نتايج جستجو مطالب برچسب : داستان زیبا

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و سوم، تخت طاقدیس

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و سوم، تخت طاقدیس

ساخته‌شدن تخت طاقدیس ابتدا به‌وسیله فریدون بنیان نهاده شد. بدین‌سان که مردی به نام جهن¬برزین که در کوه دماوند زندگی می‌کرد برای شاه تختی ساخت و گهرهایی در اطراف آن قرارداد. شاه فریدون از آن خوشش آمد و سی هزار درم و تاج زرین و دو گوشوار به او داد و منشور ساری و آمل را به نام او زد. بدین‌سان هرکس به پادشاهی رسید چیزی به آن اضافه کرد تا در زمان کیخسرو که فراوان به آن تخت افزود. در زمان گشتاسپ او را از جاماسپ خواست تا چیزی بر تخت بیفزاید که بعد از مرگ از او به یادگار بماند و نقش‌هایی از کیوان بر آن کشید تا زمان اسکندر هر شاه چیزی بر آن افزود اما اسکندر آن را خراب کرد. بعدازآن اردشیر سعی کرد با کمک نوشته‌های موبد تختی نظیر آن بسازد. یازده هزاروصدوبیست استاد را جمع کرد که هرکدام سی شاگرد داشتند از رومی و بغدادی و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و دوم، داستان خسرو پرویز و شیرین

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و دوم، داستان خسرو پرویز و شیرین

روزی خسروپرویز به شکار رفت. هزاروصدوشصت پیاده ژوپین انداز و هزاروچهل مرد شمشیرباز و سیصد سوار به همراه هفتصد بازدار و شاهین دار و یوزدار و به همراه هفتاد شیر و پلنگ رام شده که دهانشان با زنجیر بسته بود با هفتصد سگ با قلاده زرین به همراه دوهزار رامشگر به همراه هشتصد شتر و دویست بنده که عود و عنبر می‌سوزاندند و دویست مرد فرمان‌بر با گل‌های نرگس و زعفران به همراهش بودند.

وقتی شیرین شنید که سپاه خسرو آمده است پیراهن زرد مشک‌بویی پوشید و صورتش را سرخاب زد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت ششم)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت ششم)

از آن‌سو بهرام با سپاه رفت تا به مرو رسید بعدازآن خاقان دستور داد هرکس بدون مهر ما به ایران برود او را به دونیم می‌کنم.خرادبرزین سه ماه نزد خاقان ماند و روزی به قلون گفت: تو تا قبل از این خوراکت نان جو و ارزن بود و پوستین می‌پوشیدی اما حالا نان و بره می‌خوری و جامه‌های گران به تن داری. من کاری با تو دارم، مهر خاقان را میستانم و تو با آن به ایران نزد بهرام برو. همان پوستین سیاه را بپوش و چاقو را مخفی کن وقتی نزد بهرام رسیدی بگو که پیامی از دختر خاتون داری و وقتی نزدیک چوبینه رسیدی بگو دختر خاتون گفته که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت پنجم)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت پنجم)

این قسمت فردوسی از غم مرگ فرزند ناراحت است و می‌گوید: سن من به شصت‌وپنج‌سالگی رسید و به مرگ فرزندم می‌اندیشم. نوبت من بود که بروم. چرا رفتی و مرا دردمند کردی؟ مگر همرهان جوان یافتی که از پیش من تیز بشتافتیجوان من فقط سی‌وهفت سالش بود. رفت و غم و رنجش برای من ماند درحالی‌که دل و دیده من خون است. فرزندم از خداوند پاک می‌خواهم که گناهانت را یکسره ببخشد.

حال دوباره سر داستانمان برویم. بهرام وقتی به شهر ترکان رسید بزرگان به استقبالش رفتند وقتی نزد خاقان رفت و کرنش کرد خاقان او را بوسید و از جنگش با شاه پرسید و با ایزدگشسپ و یلان¬سینه هم حال و احوال کرد. بهرام بر تخت سیمین نشست و دست خاقان را در دست گرفت و گفت: تو میدانی که از خسرو کسی در جهان ایمن نیست بنابراین اگر مرا در اینجا بپذیری که در خدمتت هستم و اگر موجبات رنجت را فراهم می‌کنم به هندوستان می‌روم. خاقان گفت: تو مانند فرزندم هستی و به خداوند قسم که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت چهارم)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت چهارم)

در پیش همه گستهم قرار داشت و خسرو به آن‌ها گفت: به خدا تکیه کنید. اگر در این جنگ کشته شویم بهتر از این است که یک بنده به ما سلطنت کند. همه شاه را تحسین کردند. خسرو سپاه را به بهرام سپرد و همراه چهارده مرد گرد به راه افتاد.وقتی به بهرام خبر رسید او نیز به همراه آذرگشسپ و یلان¬سینه به‌سوی آن‌ها رفت و لشگر را به جان فروز سپرد.وقتی بهرام و یارانش حمله کردند از چهارده یار خسرو فقط گستهم و بندوی و گردوی ماندند. کار به خسرو تنگ شد و به رازونیاز با یزدان پرداخت و از او کمک خواست.همان زمان از کوه صدایی درآمد و فرخ سروش پدیدار شد. خسرو از دیدن او دلیر شد سپس او دست خسرو را گرفت و ازآنجا نجاتش داد. خسرو پرسید: نامت چیست؟ فرشته گفت: نامم سروش است و تو پس‌ازاین پادشاه می‌شوی و باید پارسایی کنی.وقتی بهرام فرشته را دید مبهوت شد و لرزه بر اندامش افتاد و گفت: تا وقتی با انسان‌ها می‌جنگم کم نمی‌آورم اما وقتی جنگ با پری باشد نمی‌توانم کاری کنم.درحالی‌که نیاطوس و مریم نگران بودند خسرو پدیدار شد و همه شاد شدند. خسرو آن جریان را برای مریم تعریف کرد و گفت: حال باید دوباره جنگ را شروع کرد. سپاهیان از کوه حمله آوردند و بهرام پشیمان و نادم بود ولی با کمان تیری به کمربند شاه زد. غلامی آمد و تیر را از دیبای شاه بیرون کشید. خسرو حمله برد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت سوم)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت سوم)

با آن‌ها صحبت کردم و دلشان را از کینه پاک نمودم.حالا هرچه بخواهی انجام می‌دهم در عوض شما قول دهید که خراج از ما نگیرید و از ایرانیان کسی به مرزهای ما حمله نکند و بعد اینکه با ما خویشاوند شوید. پس عهدنامه‌ای بنویسیم تا پیمانمان استوار شود که ازاین‌پس از کین ایرج سخنی نباشد و ایران و روم یکی باشند. من در سراپرده دختری دارم که اگر موافقت بفرمایی به عقدت درمیاورم تا دوستی‌مان استحکام یابد و فرزندت دیگر کین ایرج را به یاد نیاورد.

مسیح پیمبر چنین کرد یاد

که پیچد خرد چون بپیچی ز داد

اگر پیمان را بپذیری ما پشتیبان تو خواهیم بود. وقتی نامه به خسرو رسید دبیر را فراخواند و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت دوم)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت دوم)

در میان حضار پیرمردی به نام شهران گراز که پهلوانی سرافراز بود پس از مدح و ثنای بهرام گفت: همانا تو سزاوار تخت شاهی هستی. بعد از او سپهداری به نام خراسان گفت: زردشت در اوستا و زند گوید که هرکه روی از خدا بپیچد یک سال پندش دهید و بعد اگر به راه نیامد او را به‌فرمان شاه بکشید. اگر بر شاه دشمن شد باید سر از تنش جدا کرد. پس از او فرخ‌زاد به پا خواست و از بهرام حمایت کرد. سپس خزروان خسرو بلند شد و دلیرانه گفت: بهتر است که نزد خسرو بروی و پوزش بخواهی که تا وقتی شاه زنده است سپهدار نباید به تخت نشیند و اگر از خسرو بیم داری به خراسان برو و به‌آسانی زندگی کن و نامه‌ای به شاه بنویس و پوزش بخواه. زادفرخ نفر بعد بود که به پا خواست و گفت: بزرگان همه نظر دادند و در این میان خزروان خسرو سخنش به خرد نزدیک‌تر بود. ضحاک را به یادآورید که جمشید را کشت و به بیداد بر تخت نشست و فریدون دلیر روزگار او را به سر آورد. افراسیاب را به یادآورید که سر نوذر را برید و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت اول)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاه و یکم، پادشاهی خسرو پرویز (قسمت اول)

پادشاهی خسروپرویز سی‌وهشت سال بود. گستهم مردی را روانه کرد تا خسرو را از جریانات آگاه سازد. وقتی خسرو مطلع شد روانه پایتخت گشت و بر تخت نشست و همه بزرگان برای تبریک به دیدارش آمدند. شبانگاه خسرو به نزد پدر رفت و به پایش افتاد چون چشمانش را دید نالان شد و رویش را بوسید و گفت: اکنون هرچه بگویی اطاعت می‌کنم. هرمزد گفت: سه چیز می‌خواهم اول اینکه هر بامداد گوش مرا با آوایت شاد کنی. دوم اینکه رزم‌آوری دلیر که از جنگ‌های گذشته اطلاع دارد را نزد من بفرستی تا برای من از جنگ‌ها حکایت کند. سوم اینکه دائی‌هایت که مرا کور کردند را کور کنی.خسرو پذیرفت و گفت: فقط صبر کن تا از شر بهرام راحت شویم سپس به‌حساب گستهم و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان پنجاهم، پادشاهی هرمزد نوشیروان (قسمت سوم)

شاهنامه خوانی: داستان پنجاهم، پادشاهی هرمزد نوشیروان (قسمت سوم)

پرموده گفت: هر شهریاری که بر کار بد بنده سکوت کند بدان که بی‌هوش است. روی بهرام از خشم زرد شد. خراد به او گفت: خشمت را بخور و برگرد. بهرام گفت: این بد هنر طریقه پدر را پیش‌گرفته است. بهرام به نزد لشکرش برگشت و به خرادبرزین و سایر خردمندان گفت که نامه‌ای به شاه بنویسند و آنچه اتفاق افتاد را بازگو کنند و سیاهه اموال موجود در دژ را هم بنویسند و برای شاه بفرستند. در این میان بهرام دو برد¬یمانی¬زربفت و دو کفش گوهرین را جزو آن‌ها نفرستاد. ایزدگشسپ اموال را نزد شاه برد. وقتی خاقان همراه غنائم جنگی و سپاهش به نزد شاه رسید هرمزد تاج بر سر نهاد و گرزی به دست گرفت و سوار بر اسب به همراه موبد ایزدگشسپ نمایان شد. خاقان از اسب به زیر آمد و اظهار کهتری کرد. شاه بر تخت نشست و او را نواخت. بعدازاینکه پرموده یک هفته استراحت کرد روز هشتم شاه جشنی برپا کرد و غنائم را آوردند و ازنظر شاه گذراندند. شاه به ایزدگشسپ گفت: بهرام چوبینه ظاهر و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و نهم، اندرز نوشیروان به هرمزد

نکو بشنو و بر دلت نقش کن

مگر زنده ماند دلت زین سخن

بدان ای پسر کاین جهان بی وفاست

پر از رنج و تیمار و درد و بلاست

میدانی که من از بین شش پسرم تو را برای سلطنت برگزیدم. پدرم هشتادساله بود که مرا به جانشینی برگزید و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و هشتم، گزینش هرمزد به ولیعهدی

شاهنامه خوانی: داستان چهل و هشتم، گزینش هرمزد به ولیعهدی

وقتی نوشیروان به هفتادوچهارسالگی رسید به یاد مرگ افتاد. او شش پسر داشت که همه بافرهنگ و دانش و رادمرد بودند. از همه بزرگ‌تر و خردمندتر هرمزد بود شاه کارآگاهانی گمارد تا او را زیر نظر بگیرند تا هر کار خوب و بدی که می‌کند به او خبر دهند. شاه به بوذرجمهر گفت که سن من بالا رفته است و موی و ریشم سفید گشته است و باید به فکر جانشین باشم. فکر می‌کنم هرمزد از همه بهتر است. به موبدان بگو که او را بیازمایند. انجمنی تشکیل شد و موبدان سؤالات زیادی از هرمزد پرسیدند و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و هفتم، نامه نوشیروان به پسر قیصر و پاسخ او

شاهنامه خوانی: داستان چهل و هفتم، نامه نوشیروان به پسر قیصر و پاسخ او

به کسری خبر رسید که قیصر مرد و تاج‌ و تخت را به پسرش سپرد. کسری ناراحت شد و پیکی را با نامه نزد قیصر جدید فرستاد و در نامه گفت: خداوند عمر تو را طولانی کند. هر موجودی پایانش مرگ است و این دنیا فانی است که ما از آن گذر می‌کنیم چه قیصر چه خاقان وقتی زمانش سر برسد می‌میرد. شنیدم که جانشین پدر شدی. از اسب و سلاح و سپاه و گنج هرچه لازم داری از ما بخواه. پیک نزد قیصر رفت و پیام را داد. قیصر که خام و بی‌تجربه بود رفتار خوبی با فرستاده نکرد و یک هفته او را معطل نمود و بعد او را به حضور پذیرفت و گفت: من فرمان‌بردار کسری نمی‌شوم. او دشمن من است اما تو فعلاً نزد کسری به‌خوبی سخن بگو تا به نیت من پی نبرد. فرستاده خلعت و هدایا را داد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و ششم، خشم کسری از بوذرجمهر

شاهنامه خوانی: داستان چهل و ششم، خشم کسری از بوذرجمهر

روزی کسری برای شکار با بوذرجمهر و همراهان راهی مرغزار شد و در میانه راه برای استراحت توقف کرد و به همراه یکی از خوب‌رویان استراحت نمود. همیشه بر بازوی شاه بازوبندی پرگهر قرار داشت که در آن هنگام بازوبند از دستش افتاد. کلاغی پرید و گوهرهای بازوبند را خورد و رفت. بوذرجمهر صحنه را دید و از ناراحتی لب به دندان گزید. وقتی شاه بیدار شد و بازوبند را ندید، فکر کرد که بوذرجمهر در خواب بازوبند را برداشته است. بوذرجمهر از شاه رنجید اما چیزی نگفت. وقتی به قصر رسید شاه دستور داد که او را در قصرش زندانی کنند. بوذرجمهر فامیلی دلیر و جوان داشت که خدمتگزار شاه بود.روزی از او پرسید: شاه با تو چگونه است؟ وی گفت: امروز آن‌چنان نگاهی به من کرد که فکر کردم روزگارم سرآمده است و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و پنجم، پیدایش شطرنج

شاهنامه خوانی: داستان چهل و پنجم، پیدایش شطرنج

شاهوی حکیم چنین تعریف می‌کند: در هند پادشاهی به نام جمهور بر هندوان حکومت می‌کرد که از بست و کشمیر تا مرز چین همه فرمان‌بردار او بودند.

او زنی هنرمند و هوشمند و فرزانه داشت که شبی پسری برایش به دنیا آورد. نام پسر را گو نهادند. مدتی نگذشت و شاه بیمار شد و جان سپرد. مدتی به عزاداری پرداختند سپس عده‌ای از خردمندان و بزرگان جمع شدند تا کسی را به پادشاهی برگزینند و چون فرزند شاه هنوز کودک بود و توانایی اداره کشور را نداشت، بزرگان به پادشاهی برادر خردمند و شایسته او که مای نام داشت و در شهر دنبر بود رای دادند و مای بر تخت نشست و با همسر برادرش ازدواج کرد و نتیجه این وصلت پسری بود که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و چهارم، رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

گویند از میان نامداران و ثروتمندان و افراد جنگجو و با نژاد به‌جز کسری فقط خاقان چین بدین پایه و مقام بود.خاقان چین وقتی به پادشاهی چین رسید رای به دوستی با کسری داد پس کاروانی از هدایا تهیه کرد و از اسبان رومی تا دیبای چین گرفته تا تخت و تاج و شمشیر و جواهرات و هر چیز منحصربه‌فردی که در چین بود و صد هزار دینار چین و ده شتر گنجینه را به همراه مرد خردمند و خوش‌صحبتی همراه کرد و نامه‌ای نوشته بر حریر به او داد تا به نوشیروان دهد. راه کاروان از هیتال می‌گذشت. وقتی سالار هیتالیان از ماجرا آگاه شد با بزرگان جلسه‌ای گذاشت و گفت: اگر شاه ایران و خاقان چین دست دوستی باهم دهند به ضرر ماست. ما باید به کاروان حمله کنیم و فرستاده را بکشیم پس لشکری بیاراست و به کاروان حمله کردند و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان (قسمت دوم)

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان (قسمت دوم)

سعی کن زخمی نشود و زنانش در امان بمانند و او را در قصر خود زندانی ساز و همه‌چیز از ثروت و خوردنی و پوشیدنی در اختیارش بگذار ولی کسانی را که با او همدست شدند را با خنجر به دونیم کن و از گناهشان مگذر. وقتی فرستاده به رام برزین رسید هرچه از کسری شنید به او گفت و نامه را به او داد. صبحگاه سپاهی بزرگ از مدائن راه افتاد. به نوشزاد خبر رسید و او هم سپاهی از رومیان آماده کرد. پهلوانی دلیر به نام پیروزشیر خروشید که: ای نوشزاد نامدار چه کسی تو را از عدالت دور کرد؟ با شاه نجنگ که پشیمان می‌شوی. آیا نشنیدی که پدرت با روم و قیصر چه کرد؟ پدرت زنده است و تو جویای تخت و گاه او هستی؟ این راه درست نیست. دریغ است که سرت را به باد دهی. با این جوانی دل کسری را نسوزان که

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

شاهنامه خوانی: داستان چهل و سوم، پادشاهی کسری نوشیروان

پادشاهی نوشیروان چهل و هشت سال بود. وقتی نوشیروان تاج گذاری کرد، بزرگان را جمع نمود و پس از ستایش یزدان به اندرز خلق پرداخت: اگر پادشاه به عدل و داد رفتار کند همه شاد می شوند. کار امروز را به فردا مینداز چه میدانی فردا چه خواهد شد. گلستان پر از گل ممکن است فردا بی بار شود. در هنگام سلامتی و قدرت به درد و بیماری بیندیش. در زندگی به مرگ بیندیش که مرگ و زندگی همچون برگ و باد است. در کار نباید سستی و تردید داشت. رشک و حسد از دردهایی است که هیچ پزشکی نمی تواند آن را درمان کند. اگر هوا و هوس بر عقل چیره شودجز دیوانگی ثمری ندارد. انسان بیکار و زیاده گو نزد کسی آبرو ندارد. راه کج همیشه تاریک است و راه راست هموار است. در هر کاری که پیشقدم می شوی نباید سستی و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و دوم، پادشاهی بلاش و قباد

شاهنامه خوانی: داستان چهل و دوم، پادشاهی بلاش و قباد

یزدگرد هجده سال پادشاهی کرد. وقتی بر تخت نشست پس از اندرز سران به‌راستی و درستی، هجده سال سلطنت کرد تا اینکه روزگارش سررسید و پادشاهی را به پسرش هرمز سپرد زیرا او خردمند بود و پس از یک هفته درگذشت.

اگر صد بمانی اگر بیست و پنج

ببایدت رفتن ز جای سپنج

پادشاهی هرمز

پادشاهی هرمز یک سال بود. وقتی هرمز به سلطنت رسید برادرش پیروز خشمگین شد و به‌سوی شاه هیتال که چغانی بود رفت و به او گفت: پدرم تاج‌وتخت را به برادر کوچکم داده است و بدین‌سان از شاه هیتال کمک خواست.چغانی هم هزار شمشیرزن به او داد و پیروز به جنگ هرمز رفت و او را شکست داد و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و یکم، پادشاهی بهرام گور (قسمت سوم)

شاهنامه خوانی: داستان چهل و یکم، پادشاهی بهرام گور (قسمت سوم)

بهرام مدتی در مرو استراحت کرد و سپس عزم بخارا نمود و به آنجا حمله برد و لشکر را تارومار کرد.بزرگان ترک پیام فرستادند: حالا که خاقان را اسیر کردی اگر باج می‌خواهی بگو تا بفرستیم دیگر بیشتر از این خون بی‌گناهان را مریز.بهرام دلش به رحم آمد و قرار شد که خراجی سالیانه به ایران بدهند.سپس شاه فردی به نام شهره را شاه توران کرد.بهرام نامه‌ای به برادرش نوشت و ماجرای جنگ و پیروزیش را بازگفت و نرسی شاد گشت و وقتی ایرانیان باخبر شدند پوزش خواستند.شاه به‌سوی ایران روان شد و به کسانی که پیر بودند و نمی‌توانستند کار کنند کمک کرد و خلاصه تمام غنائم را به این شکل خرج نمود و بقیه را بین لشکر قسمت کرد و سپس به تیسفون رسید.نرسی و دیگران به پیشوازش آمدند و جشنی گرفتند و بعد بهرام به کارداران خود نصایحی کرد و نرسی را حاکم خراسان نمود.سپس بهرام از موبد درباره قیصر پرسید. موبد گفت: او مردی با عقل و شرم است که افلاطون استادش بوده است و حالا نیز از کارش پشیمان است.بهرام گفت: به‌هرحال او از نژاد سلم است و

ادامه مطلب / دانلود

شاهنامه خوانی: داستان چهل و یکم، پادشاهی بهرام گور (قسمت دوم)

شاهنامه خوانی: داستان چهل و یکم، پادشاهی بهرام گور (قسمت دوم)

روزی دیگر دوباره شاه به شکار رفت و به همراه خود بزرگان را هم برد. شاه بازی داشت به نام طغرل وقتی به دریا رسیدند و پرندگان را دیدند باز را پر دادند و او پرنده‌ای گرفت اما دیگر برنگشت. شاه ناراحت شد و به دنبال او رفت و همین‌طور که جلو می‌رفت به باغی رسید که پیرمردی به نام برزین به همراه سه دخترش در آنجا نشسته بودند. پیرمرد به نزد شاه رفت و کرنش کرد و شاه نیز گفت که به دنبال باز خود به اینجا آمده است. غلامان باز را یافتند. پیرمرد شاه را به باغش دعوت کرد و شاه هم پذیرفت و مدتی با آن‌ها نشست و شراب نوشید و سپس گفت: اینها دختران چه کسی هستند؟ او گفت: هر سه دختران من هستند، یکی از دختران چنگ زن و دیگری چامه‌سرا و آخری رقصنده است. شاه از آن‌ها خوشش آمد و به پیرمرد گفت: تو دامادی بهتر از من نمی‌یابی، آن‌ها را به من بده. پیرمرد پذیرفت و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 2 از 6 قبلی 123 بعدی ...»
css.php