نتايج جستجو مطالب برچسب : قصه زیبا

قصه ی کودکانه موش کور

قصه ی کودکانه موش کور

موش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت: «بیا برویم غذا بخوریم.» موش کور کوچولو گفت: «دلم می‌خواهد از لانه بیرون بروم.»

مادر با تعجب او را نگاه کرد: «بیرون بروی؟ مثلاً کجا؟» موش کور کوچولو آهی کشید و آرام گفت: «من دلم می‌خواهد روی زمین راه بروم، گرمای خورشید را احساس کنم، دلم می‌خواهد هرروز آسمان را نگاه کنم.

حرکت ابرها را ببینم. می‌خواهم بدانم گل‌ها چه بویی دارند، دوست دارم صدای آب را بشنوم.» مادرپرسید: «این حرف‌ها را از کی شنیده ای؟»

موش کور کوچولو گفت: «دیروز کرم خاکی رادیدم. به من گفت که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پسته اخمو

قصه کودکانه پسته اخمو

همه پسته ها خندان و خوشحال بودن. برای همین خیلی راحت باز می شدن. اما یکی از پسته ها اخمو بود. هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره. وقتی همه پسته ها تموم شدن، پسته اخمو تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه: حسن کچل

قصه کودکانه: حسن کچل

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود.

القصه پیرزنی بود که یک پسر کچل داشت به اسم حسن. این حسن کچل ما که از تنبلی شهره عام و خاص بود از صبح تا شب کنار تنور دراز می کشید و می خورد و می خوابید.

ننه اش دیگه از دستش خسته شده بود با خودش فکر کرد چیکار کنه که پسرش دست از تنبلی برداره و یه تکونی به خودش بده.

تا اینکه فکری به خاطرش رسید بلند شد رفت سر بازار و چند تا سیب سرخ خوشمزه خرید و اومد خونه. یکی از سیب ها رو گذاشت دم تنور یکی رو یه کم دور تر وسط اتاق . سومی رو دم در اتاق چهارمی تو حیاط و …..آخری رو گذاشت پشت در حیاط تو کوچه.

حسن که از خواب پاشد بدجور گرسنه بود تا چشمش رو باز کرد سیب های قرمز خوش آب و

ادامه مطلب / دانلود
css.php