نتايج جستجو مطالب برچسب : در ضعف و پیری گلستان

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 9: ناتوانى پیرمرد در ازدواج با زن جوان

شنیدم پیر کهنسالى در آن سن و سال پیرى مى خواست با زنى ازدواج کند، از یک دختر زیباروى که گوهر نام داشت خواستگارى کرد، دخترى که صندوقچه گوهرش از دیده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى، داماد به دیدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت، ولى پیر از آمیزش ناتوان بود. پیرمرد، نزد دوستان شکوه کرد و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 5: پژمردگى پیرمرد بجاى شادى جوانى

جوانى چابک، نکته سنج، شاد و خوشرویى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هیچ اندوهى راه نداشت، همواره خنده بر لب داشت، مدتى غایب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت، ناگهان در گذرى با او ملاقات کردم، دیدم داراى زن و فرزندان گشه و ریشه نهال شادیش بریده شده و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 2: ازدواج پیرمرد با دختر جوان

پیرمردى تعریف مى کرد: با دختر جوانى ازدواج کردم، اتاق آراسته و زیبایی برایش فراهم نمودم، در خلوت با او نشستم و دل و دیده به او بستم، شبهاى دراز نخفتم، شوخیها با او نمودم و لطیفه ها برایش گفتم، تا اینکه با من مانوس گردد و دلتنگ نشود، از جمله به او مى گفتم: بخت بلندت یارت بود که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، در ضعف و پیری   حکایت ۱: آرزوى پیرمرد صد و پنجاه ساله

در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت: در میان شما چه کسى فارسى مى داند؟ همه حاضران اشاره به من کردند، به آن جوان گفتم: خیر است. گفت: پیرمردى ۱۵۰ ساله در حال جان کندن است، و به زبان فارسى صحبت مى کند، ولى ما که فارسى نمى دانیم نمى فهمیم چه مى گوید، اگر لطف کنى و قدم رنجه بفرمایى، به بالینش بیایى ثواب کرده اى، شاید وصیتى کند، تا بدانیم چه وصیت کرده است. من برخاستم و همراه آن جوان به بالین آن پیرمرد رفتم دیدم مى گوید:

دمى چند گفتم بر آرم به کام

دریغا که بگرفت راه نفس

دریغا که بر خوان الوان عمر

دمى خورده بودیم و گفتند: بس (۱)

(آرى با اینکه ۱۵۰ سال از عمرش رفته بود، تاسف مى خورد؟ عمرى نکرده ام )معانى گفتار او را به عربى براى دانشمندان شام گفتم، آنها تعجب کردند که او با آنهمه عمر دراز، باز بر گذر زندگى دنیاى خود تاسف مى خورد. به آن پیرمرد در حال مرگ، گفتم: حالت چگونه است؟ گفت چه گویم.

ندیده اى که چه سختى همى رسد به کسى

که از دهانش به در مى کنند دندانى؟

قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت

که از وجود عزیزش بدر رود جانى

گفتم: خیال مرگ نکن، و خیال را بر طبیب چیره نگردان که فیلسوفهاى یونان گفته اند:

(مزاج هر چند موزون و معتدل باشد نباید به بقا اعتماد کرد، و بیمارى گرچه وحشتناک باشد دلیل کامل بر مرگ نیست.)

اگر بفرمایى طبیبى را به بالین تو بیاورم تا تو را درمان کند؟ چشمانش را گشود و خندید و گفت:

دست بر هم زند طبیب ظریف

چون حرف بیند اوفتاده حریف (۲)

خواجه در بند نقش ایوان است

خانه از پاى بند ویران است

پیرمردى ز نزع مى نالید

پیرزن صندلش همى مالید

چون مخبط شد اعتدال مزاج

نه عزیمت اثر کند نه علاج (٣)

1- یعنى: افسوس که راه نفس گرفته شد، افسوس که در سفره عمر زندگانى هنوز بیش از لحظه اى بهره نبرده بودیم و لقمه اى نخورده بودیم که فرمان رسید همین قدر، بس است.

2- حریف: بیمار.

3- یعنى: وقتى که پزشک زیرک، بیمار را با حال وخیم در بستر بیند، به نشان تاسف و اندوه دست بر هم ساید. صاحبخانه در فکر نقش و نگار ایوان است، با اینکه خانه از بنیاد سست و خراب است. پیرمردى از جان کندن ناله مى کرد و پیرزنى براى آرام کردن درد او (به کف پایش ) صندلى (چوبهاى مخصوص آمیخته به گلاب ) مى مالید. وقتى که استقامت مزاج، دگرگون شد نه افسوس (دعا) و نه درمان هیچ کدام اثر نبخشد.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

ادامه مطلب / دانلود
css.php