم منم گفتم خودم می دونم زن عمو همه چادرو کشیدن رو صورتشون از خنده داشتن غش می کردن

اعتراف میکنم موقع عقد داییم بود تو محضر بودیم، منم مسئولیت کله قندارو به عهده گرفتم، موقعی که عاقد از زن داییم واسه سومین بار پرسید و زن داییم جواب بله رو داد منم از خوشحالی نفهمیدم چی شد کله قندا رو ول کردم و شروع کردم به دست زدن بعد چند ثانیه دیدم همه دارن میخندن تازه یادم اومد که کله قندارو رو سر عروس دوماد انداختم..
بیچاره زن داییم تا ۲روز سرش درد میکرد

مامانم بیرون از خانه بود من و برادرم تصمیم گرفتیم برای پدر یخ در بهشت درست کنیم .برادرم یخ وشکر را آماده کرد من هم پودر رنگی فراهم کردم.معجون که آماده شد همه با هم خوردیم.چند دقیقه بعد دیدم چشمهای بابام سرخ شد وشروع کرد به بادگلو زدن.
مادرم به خانه برگشت به بابام گفت :چرا اینجوری شدی؟ بابا گفت نمیدونم این بچه ها یه چیزی دادن خوردم حالم یه جوری شده .
مامان گفت مگه چی بهش دادین؟ گفتم این مواد که میبینی.مادرم گفت:ای وای این که جوهر مخصوص رنگرزی قالیه.بعدفهمیدم چه دسته گلی به آب دادیم.جالب اینکه چون بابا بزرگتر بود برای احترام براش ۲ لیوان ریخته بودیم

اعتراف میکنم یه روز که از کلاس داشتم بر میگشتم خونه مامانم ز زد گفت ساندویچ همبر بگیر بیا من که منتظر تاکسی بودم تو فکر اینم بودم که کجا همبر بگیرم چند تا بسر جوون هم به فاصله ۱ متریم بودن که یهو یه تاکسی بوق زد منم حواسم نبود به جه مقصد بلند گفتم(همبر)… که چند نفر کناریم زدن زیر خنده منم از خجالت رفتم اون سمت خیابون

اعتراف میکنم یه روز دختر همسایه مونو توخیابون داشت میرفت بامامانش دیدم
نیشمو با ذوق زدگی تا بناگوشم بازکردم و گفتم
سلام مونا………. چطوری؟………
دیدم تحویلم نگرفت و مامانشم میخندید
اومدم خونه به مامانم گفتم این دختر همسایه چه زود بزرگ شد تا دیروز اینقد بود
گفت :کی
من: همین مونا دیگه دختر آقای …
گفت: اون مبیناست مونا مامانشه

اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میدیدم این مجری های تلویزیون مستقیم به ادم نگاه میکنند همش فکر میکردم منو میبینن چون هر جا چپ و راست میرفتم داشتن مستقیم منونگاه میکردن… من خنگول هم میرفتم زیر مبل یا از پشت پرده قایمکی نگاه میکردم ببینم بازم دارن نگاهم میکنن یا نه! همش درگیری ذهنیم این بود که آخه اینا از کجا فهمیدن من پشت پرده ام

اعتراف میکنم شیش هفت ساله که بودم یه روز که کسی خونه نبود  یه طالبی ورداشتم خوردم میخاستم که مثلا بابام نفهمه پوستش و تخمه هاش ازپنجره ریختم پایین تخمه هاش ریخت تو سر پسر همسایمون اونم به بابام گفت
وقتی بابام به من گفت  ازین کارا نکن من با اعتماد به عرش عجیبی گفتم من نریختم که

مهین فال

اعتراف میکنم
از ترس این که مامانو بابام بهم بگن کاری بکن از اتاقم بیرون نمیرم  الانم که اینو دارم میگم دستشویی دارم من برم بیرون عمرآ

اقا اعتراف میکنم که
دوران دبستان تو کلاسمون یه پنکه داشتیم این پنکه خیلی تکون می خورد پنکه هم بالای سره دوستم بود اقا ما هم هی حواسمون بود که این افتاد سریع بپرم جلوش و به جای دوستم من بمیرم و تو روزنامه ها کلی تعریف کنن ازم
یه همیچین ادمیم من

اینجانب در سلامت کامل عقل اعتراف میکنم امروز در سن 20 سالگی از مادرم خواستم به یاد 2 سالگی بیاد و ناخونای منو بگیره اونم اومد و ناخونای منو همچین از ته چید

اعتراف میکنم بچه که بودیم می رفتم خونه مامان بزرگمینا با پسرخاله هام با برق 220 فشار قوی قطار بازی میکردیم هرچیم میگفتن نکنید خشک میشید گوشمون بدهکار نبود الآن که فکر میکنم میبینم راست میگفتنا ما باورمون نمیومد

اعتراف میکنم یه بار یکی از آشنا هامون اومدن خونمون بعد یه پسر سه ساله داشتن (گودزیلا) انقد حرف میزد و فضول بود بهش گفتم این یه بازی مثلا تو یه زندانی هستی من گرفتم دستو پاشو بستم ولش کردم مامانشم نفهمید من یک پلیدم آره

اعتراف میکنم دیشب سردم شد ناخود آگاه رفتم کولر رو خاموش کردم
فک کنم دارم بابا میشم ¡¡¡

ادامه مطلب / دانلود

اعتراف های تکان دهنده خنده دار تیر ماه 1393

اعتراف های تکان دهنده خنده دار تیر ماه 1393

ﻣﻦ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ:
ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﭼﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﻭﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺑﺰﻧﻢ!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف می کنم سوم ابتدایی که بودم وقتی قرار بود سر کلاس مشق بنویسیم
دستمو خودکاری می کردم و به معلمم می گفتم خانم دستم خون اومده نمیتونم بنویسم
معلمم می گفت باشه ننویس
گودزیلایی بودمااا
ولی خدایی معلم هیچوقت به روم نیورد

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های تکان دهنده خنده دار تیر ماه 1393

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن
یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست و هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره
هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه!!!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های تکان دهنده خنده دار تیر 1393

اعتراف میکنم از وقتی که رمز دوم عابر بانک بابام رو فهمیدم
دیگه یه کارت شارژ نخریدم هیچ دارم پول تو جیبی هامم پس انداز میکنم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

یه مدت جوگیر شده بودم جلو بابام پامو دراز نمیکردم
یه کم که با خودم فکر کردم دیدم قدیما خیلی کارا میکردن
ولی با پیشرفت علم دیگه اون کارارو نمیکن

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

یکی از بزرگترین آرزوهای من در دوران تحصیل:
کاش فردا بارون نیاد، آخه ما ورزش داریم…

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های تکان دهنده خنده دار تیر 93

اعتراف میکنم خیلی پیش بود خودمو به سرماخوردگی زدم که مدرسه نرم…
اما من هنوز موندم اون دکتری که منو معاینه می کرد و می گفت:
مریضی و چند جور قرص و دوا می نوشت تا خوب بشم
مدرکشو از کجا گرفته بود!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه!!!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

بچه که بودم وقتی کیوی میخوردم به اون قسمت وسطش که زرده می گفتم این موزه
بعد با کلی کشمکش با آبجی و داداش نصیبم می شد با ولع میخوردمش!!!!
خو چیه؟؟!!بچه بودم دااا!!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های تکان دهنده خنده دار 1393

اعــــتراف میکــــنم وقتـــی بچـــه بــــودم انــــقده حســـودیـــم مـــیشد بـــه اون بچـه هایی
کـــه بلـــد بـــودن بـــا دوتـــا انگـــشتاشون ســــوت بزنـــن^

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف می کنم امروز داشتم دانلود می کردم
دیدم سرعت داره همینطور زیاد می شه تا سرعت به یک مگ رسید
داشتم سکته می کردم که یه مرتبه…
دیدم دارم حجم دانلود شده رو نگا می کنم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف میکنم دیروز ماشین بابامو بردم تو شهر۴۰ هزارتومن جریمه شدم
بعد ظهرش بابام ماشینو برد تو شهر ۴۰ هزار تومن جریمه شده بود
مدیوننین اگه فکر کنیین من اون قبضو گذاشتم براش

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های تکان دهنده خنده دار 93

اعتراف میکنم هر وقت که خودکار جدید خریدم انگیزم واس نوشتن بیشتر شده…
شما هم مثل من هستین؟؟

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های خنده دار 1393

اعتراف میکنم اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود
یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمی شه
درش آوردم یه کمش رو خوردم دوباره گذاشتم
و در کمال تعجب دیدم نه بازم جا نمی شه!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های خنده دار تیر 1393

اعتراف میکنم چند روز پیش فهمیدم زی زی گولو نمیگفته:
زی زی گوله تا به تا،می گفته: درازکوتاه تا به تا!!
اصلا بغض تو چشمام حلقه زد!
اصلا یه شکستی خوردم کمرم شکست!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف های خنده دار تیر 93

اعتراف میکنم که:
وقتی که کوچولو بودم میترسیدم تو کامپیوتر موزیک ویدیو نگاه کنم!
اخه فکر میکردم الان خواننده منو میبینه!!!
خو دیوونه ام دیگه
چیه خل و چل ندیدی؟؟

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

ﺍﻣﺮﻭﺭ ﺗﻮ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮓ ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺧﻂ ﺧﻄﯿﺶ ﮐﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ: خاک برمخت,ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪﺍ ﺍﯾﻦﮐﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﺴﻮﺩ, ﻻ ﯾﺴﻮﺩ,لامرض
هیچى دیگه ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ باهم ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ
که یهو ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﺩ ﺻﺪﺍﺵﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪیم فرار کردیم!!

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه
با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود
کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود.

ادامه مطلب / دانلود

اعتراف های جالب و خنده دار

یه بار مجبور شدم برم یه مجلس ختمی که مسجدش صندلی نداشت
موقعی رسیدم که روضه خون داشت خودشو میکشت.
همون موقع یه نفر از کنار دیوار بلند شد و من جاشو گرفتم
و تکیه دادم یه لحظه دنیا دور سرم چرخید
و سقف مسجد اومد جلوی نظرم و صدای خنده رفت هوا!
دیوار نبود. برزنت بود تو زنونه فرود اومده بودم!

 •

تو دوران دانشگاه با بعضی از بچه ها بد جور تیریپ مرام و معرفت داشتیم
و هی تعارف به هم تیکه پاره میکردیم.مثلاً دوستم رد میشد میگفت غلامم……
منم میگفتم خاک پاتم و این حرفا.این قضیه هی بالا گرفت و تیکه ها دیگه از حد خارج شده بود
که من دیگه به انتها رسوندمش.از پنجره کلاس داشتم محوطه رو نگاه میکردم
که رفیقم حسن بین همه دخترا و پسرا داد زد:
داش ایمان…..نوکر خر پدرتم……
منم هول شدم گفتم پدرم خودش خرته…..

 •

دوستم اومده بود خونمون موقع رفتن بهم گفت زنگ بزنم
براش اژانس بیاد منم گفتم خودش زنگ بزنه و از من اصرار و از اون انکار
خلاصه زنگ زدم به اژانس کلی هم مواظب بودم که خراب کاری نکنم که
یه دفعه یه اقایی باصدای کلفت مردونه در حد تیم ملی گفت بله
منم که از شنیدن یه همچین صدای کلفتی شوکه شده بودم
یه دفعه برگشتم گفتم سلام خانوم ببخشید….
و یه دفعه فهمیدم چی گفتم و خودمو دوستمو اون اقا پشت تلفن از خنده ترکیدیم.
و من اصلا دیگه نمی تونستم ادرس خونه مون رو بدم از خجالت و خنده
کلی ضایع شدیم رفت دیگه



یه بار رفته بودم خیابون یه پیراهن مردونه تن یه مانکن دیدم خیلی
خوشگل بود دست زدم ببینم جنسش چیه یه دفعه مانکنه تکون خورد
منم حالا جیغ نزن کی جیغ بزن.مانکن نبود که یه پسره جلو مغازه وایساده بود!!!

 •

دشیب انقدر مقاله خوندم از میکروسافت و اپل، ساعت 2 خوابیدم… وقتی خوابیدم خوابم دیدم زنگ زدم به استیو جابز گفتم امروز بریم بستنی بخوریم گفت باشه میام. بعد زنگ زدم رئیس شرکت سونی با اونم هماهنگ کردم. بعدش یه زنگی هم با بیل گیس (بلقیس) زدم گفتم ساعت 4 بیا فلکه دوم.
بعدش 3 تایی بیل گیس رو پیچوندیم رفتیم تجریش. بیل گیس زنگ زده میگه دیگه ادم حسابت نمیکم. اگه اومدم باهات بیرون . منم تو خواب دارم میخندم
صبح پاشدم مامانم میگه با کی قرار میذاری تو خواب



یادش بخیر بچه بودم یه مورچه از کنارم رد شد… بعد با مشت کوبیدم روش. دیدم بعد چند ثانیه دوباره راه افتاد. از ذوقم یهو به مامانم گفتم: اِ مامان داره کار میکنه!!!!!



اعتراف میکنم همیشه جوجه هام رو میدادم به گربه خودم که بخوردشون سیر بشه…عجب بچه ای بودم

 •

اعتراف میکنم تو بچگی فکر میکردم خوابای من رو بقیه هم میبینن
مثلا به بابام میگفتم اون مرده که دیشب تو خواب بود رو یادته؟

 •

اعتراف میکنم یه روز که سوم راهنمایی بودم
دقیقا بعد از عید هم بود و همه مانتوهای معلم ها نــــــو و تازه !!
منم نه برداشتم نه گذاشتم پاشدم رفتم پشت سر معلمه (مانتوش هم سفید بود)
این هر جا میرفت من پشت سرش میرفتم و مانتوشو با خودکار آبی و قرمز خط خطی می کردم!!
درسته اولش من شروع کردم حالا بعدش بچه های کلاس با این ماژیک هایلایت ها خط خطیش کردن
یادمه تا آخر سال بامن حـــــــرف نزد ولی خدایی نمره مو کـــم نکرد!!!



یک روز استاد میخواست برنامه نویسی فلش درس بده… منم که حوصله این بچه بازیارو ندارم، رفتم یه فیلم باز کردم…
یهو دیدم موسم خودش تکون خورد و رفت فیلمو بست! فهمیدم که مهندسمون از یه اتاق دیگه داره کامپیوتر منو میبینه و کنترل میکنه…. دوباره فیلمو رو باز کردم… دیدم دوباره بست و رفت برنامه فلش رو باز کرد و قلموش رو انتخاب کرد و رو صفحه نوشت: فلش کار کن!
منم با یه رنگ دیگه زیرش نوشتم: دهنتو ببند!
بعدش سریع جامو با دوستم عوض کردم…
دوستمم که از همه جا بی خبر بود نشست جای من. بعدش یهو مهندس اومد تو کلاس و دوستمو برد بیرون…

 •

یه نفر زنگ زد رو گوشیم با یه لحن حق به جانبی گفت شما؟
منم هول شدم گفتم ببخشید اشتباه گرفتم

 •

بچـه که بـودم قـارچـخور بـازی میکردم ، بعدش فک میکردم قـارچ بخورم بـزرگ میشم !
واسه همین مدتـها راه میرفتم و سرم رو میزدم زیـره تاقـچه ی خونمون که ازش قارچ دربیاد بخـورم !!!
دیگـه داشتـم ضربه مغـزی میشدم که بـابام کارگـر گـرفت تـاقچـه رو خـراب کرد !!!



خدا از سر تقصیراتم بگذره. وقتی 4 سالم بود، یه روز رو پشت بوم داشتم بازی میکردم. دیدم یه نفر تو کوچه داره راه میره و یه چک دستشه. خیلی ذوق داشت. فوری رفتم یه ظرف آب آوردم از اون بالا ریختم روش. گوشه های چکش تو دستش موند بقیش خمیر شد و رفت! دیدم نشسته لب جوب و داره گریه میکنه
امیدوارم بخشیده باشه منو

 •

یه بار رفته بودیم خونه مامان بزرگم مهمونی همه بودم از عمه کوچولو تا عمو بزرگه دختر عمو پسر عمو حدودا 20 نفری می شدیم خیلی خسته بودم نیاز فراوون به یه شیطنت داشتم تا خستگیم در بیاد کمی (3قاشق) تو قوری نمک ریختم اعتراف می کنم کلی حال کردم

ادامه مطلب / دانلود

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم مدتی پیش در حال رانندگی به سمت منزل بودم و می خواستم بپیچم تو خیابون که دستم از روی فرمون سر خورد
هل شدم می خواستم فرمون رو بگیرم دستام به هم پیچ خورد همزمان برف پاک کن خورد
تا فرمون رو گرفتم نزدیک بود برم عقب یه ماشین که پارک بود
زدم رو ترمز ماشین خاموش کرد
اومدم روشن کنم به ماشین تا استارت زدم یه متر پرید جلو خورد عقب ماشین جلویی
کلاج گرفتم روشن کردم زدم دنده عقب گفت خررررررررررررت
کلاج رو محکم فشار دادم زدم دنده عقب افتادم تو جوب !!!
خلاصه هرچی ذره ذره آبرو جمع کرده بودم یه لگد زدم و همش رو ریختم

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم با دوستم دعوام شد
در اولین اقدام انتقام جویانه شماره موبایلشو دادم به عنوان فروشنده گوسفند زنده تو نیازمندی ها چاپ کنن

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم چند وقت پیش کامبیز دیرباز رو تو ماشینش دیدم
اومدم بگم شما کامبیز دیربازی؟
گفتم شما کامباز دیربیزی !!!
خودش از خنده با کله رفت تو فرمون !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم تا 14 سالگی فکر می کردم
اگه مغز حیوانات رو بخورم باهوش می شم و آی کیوم می ره بالا !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست !!!

هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم بچه که بودم کلید خونمونو بر می داشتم رو یه کاغذ هم یه نقشه می کشیدم
می بردم تو باغچمون خاک می کردم بعدا خودم می رفتم پیداشون می کردم میگفتم نقشه گنجه اینم کلید صندوقشه !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم
همین الان مهمونا ریختن تو خونه مون
من اومدم تو اتاقم قایم شدم دارم اینا رو می نویسم

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم در دوران کودکی و جاهلیتم فکر می کردم
مو خوره یه جور حشره است که تو سر زندگی می کنه و مو رو می خوره !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم یه بار رفتم دستشویی شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهنم
دیگه داشتم می رسیدم به دکمه ی آخر پیرهنم که یادم افتاد نباید پیراهنم رو در بیارم !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم بچه که بودم تا 6 سالگی وقتی سرمو می ذاشتم رو بالش که بخوابم
نبض روی شقیقه هام صدای تیک تیک می داد و منم نمی فهمیدم که نبضم داره می زنه
فک می کردم بالشتم کرم داره وقتی سرمو میذارم روش کرم ها اون تو رژه می رن !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم تو تاکسی نشسته بودم
نزدیکای مقصد به جای اینکه بگم ممنون پیاده می شم بلند گفتم : خسته نباشید !!!
اینقدر تابلو بود دیگه نتونستم کاری کنم جز اینکه سریع پیاده بشم !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم تو مجلس ختم شوهر عمم به عمم به جای اینکه بگم غمه آخرتون باشه

گفتم : ایشالا آخر عمرتون باشه !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم وقتی خیلی کوچیک بودم موقع دستشویی رفتن بخاطر ترس در و تا آخر باز می ذاشتم
روز اول مدرسه طبق عادت همیشگی رفتم دستشویی مدرسه و در هم باز گذاشتم
یه لحظه برگشتم دیدم نصف مدرسه به اضافه ناظم جمع شدن جلوی دستشویی دارن بهم می خندن

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم رفتم مغازه سیگار بگیرم
گفتم : آقا یه بسته وینستون بده
مغازه دار گفت : لایت باشه ؟
یهو یکی از پشت سرم گفت : آره لایت باشه بچم گلوش اذیت نشه
برگشتم دیدم بابام پشت سرمه !

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم با رفیقم وایستاده بودیم سر خیابون یکی رد شد به دوستم سلام داد
گفتم : این اسکول مشنگ کی بود ؟
گفت : دامادومونه !!!

اعتراف های تکان دهنده خنده دار شهریور ماه

اعتراف می کنم رفته بودم دیدن یکی از فامیلامون که تازه فارغ شده بود
بچه رو بغل کردم می خواستم بگم ایشالله زنده باشه گفتم ایشاالله زنده می مونه !!!

ادامه مطلب / دانلود
css.php