نتايج جستجو مطالب برچسب : قصه کودکانه

حکایت سیمرغ عطار

حکایت سیمرغ عطار

آمدست، در سراینده های شعر پارسی و افسانه دیرین ایران زمین؛ روزی، روزگاری جمیع پرندگان جلسه ای تشکیل دادند تا پادشاهی نیک سرشت برای خود انتخاب کنند. رییس جلسه هدهد دانا بود. هدهد گفت: دوستان! پادشاه قبلا انتخاب شده است؛ نامند سیمرغ او را! و ماوایش در کوه قاف باشد، باید برای ملاقات ایشان از هفت وادی گذر کرد. و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه فرشته نگهبان

قصه کودکانه فرشته نگهبان

یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.

صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.

باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه نی نی و سنجاب کوچولو

قصه کودکانه نی نی و سنجاب کوچولو

چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک ریسمان های شیطان

داستانک ریسمان های شیطان

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طناب ها به دوش در حال گذر است. کنجکاو شد و پرسید: «ای ابلیس، این طنابها برای چیست؟»

ابلیس جواب داد: «برای اسارت آدمیزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعیف‌النفس و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه حسن کچل

قصه کودکانه حسن کچل

کی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود. پیرزنی بود که یک پسر کچل داشت به اسم حسن. این حسن کچل ما که از تنبلی شهره عام و خاص بود از صبح تا شب کنار تنور دراز می کشید و می خورد و می خوابید.

ننه اش دیگه از دستش خسته شده بود با خودش فکر کرد چیکار کنه که پسرش دست از تنبلی برداره و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه کرمولک کوچولوی قهرمان

قصه کودکانه کرمولک کوچولوی قهرمان

یکی بود یکی نبود، کرمولک کوچولوی قصه ما با پدرو مادرش در باغچه کوچولوی حیاط خانه‌ای زندگی می‌کرد. کرمولک دوستان زیادی داشت که هرروز باهم در این باغچه زیبا بازی می‌کردند. کرمولک قصه ما خیلی بچه خوبی بود اما خودش همیشه فکر می‌کرد که نمی‌تواند کارهای بزرگ را درست انجام دهد. او همیشه نگران بود که اگر اتفاق بدی بیفتد او توانایی هیچ کاری را ندارد.

او همیشه دوست داشت خیلی شجاع باشد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک بهلول و شیخ جنید بغدادی

داستانک بهلول و شیخ جنید بغدادی

آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: «او مردی دیوانه است!»

گفت: «او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.»

شیخ پیش او رفت و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک پدر عصبانی در اورژانس

داستانک پدر عصبانی در اورژانس

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد. او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: «چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟»

پزشک لبخندی زد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک آموزنده قالیشویی موش ها

داستانک آموزنده قالیشویی موش ها

فرش موش ها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید حتما شسته می شد. موش ها می خواستند خودشان آن را در حیاط خانه شان بشویند. اما وسایل لازم را نداشتند. آنها مجبور بودند وسایلشان را از لابلای وسایل توی انبار آدمها پیدا کنند. موشها دنبال چیزی می گشتند که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پلیس جنگل

قصه کودکانه پلیس جنگل

اردک ها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن. زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره، بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه بابا برفی

قصه کودکانه بابا برفی

آن سال زمستان، زمستان سختی بود. درخت ها را سرما زده بود، سبزیشان رفته بود، مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه.

آب هم از رفتن خسته شده بود، یخ زده بود.

همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا.

آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا.

یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و آرش، سودابه و سوسن، به خانه‌ی پدربزرگ رفتند تا هم پدربزرگ را ببینند و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب دو ریالی صلواتی

داستانک جالب دو ریالی صلواتی

من دکتر متخصص اطفال هستم. سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم. کنار بانک، دست‌فروشی بساط باطری، ساعت، فیلم عکاسی و اجناس دیگری پهن کرده بود. دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است. آن زمان تلفن‌های عمومی با سکه‌های دو ریالی کار می‌کردند. جلو رفتم یک تومان به او دادم و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه ماجرای طاووس و کلاغ

قصه کودکانه ماجرای طاووس و کلاغ

روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.

کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک پیرزنی در قصابی

داستانک پیرزنی در قصابی

توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همینجور که

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 3 از 7«... قبلی 234 بعدی ...»
css.php