کد خبر : 240690 تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۶

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 9: فرزند ناصالح

پارساى تهیدستى ازدواج کرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر کرد که اگر خداوند به من پسرى دهد، جز این لباس پاره اى که پوشیده ام، هر چه دارم همه را به تهیدستان صدقه دهم. اتفاقا همسرش حامله شد و پس از مدتى پسر زایید، او به نذر …

حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 9: فرزند ناصالح

پارساى تهیدستى ازدواج کرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر کرد که اگر خداوند به من پسرى دهد، جز این لباس پاره اى که پوشیده ام، هر چه دارم همه را به تهیدستان صدقه دهم. اتفاقا همسرش حامله شد و پس از مدتى پسر زایید، او به نذر خود وفا کرد و همه دارایى خود را به مستمندان داد. سالها از این ماجرا گذشت. از سفر شام باز مى گشتم، به محل سکونت آن دوستم رفتم تا احوالى از او بپرسم. وقتى که به آن محل رسیدم از او جویا شدم، گفتند: در زندان شهربانى است. پرسیدم: چرا؟ شخصى گفت: پسرش شراب خورده و عربده کشیده و بدمستى نموده و خون کسى را ریخته است و فرار کرده است و به جاى او پدر بینوایش را دستگیر کرده و زندانى نموده اند و زنجیر برگردن و پاى او بسته اند. گفتم: او این بلا را با راز و نیاز از درگاه خدا خواسته است.

(پدر بر اثر بى فرزندى، مدتها از خدا خواست تا داراى پسر شود، اکنون که داراى پسر شده، همان پسر، بلاى جانش گردیده است.

زنان باردار، اى مرد هشیار

اگر وقت ولادت مار زایند

از آن بهتر به نزدیک خردمند

که فرزندان ناهموار زایند

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

1.5/5 - (2 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 1,566 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php