شنیدم پارساى فقیرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره پاره مى دوخت، و براى آرامش دل مى گفت:
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق (1)
که بار محنت خود به، که بار منت خلق
شخصى به او گفت: چرا در اینجا نشسته اى، مگر نمى دانى که در شهر رادمرد بزرگوار و
ادامه مطلب / دانلود