نتايج جستجو مطالب برچسب : شب چله

یلدای تهران قدیم با میوه‌های تازه فصل پاییز، میوه‌های خشک شده تابستان، آجیل مخصوص، شیرینی و هندوانه به صبح می‌رسید.

آداب و رسوم مردم تهران قدیم در شب یلدا

تهرانیان قدیم در همه اعیاد خود سنت حسنه جمع شدن افراد خانواده در منزل بزرگتر خانواده را منظور می‌داشتند و همه فرزندان خانواده در منزل مادر و پدر جمع می‌شدند.

از سنن یلدای تهران، صرف میوه‌های تابستانی از جمله هندوانه است که به دلیل نزدیکی این مراکز کشاورزی با تهران، میوه هندوانه در خوراکی‌های شب یلدای تهرانیان قرار گرفته‌است.ولی تهرانی‌ها شب یلدا را همه ساله جشن می‌گیرند تا سنت‌های زیبای قدیم در لابلای زندگی مدرنیته شهرنشینی‌شان حفظ شود.

قرن‌هاست که مردم تهران، آغاز زمستان را که برابر با شامگاه سی‌ام آذر و بامداد یکم دی است به نام شب یلدا یا شب چله بزرگ می‌شناسند.شب یلدا از دید مردم آن ایام، مظهر غلبه تاریکی و تباهی بر روشنایی بود، چراکه فردای شب یلدا، خورشید به‌عنوان نماد روشنایی دوباره متولد می‌شد.

در ایام بسیار دور، فردای شب یلدا در نزد تهرانیان و ایرانیان بسیار عزیز به حساب می‌آمد تا آنجا که سعی می‌کردند کار خطایی از آنها سر نزند و به همین دلیل آن روز جزو تعطیلات عمومی به‌حساب می‌آمد.

برخی مورخان بر این عقیده هستند که جشن یلدا متعلق به مسیحیان است، اما در اصل از ایران باستان گرفته شده است تا آنجا که قدمت آن را بیش از هشت هزار سال می‌دانند.

علی‌اکبر دهخدا مراسم شب یلدا را این‌گونه تعریف می‌کند:

«شب چله بلندترین شب سال است که ایرانیان آن را از دیرباز مبارک می‌دانستند. در این شب ایرانیان با گردآمدن دور آتش، رقص و پایکوبی این شب را جشن می‌گرفتند. آنگاه سفره‌ای فراخ و گشاده می‌گسترانیدند که روی آن آتشدان، عطردان و خوراکی‌های گوناگون ازجمله خوراکی‌های فصلی و خوردنی‌های غیرنوشیدنی مانند نان، شیرینی، حلوا و گوشت قربانی بود.»

شب یلدا در نزد تهرانیان قدیم، سمبلی از برکت، تندرستی،‌ فراوانی و شادمانی بود که خویشان، همسایه‌های خود را دعوت می‌کردند یا اینکه در منزل بزرگ‌تر خانواده جمع می‌شدند و بساط سوروسات از آجیل گرفته تا شیرینی، میوه مخصوصا هندوانه، انار و خربزه فراهم کرده و به خوشگذرانی و شب‌زنده‌داری می‌پرداختند.

هندوانه را از این جهت بر سر سفره می‌گذاشتند که به دلیل کروی‌بودنش، نمادی از خورشید است و همچنین انار نیز سمبلی از زایش به حساب می‌آید که با شکستن آن شادی را برای زندگی افراد به ارمغان می‌آورد.البته باید گفت اکثر میوه‌های موجود شب یلدا آن دوره، کثیرالدوله بودند که به نوعی از آن جادوی سرایتی نام می‌بردند که باعث برکت در زندگی می‌شد.

گرفتن فال حافظ نیز در چند سده اخیر به رسوم شب یلدای تهرانیان اضافه شد که مخصوصا دختران دم بخت خواهان گرفتن این فال بودند و بزرگان با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی یا پربودنش، آینده را پیش‌بینی می‌کردند.

جعفر شهری در کتاب تهران قدیم نوشته است:

«تهرانی‌ها با میوه‌های تازه فصل پاییز و میوه‌های خشک‌شده تابستان و آجیل از میهمانان پذیرایی می‌کردند و معتقد بودند که خوردنی‌های سفره شب یلدا مثل خوراکی‌های پای سفره هفت‌سین، می‌تواند طبیعت گرم را سرد طبیعت سرد را گرم کند به این صورت کسانی که از گرمی‌مزاج رنج می‌بردند، هندوانه و انار و کسانی که از سردمزاج بودن‌شان ناراحت بودند توت، کشمش و خرما می‌خوردند.»

‌آجیل شب یلدا نیز از دیگر تنقلات تهرانی‌ها بود که ترکیب آن نشانی از اعتقاد و تجربه اهالی تهران قدیم به خواص گوناگون میوه‌های خشک شده بود که به‌عنوان «آخشیج» (تضادها) کاربرد داشت.»از دیگر سرگرمی‌های خانواده‌های تهران در آن شب قصه‌گویی و داستان‌سرایی بزرگترهای خانواده برای کوچکترها پای کرسی بود؛ از جمله داستان‌هایی که در آن شب نقل می‌شد شامل قصه خیر و شر، سنگ صبور، ماه‌پیشونی و… بود.

این جشن باستانی در سال 1388 در فهرست میراث معنوی کشور با هدف حفاظت، ترویج و انتشار فرهنگی نیز با قدمتی بالای هشت هزار سال به ثبت رسید.

ادامه مطلب / دانلود

روز کوتاه آ​مده است و ما باید این کوتاه آمدن را به فال نیک بگیریم. از فردا آفتاب بلندتر می‌تابد و می‌رود تا تابستانی‌ترین روزهایی که در سایه گیسوان تو باید به شب برسد.

چلچلی​های شب چله

یلدا در پیش است و من «چله چله مستم از شما چه پنهان». یلدا در راه است، می آید می​نشیند روی قالیچه دستباف​ مادرم، کنار سفره منجوق دوزی شده خواهرم، کنار حافظ گشوده شده پدرم که هر سال خانه ما را بیت بیت به «یا ایها الساقی» می رساند. هر چند با «ادرکاسا و ناول ها» میانه خوبی نداشته باشیم.

یلدا در پیش است. این را از حافظ خوانی های پدرم می فهمم، آنجا که زیرلب زمزمه می کند «عیشم مدام است از لعل دلخواه/ کارم به کام است الحمدلله» و بعد ته مانده لبخندش را می پاشد به چشم های مادرم که تازه از نماز بازگشته اند و آرام می خواند: «ما را به رندی افسانه کردند/ پیران جاهل، شیخان گمراه» مادرم با آه کوتاه می آید، اناری را دانه می کند، می ریزد در ظرف بلوری که از رف آورده است و می گذارد کنار دست پدرم.

اما انگار پدرم دست از هنرنمایی عاشقانه اش برنمی دارد، ادامه می دهد: «جانا چه گویم شرح فراقت/ چشمی و صد نم، جانی و صد آه» این بار مادرم که عمری شاعر زندگی کرده است و بلندترین شعرهایش من و« غزل» هستیم که دخترانگیمان را به پایش​ پیر می کنیم، یک گام به عقب برمی دارد و بیتی را که پدرم از کنارش به نیتی گذشته بود، در نگاه گرم پدرم می خواند: «از دست زاهد التوبه، توبه.»حالا انگار به «تریش» قبای ذوق پدرم برخورده است. برمی خیزد، حافظ را می بندد و از برمی خواند:

«شوق لبت برد از یاد حافظ» مادرم برای رو کم کنی همسرانه اش، ادامه می دهد: «درس شبانه، ورد سحرگاه» حالا من و غزل و پدر و مادرم همصدا می شویم «عیشم مدام است از لعل دلخواه/ کارم به کام است الحمدلله»

از چلچلی یلدایی پدر و مادرم همگی لبخند می زنیم و می نشینیم کنار سفره چله. کنار قاچ هندوانه که در سینی سرخی اش را به رخ ما می کشد. کنار گل رزی که بهار را با خود به خانه ما آورده است تا لبخند ما شفاف تر شود.

حالا دور هم به لبخندی مهمان شده ایم، دیوان حافظ همچنان دلربایی می کند و اسباب خیر سخن های عاشقانه مان می شود.

مادرم با انگشت اشاره، هندوانه ها را نشان می دهد، پدرم می گوید: «دیدی زن، دیدی روز کوتاه آمد» و مادرم باز رندانه لج پدرم را درمی آورد که: «نه، شب دارد دراز گویی می کند و پایش را از گلیمش امشب درازتر کرده است.»

پدرم پیشانی چروک می کند، غزل می خندد، من به مادرم چشمک می زنم و مادرم می گوید، باشد. به خاطر دل شوهرم: «روز کوتاه آمده است.»

حالا یلدا، نه «چله بزرگ» کنار کرسی ما دل می دهد و قلوه می گیرد و ما با لبخندی هر چند کوتاه، زندگی را به شوخی ​گرفته ایم.

ادامه مطلب / دانلود
css.php