نتايج جستجو مطالب برچسب : آرامش در سایه قناعت

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 41 – برترى سخاوت بر شجاعت

از حکیمى پرسیدند: سخاوت بهتر از شجاعت است یا شجاعت بهتر از سخاوت؟

حکیم در پاسخ گفت: سخاوت به شجاعت نیز ندارد.

نماند حاتم طائى، ولیک تا به ابد

بماند نام بلندش به نیکویى مشهور

زکات مال، به در کن که فضله رز را (1)

چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور

نبشته است بر گور بهرام گور(2)

که دست کرم، به ز بازوى زور

1- فضله رز: زیادی شاخه های درخت مو

2- نبشته: نوشته

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 39 – سیرت زیبا بهتر از صورت زیبا

پادشاهى با دیده تحقیرآمیز به پارسایان مى نگریست، یکى از پارسایان از روى تیز فهمى، دریافت که پادشاه نسبت به آنان، بى اعتنا است.

به او گفت: اى شاه! ما در این دنیا از نظر لشگر از تو کمتریم ولى از نظر عیش زندگى از تو شادتر مى باشیم، و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 38 – زن زشت رو و همسر نابینا

دانشمندى دخترى داشت که بسیار بد قیافه بود، به سن ازدواج رسیده بود، با اینکه جهیزیه فراوان داشت، کسى مایل نبود با او ازدواج کند.

زشت باشد دیبقى و دیبا (1)

که بود بر عروس نازیبا

ناچار او را به عقد ازدواج نا بینایى در آورند، در آن عصر حکیمى از سر اندیب (جزیره سیلان ) هند آمده بود و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 35 – سزاى گردن فرازى و نتیجه فروتنى

در شهر بغداد، بین پرچم و پرده (آویزان در درگاه کاخ شاه، یا روپوش او هنگام خواب) دشمنى و کشمکش لفظى در گرفت، پرچم به پرده گفت: من و تو هر دو غلام و چاکر شاه هستیم، من لحظه اى از خدمت شاه نیاسوده ام، همواره در سفر و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 33 – پند گرفتن از گفتار واعظان

دانشمندى به پدرش گفت: هیچ یک از گفتار به ظاهر آراسته این واعظان در من اثر نمى کند، از این رو که گفتارشان با رفتارشان هماهنگ نیست.

ترک دنیا به مردم آموزند

خویشتن سیم و غله اندوزند

عالمى را که گفت باشد و بس

هر چه گوید نگیرد اندر کس (1)

عالم آنکس بود که بد نکند

نه بگوید به خلق و خود نکند

چنانکه قرآن مى فرماید: اتامرون الناس بالبر و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 32 – دستور براى رفع مزاحمت مردم

یکى از مریدان نزد پیر مرشد خود آمد و گفت: ((چه کنم که از دست مردم در رنج مى باشم؟! آنها زیاد نزد من مى آیند و وقت عزیز مرا مى گیرند))

پیر مرشد به او گفت: ((به این دستور عمل کن تا از دور تو پراکنده گردند و آن اینکه: به فقیران آنها قرض بده و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 31 – تباه شدن عابد بر اثر زرق و برق دنیا

عابدى در جنگلى، دور از مردم زندگى مى کرد و به عبادت اشتغال داشت و از برگ درختان مى خورد و گرسنگى خود را برطرف مى ساخت. پادشاه آن عصر به دیدار او رفت و به او گفت: اگر صلاح بدانى به شهر بیا که در آنجا براى تو خانه اى مى سازم که هم در آن عبادت کنى و هم مردم به برکت انفاس تو بهره مند گردند و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 30 – پارسا یعنى وارسته از دلبستگى به دنیا

پادشاهى دچار حادثه خطیرى شد. نذر کرد که اگر در آن حادثه پیروز و موفق گردد، مبلغى پول به پارسایان بدهد. او به مراد رسید و کام دلش بر آمد. وقت آن رسید که به نذرش وفا کند، کیسه پولى را به یکى از غلامان داد تا آن را در تامین مخارج زندگى پارسایان به مصرف برساند.

آن غلام که خردمندى هوشیار بود هر روز به جستجو براى یافتن زاهد مى پرداخت و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 29 – غم نان و عیال

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 29 – غم نان و عیال

یکى از شاهان، از عابدى عیالمند پرسید: ساعات شبانه روز خود را چگونه مى گذرانى؟

عابد جواب داد: همه شب را با مناجات و سحر را با دعاى روا شدن حاجتها مى گذرانم و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 28 – گله از همسر ناسازگار

با کاروان یاران به سوى دمشق رهسپار شدیم. به خاطر موضوعى از آنها ملول و دلتنگ شدم. تنها سر به بیابان بیت المقدس نهادم و با حیوانات بیابان مانوس شدم. سرانجام در آنجا به دست فرنگیان (1) اسیر گشتم. آنها مرا به طرابلس (یکى از شهرهاى شام ) بردند و در آنجا در خندقى همراه یهودیان به کار کردن با گل گماشتند. تا اینکه روزى یکى از رؤساى عرب که با من سابقه اى داشت از آنجا گذر کرد، مرا دید و شناخت.

پرسید: (اى فلان کس! چرا به اینجا آمده اى؟ این چه حال پریشانى است که در تو مى نگرم.)

گفتم: چه گویم که گفتنى نیست!

همى گریختم از مردمان به کوه و به دشت

که از خداى نبودم به آدمى پرداخت (2)

قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت

که در طویله نامردمم بباید ساخت

پاى در زنجیر پیش دوستان

به که با بیگانگان در بوستان

دل آن سردار عرب به حالم سوخت و به من رحم کرد و ده دینار داد و مرا از اسارت فرنگیان نجات بخشید و همراه خود به شهر حلب آورد و دخترش را به همسرى من درآورد و مهریه اش را صد دینار قرار داد. پس از مدتى آن دختر بدخوى با من بناى ناسازگارى گذاشت، زبان دراز کرد و با رفتار ناهنجارش زندگى مرا بر هم زد.

زن بد در سراى مرد نکو

هم در این عالمست دوزخ او

زینهار از قرین بد، زنهار!

وقنا ربنا عذاب النار

خلاصه اینکه: آن زن زبان سرزنش و عیبجویى گشود و همچنان مى گفت:

مگر تو آن کس نیستى که پدرم تو را از فرنگیان خرید و آزاد ساخت؟ گفتم: آرى.

من آنم که پدرت مرا با ده دینار از فرنگیان خرید و آزاد نمود، ولى به صد دینار مهریه، گرفتار تو ساخت.

شنیدم گوسفندى را بزرگى

رهانید از دهان و دست گرگى

شبانگه کارد بر حلق بمالید

روان گوسفند از وى بنالید

که از چنگال گرگم در ربودى

چو دیدم عاقبت، خود گرگ بودى

(1) فرنگ از فرانک گرفته شده که نام قوم آریایى ساکن فرانسه مى باشد. مسلمانان این اسم را بر تمام اروپائیان اطلاق مى کنند. آنها در کنار بیت المقدس با مسلمانان ستیز مى کردند و سعدى را به عنوان مسلمان، اسیر نموده و بردند.

(2) یعنى: زیرا با دل بستن به خدا، دلم به غیر خدا مشغول نبود.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 27 – دیدار به اندازه موجب محبت بیشتر است

ابوهریره (یکی از اصحاب پیامبر اسلام) هر روز به محضر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می رسید. پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

یا ابا هریره زرنی غبا، تزدد حبا

ای ابو هریره! یک روز در میان به دیدار من بیا، تا بر دستی تو بیفزاید.

هر روز میا تا محبت زیاد گردد

از صاحبدلی پرسیدند: (خورشید با اینکه آن همه خوب است، نشنیده ام که کسی او را به دوستی گرفته باشد و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

عمر یکى از شاهان، به پایان رسید. چون جانشین نداشت چنین وصیت کرد: (صبح، نخستین شخصى که از دروازه شهر وارد گردید، تاج پادشاهى را بر سرش بگذارید و کشور را در اختیارش قرار دهید.)

رجال مملکت در انتظار صبح به سر بردند. از قضاى روزگار نخستین کسى که از دروازه شهر وارد شد، یک نفر گدا بود که تمام داراییش یک لقمه نان و یک لباس پروصله، بیش نبود. ارکان دولت و شخصیتهاى برجسته کشور، مطابق وصیت شاه، تاج شاهى بر سر گدا نهادند کلیدهاى قلعه ها و

ادامه مطلب / دانلود
css.php