کد خبر : 223205 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۵

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 36 – نجات یافتن نیکوکار و هلاکت بدکار

با گروهى از بزرگان در کشتى نشسته بودم. کشتى کوچکى پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن کشتى کوچک، در گردابى در حال غرق شدن بودند. یکى از بزرگان به کشتیبان گفت: ((این دو نفر را از غرق شدن نجات بده که اگر چنین کنى، براى هر کدام …

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 36 – نجات یافتن نیکوکار و هلاکت بدکار

با گروهى از بزرگان در کشتى نشسته بودم. کشتى کوچکى پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن کشتى کوچک، در گردابى در حال غرق شدن بودند. یکى از بزرگان به کشتیبان گفت: ((این دو نفر را از غرق شدن نجات بده که اگر چنین کنى، براى هر کدام پنجاه دینار به تو مى دهم.))

کشتیبان خود را به آب افکند و شناکنان به سراغ آنها رفت و یکى از آنها را نجات داد، ولى دیگرى غرق و هلاک شد. به کشتیبان گفتم: لابد عمر او به سر آمده بود و باقیمانده اى نداشت، از این رو این یکى نجات یافت و آن دیگر به خاطر تاخیر دستیابى تو به او، هلاک گردید. کشتیبان خندید و گفت:

آنچه تو گفتى قطعى است که عمر هر کسى به سر آمد، قابل نجات نیست، ولى علت دیگرى نیز داشت و آن اینکه: میل خاطرم به نجات این یکى بیشتر از آن هلاک شده بود، زیرا سالها قبل، روزى در بیابان مانده بودم، این شخص به سر رسید و مرا بر شترش سوار کرد و به مقصد رسانید، ولى در دوران کودکى از دست آن برادر هلاک شده، تازیانه اى خورده بودم.

گفتم: صدق الله، خدا راست فرمود که:

من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها: کسى که کار شایسته اى انجام دهد، سودش براى خود او است. و هر کس بدى کند به خویشتن بدى کرده است. (فصلت/ 46)

تا توانى درون کس مخراش

کاندر این راه خارها باشد

کار درویش مستمند برآر

که تو را نیز کارها باشد

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

5/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 538 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php