کد خبر : 133875 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۸

خاطرات بسیار خنده دار و خواندنی

مادربزرگم یه دختریو واسه ازدواج به عموم معرفی کرده حالا عموم: نع مامان، خوشم نمیاد، قدش کوتاهه مادر بزرگم: پسرم دختر باید عاقل باشه(بادست اشاره کرد به من)الان این نردبون ریقو رو ببین!من:0 نه جمال داره، نه کمال، نه اخلاق! عقلم توسرش نیست!! ولی قدش بلنده! پسرم برات مثال زدم …

خاطرات بسیار خنده دار و خواندنی

مادربزرگم یه دختریو واسه ازدواج به عموم معرفی کرده

حالا عموم: نع مامان، خوشم نمیاد، قدش کوتاهه
مادر بزرگم: پسرم دختر باید عاقل باشه(بادست اشاره کرد به من)الان این نردبون ریقو رو ببین!من:0
نه جمال داره، نه کمال، نه اخلاق! عقلم توسرش نیست!!
ولی قدش بلنده! پسرم برات مثال زدم ک بدونی همه چی ب قد نیس، ادم قدبلند بیشعور(اشاره به من) بسیاره!!!
من:-////////
دختره ^_____^
عموم:-0
مادر بزرگ:-))))))
خو لامصب میخوای مثال بزنی چرا من بدبختو میبری زیر رادیکال!

مهین فال

 

سر کلاس زبان نشسته بودیم.کلاس آیلتس. همه هم ادعا و آماده برا رفتن خارج. بگید خب.

یهو استاد داشت دیکشنری مثال میزدو پرسید مثلا دیکشنری فارسی به فارسی که همتون میشناسیداسمش چیه؟؟؟یکی از بچه ها از ته کلاس با یه اعتماد به نفسی داد زد کدخداااا(منظورش دهخدا بود!!!) هیچی کلاس رفت رو هوا و توی کانادا فرود اومد. الان همه اونجاییم میخوایم پناهندگی بگیریم. استاد هم دیگه پیداش نشد!!

اونوقت میگن جلوی خروج مغزها رو بگیرین !!!والااااا

مهین فال

 

آآآآقا من بچه بودم حدود یه 5 سالم بود سرما خوردم مامانمم اومد واسم بوخور اوکالیپتوس گذاشت یه روسری انداخت رو سرم منم تا چشم مامانمو دور دیدم روسی رو انداختم رو زمین یه پتو برداشتم دو لایه(دقت کنید دو لایه اش کردم ببینید چقدر سنگین شد!)انداختمش رو سرم به خیال اینکه زود تر خوب میشم …
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه با سررفتم وسط کاسه بوخوردااااغ..
خداروشکر چیزیم نشد مامانم زود رسید…
اصن یه وضیییی بچه که نبودم آتیش بودم…
بکوب لایکو به افتخار من و هرچی بچه شیطونه…

مهین فال

 

اقا ما صبح امتحان داشتیم رفتیم خونه رفیقمون گفتم چی داری بخوریم گفت یه کمپوت گیلاس تو یخچال وردار بخور ما هم خوردیم رفتیم سر جلسه اقا چشتون روز بد نبینه دل درد شروع شد هرچی به مراقبه التماس کردم بزا من برم دست شویی نذاشت منم کمربندمو باز کردم بعد از نیم ساعت فشار زیاد شد ما گفتیم برگه رو بدیم جونمون خلاص پا شدیم شلوارمون افتاد پایین برگه ها رفت هوا !!!!

مهین فال

 

یه بار نزدیکای عید سر کلاس زبان بیکار نشسته بودیم که معلممون گفت چون تعدادتون کمه بیایید یه خورده انگلیسی حرف بزنیم (خودش رتبه ی 23زبان رو آورده) من و پسرعموم هم از بس فیلم های زبان اصلی نگاه میکنیم مکالمه مون بد نیست-یه خورده که با معلم حرف زدیم یهو یکی از بچه ها داد زد:

hi-sir? do you know what is the fish?

معلممون گفت:

what?

رفیقمون داد زد: تحفه-تحفه-تحفه (میدونی ماهی چیه؟ تحفه تحفه تحفه!!!)
راستی خیلی وقت دیگه از رسانه تبلیغ نمیشه؟
مسولیین رسیدگی کنن لدفا

مهین فال

 

با نامزدم قهر کردم! نمیاد منت کشی کنه! فک کنم منت کشیاش تموم شده!!!
حوصله م سر رفت! همه پستای عباسو خوندم بازم زنگ نزد!
5 ساعت سوار BRT شدم و کل شهرو گشتم بازم زنگ نزد!
تمام کمدها و کشوهای دراور رو مرتب کردم…. نزد!
توالتم شستم…. نزد!
اصن خره!

مهین فال

 

مورد بوده تو خوابگامون دختره به خاطر کثیف بودن ظرفا،

دوتا دونه تخم مرغ رو تو قابلــمه دوازده نفـــره نیمرو کرده

حالا مدیونید اگه فکر کنین اون یه نفر من بودم، بـوخــودا

مهین فال

 

تو استادیوم تختی آبودان بودیم بازی صنعت نفت آبادان بود و شهرداری بندر عباس..
یه بنده خدایی کنارم بود خیلی هیجان داشت واسه بازی مثلا توپ تو وسط
زمین بود..اون داد میزد گُلللللل..!!

یا مثلا پنالتی!!!
بعد هی گوشیش زنگ میخورد..یدفعه عصبانی شد یه نگا به من کرد گف:
داداش تویی هی داری به من میزنگی؟!!

من:|
لیدر باشگاه:|
دروازه بان شهرداری بندعباس:|

1/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : جالب و خواندنی ، سرگرمی بازدید 803 بار
دیدگاهتان را بنویسید

FATEMEH در تاریخ 8 بهمن 1393 گفته : پاسخ دهید

ببخشید نمیخوام تضعیف روحیه کنم ولی خیلی بی مزه بود

css.php