نتايج جستجو مطالب برچسب : قصه برای کودکان

قصه کودکانه فرشته نگهبان

قصه کودکانه فرشته نگهبان

یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.

صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.

باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه آقا غوله و بزهای ناقلا

قصه کودکانه آقا غوله و بزهای ناقلا

داستان ما در یک روز سرد، در یک چمنزار سبز و زیبا اتفاق افتاد. سه بز برادر بودند که با هم در یک چمنزار بزرگ زندگی می کردند.یک روز بز بزرگ به دو تای دیگر گفت “خسته شدم از این که هر روز به این چمنزار اومدم، دلم می خواد چمن های اون طرف نهر رو هم مزه مزه کنم.”

برادر کوچکتر گفت “ما نمی تونیم به اون طرف بریم، چون نهر خیلی عمیقه و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه ماجرای یک کلاغ، چهل کلاغ

قصه کودکانه ماجرای یک کلاغ، چهل کلاغ

ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود. روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد. یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت: عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت.

هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای هنر درست قضاوت کردن

داستانک زیبای هنر درست قضاوت کردن

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پلیس جنگل

قصه کودکانه پلیس جنگل

اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن.

زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره ،بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه بزغاله‌ خوابالو

قصه کودکانه بزغاله‌ خوابالو

بزغاله کوچولو به همراه گله گوسفندان، برای گردش و چرا، راهی دشت و صحرا شد. چوپان مهربان می دانست که بزغاله ها گوسفندان بازیگوش و سر به هوایی هستند به خاطر همین بیش از بقیه گوسفندان ،حواسش به بزغاله بود. اما بزغاله انقدر از گله دور می شد و این طرف و آن طرف می رفت که چوپان را خسته می کرد.

ظهر که شد چوپان زیر یک درخت به استراحت پرداخت. گوسفندان هم که حسابی خسته بودند هر جا سایه ای بود همانجا خوابیدند. اما بزغاله هنوز دوست داشت بازی کند. هی با شاخهای کوچکش سر به سر بقیه گوسفندان می گذاشت تا با او بازی کنند ولی

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه چشمه سحر آمیز

قصه کودکانه چشمه سحر آمیز

روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه ای سحر آمیز رسید. خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر که از این آب بنوشد کوچک می شود.

اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید. خرگوش به اندازه ی یک مورچه، کوچک شد. خرگوش خیلی ناراحت شد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه ی کبوتر و سنجاب

قصه ی کبوتر و سنجاب

یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت مهربان زندگی می کرد. درخت با همه حیوانات جنگل خوب بود و میوه های رنگارنگش را در اختیار همه حیوانات جنگل می گذاشت. اما این کار سنجاب را اذیت می کرد او دوست داشت که درخت فقط مال او باشد.اما چون درخت این طورمی خواست سنجاب هم چیزی نمی گفت.

یک روز که هوا خیلی طو فانی بود یک کبوتر تنها که تو طوفان گرفتار شده بود به درخت پناه آورد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه آش خوشمزه

قصه کودکانه آش خوشمزه

بزبزک زنگوله پا، یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت: « اگر روزی من در خانه نبودم و گرگ آمد، بروید توی این سبد و طناب را بکشید».

آش خوشمزه آن روز خیلی زود رسید. بزبزک زنگوله پا بچّه هایش را صدا کرد و گفت : « مواظب خودتان باشید. خانه را تمیز کنید، ظر ف ها را هم بشویید. من زود برمی گردم و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه میوه های غمگین

قصه کودکانه میوه های غمگین

پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند.

پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟

گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه: عنکبوت و پیرزن

قصه کودکانه: عنکبوت و پیرزن

یکی بود یکی نبود زیر این آسمان آبی پیرزنی در کلبه ای جنگلی زندگی می کرد. دراین خانه عنکبوت کوچکی هرشب تا صبح بیدار می ماند و تار می تنید.هروقت حشره ای داخل کلبه می شد به این تارها می چسبید.

پیرزن هر روز صبح وقتی این صحنه و خانه عنکبوت را می دید عصبانی می شد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه ماهی رنگین کمان و دوستانش

قصه کودکانه ماهی رنگین کمان و دوستانش

ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و خانواده اش تازه از آب های غربی به این جا آمده اند.» ماهی پفی در حالی که باله هایش را تکان می داد، گفت: « من هم قبلاً آن جا زندگی کرده ام.»

خانم هشت پا گفت: «چه خوب! من تا به حال آنجا را ندیده ام و خیلی دوست دارم درباره اش بیشتر بدانم. ماهی پفی ممکن است برای ما تعریف کنی؟»

ماهی پفی گفت: «آنجا خیلی عجیب و غریب است. رنگ آب ارغوانی و پر از گیاهان خیلی بزرگی است که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه خورشید مهربون

قصه کودکانه خورشید مهربون

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود سالها پیش توی جنگل بزرگ حیوانات و گیاهان به خوبی و خوشی با هم زندگی می کردند. اما بچه ها سه، چهار روزی می شد که بارون نیومده بود و بنفشه خانم زیبا کم کم داشت خشک و پژمرده می شد دیگه نمی تونست سرش را بالا نگه داره و به خورشید خانم نگاه کنه یک دفعه به یاد تنها دوستش پروانه کوچولو افتاد و صداش زد پروانه کوچولو، پروانه کوچولو، دوست خوب من کجایی؟! پروانه کوچولو که تازه از خواب بیدار شده بود با شیندن صدای بنفشه خانم بال های قشگش رو باز کرد و چشماش را مالید و پرواز کرد اومد کنار بنفشه خانم و گفت سلام، منو صدا کردی بنفشه خانم به سختی سرش را بالا گرفت و گفت سلام دوست خوب من، پروانه کوچولو گفت چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ مریض شدی؟ بنفشه خانم گفت من خیلی وقت که آب نخوردم و تشنه ام دیگر نمی تونم به خورشید خانم نگاه کنم اگه می تونی برام آب بیار، پروانه کوچولو کمی فکر کرد و گفت ولی از کجا؟! بنفشه خانم چشماشو رو هم گذاشت و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه ماهی و رودخانه

قصه کودکانه ماهی و رودخانه

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.

به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه گنجشک فراموش کار

قصه کودکانه گنجشک فراموش کار

سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی می کرد.

گنجشک قصه ما؛ روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود.

صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد.

اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت؛ و

ادامه مطلب / دانلود

قصه ی کودکانه موش کور

قصه ی کودکانه موش کور

موش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت: «بیا برویم غذا بخوریم.» موش کور کوچولو گفت: «دلم می‌خواهد از لانه بیرون بروم.»

مادر با تعجب او را نگاه کرد: «بیرون بروی؟ مثلاً کجا؟» موش کور کوچولو آهی کشید و آرام گفت: «من دلم می‌خواهد روی زمین راه بروم، گرمای خورشید را احساس کنم، دلم می‌خواهد هرروز آسمان را نگاه کنم.

حرکت ابرها را ببینم. می‌خواهم بدانم گل‌ها چه بویی دارند، دوست دارم صدای آب را بشنوم.» مادرپرسید: «این حرف‌ها را از کی شنیده ای؟»

موش کور کوچولو گفت: «دیروز کرم خاکی رادیدم. به من گفت که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پسته اخمو

قصه کودکانه پسته اخمو

همه پسته ها خندان و خوشحال بودن. برای همین خیلی راحت باز می شدن. اما یکی از پسته ها اخمو بود. هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره. وقتی همه پسته ها تموم شدن، پسته اخمو تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 1 از 3 123 بعدی
css.php