حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 11 – همنشینى طوطى و کلاغ در قفس
یک عدد طوطى را با یک عدد کلاغ در یک قفس قرار دادند، طوطى از زشتى دیدار با کلاغ رنج مى برد و مى گفت: این چه چهره ناپسند و قیافه ناموزون و منظره نفرین شده و صورت کژ و معوج است؟ (یا غراب البین یا لیت بینى و بینک …
یک عدد طوطى را با یک عدد کلاغ در یک قفس قرار دادند، طوطى از زشتى دیدار با کلاغ رنج مى برد و مى گفت: این چه چهره ناپسند و قیافه ناموزون و منظره نفرین شده و صورت کژ و معوج است؟
(یا غراب البین یا لیت بینى و بینک بعد المشرقین) (1)
على الصباح به روى تو هر که برخیزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد
ولى چنین که تویى در جهان کجا باشد؟ (2)
شگفت آنکه کلاغ نیز از همنشینى با طوطى به تنگ آمده بود و خسته و کوفته مکرر از روى تعجب مى گفت: لا حول ولا قوه الا باالله، همواره ناله مى کرد و بر اثر شدت افسوس درستهایش را به هم مى مالید و از نگونبختى و اقبال بد و روزگار ناپایدار شکوه مى کرد و مى گفت: شایسته من آن بود که همراه کلاغى بر روى دیوار باغى با ناز و کرشمه راه مى رفتم.
که بود هم طویله رندان
آرى من چه کردم که بر اثر مجازات آن با چنین ابلهى خود خواه، ناجنس، هرزه و یاوه سرا همنشین و همکاسه شده ام و گرفتار چنین بندى گشته ام.
که بر آن صورتت نگار کنند
دیگران دوزخ اختیار کنند
این مثال را از این رو در اینجا آوردم تا بدانى که هر اندازه که دانا از نادان نفرت دارد، صد برابر آن نادان از دانا وحشت دارد.
زاهدى در سماع رندان بود (3)
گر ملولى ز ما ترش منشین
جمعى چو گل و لاله به هم پیوسته
تو هیزم خشک در میانى رسته
چون برف نشسته اى و چون یخ بسته
1- یعنی: اى کلاغ که قیافه بد و صداى ناهنجار تو، همه را از تو مى رماند، اى کاش بین من و تو به اندازه بین مشرق و مغرب دورى بود.
2- یعنى: بامداد هر کس به دیدار تو از خواب چشم گشاید، صبح روز سلامتى و خوشى بر او شام گردد، واژگون بختى مانند تو، سزاوار همنشینى تو است، ولى واژگون بختى مانند تو در جهان از کجا پیدا خواهد شد؟
3- سماع: بزم آواز و رقص. رندان: دغلبازان لاابالى.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»