حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 15: نصیحت پارسا به مولاى ستمگر
پارسایى از کنار یکى از ثروتمندان گذر کرد، دید دست و پاى یکى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مى کند. به او گفت: اى جوان! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذلیل فرمان تو کرد و تو را بر او چیره نمود، بنابراین در برابر نعمت خدا سپاسگزارى …
پارسایى از کنار یکى از ثروتمندان گذر کرد، دید دست و پاى یکى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مى کند. به او گفت: اى جوان! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذلیل فرمان تو کرد و تو را بر او چیره نمود، بنابراین در برابر نعمت خدا سپاسگزارى کن و آنقدر بر آن غلام ستم مکن، مبادا در روز قیامت مقام او برتر از تو در نزد او شرمسار گردى.
جورش مکن و دلش میازار
آخر نه به قدرت آفریدى (1)
هست از تو بزرگتر خداوند
فرمانده خود مکن فراموش (3)
در روایت آمده: رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: بزرگترین حسرت روز قیامت آن است که غلام صالحى را به بهشت ببرند و مولاى بدکاران او را به دوزخ افکنند.
بر غلامى که طوع خدمت تو است (4)
خشم بى حد مران و طیره مگیر (5)
بنده آزاد و خواجه در زنجیر
1- یعنى: تو او را به ده درهم نقره خریده اى. تو خالق او نیستى که به توانایى خود، او را آفریده باشى.
2- ارسلان و آغوش نام دو غلام است.
3- فرمانده خود: خداوند فرمان دهنده خود را.
4- طوع: فرمانبر.
5- طیره: سبکسرى و سرزنش.
6- یعنی: (فضیحت) مایه رسوایى است در روز حساب (قیامت)
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»