نتايج جستجو مطالب برچسب : قصه برای کودکان

قصه کودکانه مرد سنگ شکن

قصه کودکانه مرد سنگ شکن

روزی روزگاری سنگ شکن فقیری بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ های کنار جاده می گذرانید. روزی با خود گفت:”آهاگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم.”

فرشته ای در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:” آرزویت اجابت باد”همین طور هم شد.

سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصری زیبا یافت که تعداد زیادی خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هزچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزی آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزی را دید که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک غرور بیجا

داستانک غرور بیجا

دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می‌گشتم که مامان صدا زد: «امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.»

اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: «من که پریروز نون گرفتم.»

مامان گفت: «خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان هیچی نون نداریم.»

گفتم: «چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟»

مامان گفت: «می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره.»

گفتم: «صف سنگگ شلوغه. اگه نون می‌خواهید لواش می‌خرم.»

مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه ماجرای معلم بی سواد و مداد جادویی

قصه کودکانه ماجرای معلم بی سواد و مداد جادویی

جینو حوصله نوشتن نداشت. با اینکه عاشق مدرسه بود به خاطر مشق نوشتن از درس و مدرسه خسته می شد. او با خودش فکر می کرد کاش یک مداد جادویی داشتم و می توانستم با آن مشقهایم را بنویسم. آن وقت فقط مداد را روی دفتر می گذاشتم و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک آموزنده کشاورز و ساعتش

داستانک آموزنده کشاورز و ساعتش

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.

بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت جالب بهلول و سوال خلیفه

حکایت جالب بهلول و سوال خلیفه

روزی بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست. هارون از رفتار بهلول رنجیده خاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچک نماید و سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب معمای مرا بدهد؟

بهلول گفت: اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم. سپس هارون گفت اگر جواب معمای مرا فوری بدهی هزار دینار زر سرخ به تو می دهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر می نمایم تا ریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه آزادی پروانه ها

قصه کودکانه آزادی پروانه ها

حسام، پسر کوچولوی قصه ما توی این باغ، لابه لای گلها می دوید و پروانه ها را دنبال می کرد. هر وقت پروانه زیبایی می دید و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شکارش کند. بعضی از پروانه ها که سریعتر و زرنگتر بودند، از دستش فرار می کردند، اما بعضی از آنها که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه روباه مکار و مادر گنجشک ها

قصه کودکانه روباه مکار و مادر گنجشک ها

یکی بود یکی نبود. در یک جنگل کوچک و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. خانم گنجشکه بتازگی ۲تا جوجه کوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می‌کرد.

روزها به اطراف جنگل می‌رفت تا برایشان غذا پیدا کند و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب آبدارچی مایکروسافت

داستانک جالب آبدارچی مایکروسافت

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو – به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین…

مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»

رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه درخت آرزو

قصه کودکانه درخت آرزو

یک روز قشنگ آفتابی در جنگل بود. صدایی از بالای درخت می آید. یعنی چه شده است؟

آقا جغده به خانه جدیدش نقل و مکان کرده بود و مشغول باز کردن جعبه های اسبابش بود.

آقا جغده فکر می کرد که کلاهک آباژورش را کجا گذاشته است؟

آقا جغده اسبابش را از جعبه بیرون می آورد تا آنها را سر جایشان بچیند.

همان روز خانم جوجه تیغی از زیر درخت می گذشت، او خیلی گرمش بود. او پیش خودش گفت: ایکاش چیزی داشتم که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه سگ ولگرد و استخوان

قصه کودکانه سگ ولگرد و استخوان

روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بودپس استخوان را برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لذت ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه مورچه بی دقت

قصه کودکانه مورچه بی دقت

آن شب برف سنگینی باریده بود. همه جا سرد بود.

موچی (مورچه کوچولو) و فیلو (فیل کوچولو) در خانه خوابیده بودند. بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند.

موچی گفت:” باید یک فکری بکنیم که خانه را گرم کنیم.

و بعد گفت:” یک فکر حسابی دارم. ما می توانیم تمام شعله های اجاق گاز را روشن کنیم تا خانه گرم شود.”

فیلو گفت:” اما این کار خطرناک است. مگر یادت نیست که آقای ایمنی می گفت هیچوقت این کار را نکنید؟

موچی گفت: آقای ایمنی در خانه گرمش خوابیده و نمی داند که ما داریم از سرما می لرزیم.

موچی این را گفت و سراغ اجاق گاز رفت و همه شعله ها را روشن کرد.

کم کم خانه گرم شد ولی بوی گاز همه جا را گرفته بود.

موچی که گرمش شده بود پنجره را باز کرد.

چند دقیقه بعد صدای زنگ در بلند شد. فیلو با تعجب در را باز کرد. آقای ایمنی پشت در بود.

آقای ایمنی گفت:” داشتم از اینجا عبور می کردم، دیدم توی این سرما پنجره هایتان باز است، تعجب کردم. گفتم در بزنم و بپرسم اینجا چه خبر است؟!”

فیلو گفت:” موچی سردش بود و اجاق گاز را روشن کرد تا خانه را گرم کند و حالا هم گرمش شده و رفته پنجره را باز کرده

آقای ایمنی فریاد زد:” چی؟ مگر اجاق گاز بخاری است که با آن خانه را گرم می کنید؟

اول این که گرم کردن خانه با شعله های اجاق گاز کار اشتباهی است.”

فیلو با سرعت دوید و گاز را خاموش کرد.

بعد آقای ایمنی ادامه داد: شما نباید آنقدر خانه را گرم کنید که مجبور شوید پنجره ها را باز کنید. هیچ می دانید اینطوری چقدر گاز هدر می رود؟

شما می توانید لباس گرم بپوشید و یا جلو در و پنجره ها پرده های کلفت بزنید تا گرمای خانه هدر نرود.

باید در زمستان جلوی دریچه کولر را بپوشانید تا گرمای خانه هدر نرود.

فیلو با سرعت رفت و مقداری لباس آورد و به موچی گفت: این لباسها را بپوش. من می روم جلوی پنجره ها پرده بزنم.

ساعتی بعد، پرده های پنجره زده شد. فیلو با یک تکه نایلن، جلوی دریچه کولر را هم پوشاند.

آقای ایمنی گفت: دوستان عزیز یادتان باشد موقع خواب شعله بخاری را کم کنید و از پتو و لحاف مناسب استفاده کنید.

آقای امینی خداحافظی کرد و رفت. حالا خانه گرم شده بود و همه راحت بخواب رفتند.

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه خرس کوچولو

قصه کودکانه خرس کوچولو

خرس کوچولو با مادرش توی کوهستان زندگی می کردند خرس کوچولو مادرش رو خیلی دوست داشت به خاطر همین توی همه کارها به مادرش کمک می کرد و به حرف مادرش گوش می کرد.

مادر خرس کوچولو همیشه می رفت به رودخونه ی که نزدیکی های خونشون بود ماهی می گرفت .اما به خرس کوچولو اجازه نمی داد که ماهی بگیره چون می گفت جریان آب رودخونه تنده و ممکنه اب تورو با خودش ببره.

یک روز که مادر خرس کوچولو مریض شده بود و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک

قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک

یکی بود یکی نبود، در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند.

پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود.

یک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی یک بوته برگ سبز یک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول فکر کرد خوردنی است. سرش را جلو برد و یک نوک به آن زد، اما یک دفعه آن دانه قرمز از روی برگ سبز بلند شد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه سارا کوچولو

قصه کودکانه سارا کوچولو

سارا کوچولو بر خلاف دخترای کوچولوی دیگه که عروسک دوست دارند و باهاش بازی می کنندزیاد دوست نداشت و خوشش نمی امد وقتی مامان و باباش یا دیگران برای سارا کوچولو عروسک می خریدند زیاد خوشحال نمی شد.

یک روز که سارا کوچولو ومادرش رفته بودند بیرون و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو

قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو

آهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند.

به خاطر همین اهو کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا بره توی جنگل بگرده وببینه چه خبره مادر اهو کوچولو بهش گفت مواظب خودت باش و زیاد دور نشو اهو کوچولو گفت باشه مواظب هستم مامان جون.

اهو کوچولو شروع کرد به رفتن به داخل جنگل که اول یک خرگوش رو دید سلام کرد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه درخت کوچولو

قصه کودکانه درخت کوچولو

در کنار یک جنگل زیبا و قشنگ درخت بزرگی زندگی می کرد که شاخه های بلندش را به زیبایی پخش کرده بود. مردمی که به جنگل می آمدند برای فرار از گرمای بسیار شدید خورشید به سایه خنک این درخت پناه می بردند. حتی تعداد بسیار زیادی از پرندگان و موجودات کوچک هم در شاخه های آن زندگی می کردند.

در پای درخت گیاه کوچکی در آمده بود. این گیاه بسیار ظریف و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز

قصه کودکانه جک و لوبیای سحر آمیز

روزگاری، کشاورز فقیری بود که زن و یک پسر تنبل به نام جک داشت.روزی که کشاورز مرد، فقط یک گاو برای خانواده اش به جا گذاشت. جک و مادرش با شیری که گاو می داد زندگی می کردند. آنها هر روز صبح شیر را به بازار می بردند و می فروختند. اما یک روز صبح، گاو دیگر شیر نداد و آنها دیگر پولی نداشتند که حتی یک قرص نان بخرند.

مادر جک به جک گفت: «برو گاو را بفروش و با پول آن مقداری دانه بخر تا آنها را بکاریم.»بنابراین جک به بازار رفت. در بین راه پیرمردی را دید که به او گفت: «جک گاوت را در برابر این لوبیای سحرآمیز به من می فروشی؟»جک چنین پیشنهاد ناچیزی را رد کرد، اما پیرمرد گفت: «اگر امشب این لوبیا را بکاری، تا صبح آن قدر رشد می کند که سر به آسمان می کشد.»جک از فکر پیرمرد خوشش آمد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه فیل کوچولو

قصه کودکانه فیل کوچولو

بعضی از بچه ها موقع خواب دنبال هر بهانه ای برای فرار کردن از خواب می گردن و اصلا دل به خواب نمیدن! این قصه با آموزش چگونه خوابیدن، به شما کمک میکنه تا بچه رو بهتر برای خواب آماده کنید. پس با ما همراه باشید.

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود.

زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 2 از 3 قبلی 123 بعدی
css.php