کد خبر : 238672 تاریخ انتشار : شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۹

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 3: مکافات عمل

از سرزمین (دودمان بکر بن وائل) نزدیک شهر نصیبین که در دیار شام قرار داشت، مهمان پیرمردى شدم، یک شب براى من چنین تعریف کرد: من در تمام عمر جز یک فرزند پسر که در اینجا است ندارم، در این بیابان درختى کهنسال است که مردم آن را زیارت مى …

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 3: مکافات عمل

از سرزمین (دودمان بکر بن وائل) نزدیک شهر نصیبین که در دیار شام قرار داشت، مهمان پیرمردى شدم، یک شب براى من چنین تعریف کرد: من در تمام عمر جز یک فرزند پسر که در اینجا است ندارم، در این بیابان درختى کهنسال است که مردم آن را زیارت مى کنند و در زیر آن به مناجات با خدا مى پردازند، من شبهاى دراز به پاى این درخت مقدس رفتم و نالیدم تا خداوند به من همین یک پسر را بخشیده است.

سعدى مى گوید: شنیدم آن پسر ناخلف، آهسته به دوستانش مى گوید: چه مى شد که من آن درخت را پیدا مى کردم و به زیر آن مى رفتم و دعا مى کردم تا پدرم بمیرد. آرى پیرمرد، دلشاد بود که داراى پسر خردمند شده، ولى پسر سرزنش کنان مى گفت پدرم خرفتى فرتوت و سالخورده است

سالها بر تو بگذرد که گذار

نکنى سوى تربت پدرت (1)

تو به جاى پدر چه کردى، خیر!

تا همان چشم دارى از پسرت (2)

1- تربت: قبر.

2- یعنى: تو در حق پدر چه عمل نیکویی انجام داده ای که انتظار همان را از فرزند خود داری.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

3/5 - (3 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 2,023 بار
دیدگاهتان را بنویسید

مهیار در تاریخ 24 آبان 1398 گفته : پاسخ دهید

دستتون درد نکنه خیلی ممنون. بهش نیاز داشتم.

css.php