شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت دوم)
در میان حضار پیرمردی به نام شهران گراز که پهلوانی سرافراز بود پس از مدح و ثنای بهرام گفت: همانا تو سزاوار تخت شاهی هستی. بعد از او سپهداری به نام خراسان گفت: زردشت در اوستا و زند گوید که هرکه روی از خدا بپیچد یک سال پندش دهید و بعد اگر به راه نیامد او را بهفرمان شاه بکشید. اگر بر شاه دشمن شد باید سر از تنش جدا کرد. پس از او فرخزاد به پا خواست و از بهرام حمایت کرد. سپس خزروان خسرو بلند شد و دلیرانه گفت: بهتر است که نزد خسرو بروی و پوزش بخواهی که تا وقتی شاه زنده است سپهدار نباید به تخت نشیند و اگر از خسرو بیم داری به خراسان برو و بهآسانی زندگی کن و نامهای به شاه بنویس و پوزش بخواه. زادفرخ نفر بعد بود که به پا خواست و گفت: بزرگان همه نظر دادند و در این میان خزروان خسرو سخنش به خرد نزدیکتر بود. ضحاک را به یادآورید که جمشید را کشت و به بیداد بر تخت نشست و فریدون دلیر روزگار او را به سر آورد. افراسیاب را به یادآورید که سر نوذر را برید و
ادامه مطلب / دانلود