کد خبر : 241549 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۵

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 16: همسفر دلاور و جنگدیده بجوى

یک سال از (بلخ بامى) به سفر مى رفتم. راه سفر امن نبود، زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد. این جوان انسانى نیرومند و درشت هیکل بود. براى دفاع با سپر، ورزیده بود. در تیراندازى و …

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 16: همسفر دلاور و جنگدیده بجوى

یک سال از (بلخ بامى) به سفر مى رفتم. راه سفر امن نبود، زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد. این جوان انسانى نیرومند و درشت هیکل بود. براى دفاع با سپر، ورزیده بود. در تیراندازى و به کار بردن اسلحه مهارت داشت.زور و نیرویش در کمان کشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مى شدند نمى توانستند پشتش را بر زمین آورند. ولى یک عیب داشت و آن اینکه با ناز و نعمت و خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان دیده و سفرکرده نبود، بلکه سایه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشیر سوارکاران را ندیده بود.

نیفتاده بر دست دشمن اسیر

به گردش نباریده باران تیر(2)

اتفاقا من و این جوان پشت سر هم حرکت مى کردیم، هر دیوار کهن و استوارى که سر راه ما قرار مى گرفت او با نیروى بازو، آن دیوار را بر زمین مى افکند و هر درخت تنومند و بزرگى که مى دید با زور سرپنجه خود، آن را ریشه کن مى نمود و با ناز و افتخار نمایى مى گفت:

پیل کو؟ تا کتف و بازوى گردان بیند

شیر کو؟ تا کف و سر پنجه مردان بیند

ما همچنان به راه ادامه مى دادیم، ناگاه دو نفر رهزن از پشت سنگى سر برآوردند و قصد جنگ با ما نمودند، در دست یکى از آنها چوبى و در بغل دیگرى کلوخ کوبى (3) بود. به جوان گفتم: چرا درنگ مى کنى؟ (اکنون هنگام زورآزمایى و دفاع است).

بیار آنچه دارى ز مردى و زور

که دشمن به پاى خود آمد به گور

ولى دیدم تیر و کمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است.

نه هر که موى شکافد به تیر جوشن خاى

بروز حمله جنگ آوران بدارد پاى (4)

کار به جایى رسید که چاره اى جر تسلیم نبود، همه باروبنه و اسلحه و لباسها را در اختیار آن دو رهزن قرار دادیم و با جان سالم از دست آنها رها شدیم.

به کارهاى گران مرد کاردیده فرست

که شیر شرزه در آرد به زیر خم کمند

جوان اگر چه قوى یال و پیلتن باشد

بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند

نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است

چنانکه مساله شرع پیش دانشمند (5)

1- بلخ بامى: تنگه بین بلخ و هرى.

2- به گردش نباریده باران تیر: یعنى: جوانى که گرفتار پنجه دشمن نشده بود و باران تیر در اطراف او نباریده بود.

3- کلوخ کوب: وسیله اى مانند پتک که با آن کلوخ را خرد و نرم مى کنند.

4- بروز حمله جنگ آوران بدارد پاى: یعنى: چنین نیست که هر کس که با تیر زره شکاف، آن چنان مهارت دارد که موى را بشکافد، در روز حمله جنگاوران مبارز، بتوان ایستادگى کند.

5- چنانکه مساله شرع پیش دانشمند: یعنى: براى جنگهاى دشوار، پهلوان جنگدیده روانه ساز که وى شیر خشمگین را در حلقه کمند گرفتار سازد. جوان اگر چه به ظاهر سخت گردن و پیل پیکر است، ولى (بر اثر ناآزمودگى ) در جنگ با دشمن از ترس، بند از بندش جدا شود. جنگ دیده آن چنان از چگونگى نبرد آگاه است که فقیه از احکام دین آگاه مى باشد.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 1,150 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php