کد خبر : 238826 تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۶

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 4: پیش دستى آرام رونده بر شتاب زده

یک روز در سفرى بر اثر غرور جوانى، شتابان و تند راه روى کردم، و شبانگاه خود به پاى کوه بلندى پشته رسیدم، خسته و کوفته شده بود و دیگر پاهایم نیروى راهپیمایى نداشت، از پشت سر کاروان، پیرمردى ناتوان، آرام آرام مى آمد، به من رسید و گفت: (براى …

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 4: پیش دستى آرام رونده بر شتاب زده

یک روز در سفرى بر اثر غرور جوانى، شتابان و تند راه روى کردم، و شبانگاه خود به پاى کوه بلندى پشته رسیدم، خسته و کوفته شده بود و دیگر پاهایم نیروى راهپیمایى نداشت، از پشت سر کاروان، پیرمردى ناتوان، آرام آرام مى آمد، به من رسید و گفت: (براى چه نشسته اى؟ برخیز و حرکت کن که اینجا جاى خوابیدن نیست.) گفتم: چگونه راه روم که پایم را یاراى حرکت نیست. گفت: مگر نشنیده اى که صاحبدلان مى گویند: رفتن و نشستن (با آرامش و کم کم ره سپرده) بهتر از دویدن و خسته شدن و درمانده گشتن؟)

این که مشتاق منزلى، مشتاب

پند من کار بند و صبر آموز

اسب تازى دوتگ رود به شتاب (1)

اشتر آهسته مى رود شب و روز

1- (تازى) : تازنده و چابک

2- (دوتگ) : دو طاق، دو مرحله، دو دور.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 339 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php