نتايج جستجو مطالب برچسب : گلستان سعدی

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 33 – دروغگویى جهانگردها

شیادى بر زلف سرش، گیسوهایى بافت و خود را به شکل علویان (فرزندان على علیه السلام) در آورد، با توجه به اینکه بافتن گیسو در آن عصر در میان فرزندان على ع معمول بود. او با این کار، خود را به عنوان علوى معرفى کرد و به میان کاروان حجاز رفت و با آنها وارد شهر شد تا به دروغ نشان دهد که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 32 – انتخاب راى شاه براى دورى از سرزنش او

انوشیروان (یکى از شاهاه معروف ساسانى )چند وزیر داشت، آنها با هم درباره یکى از کارهاى مهم کشور به مشورت پرداختند و هر یک از آنها داراى رایى بود و راءى دیگران را نمى پسندید.

بوذرجمهر (وزیر برجسته انوشیروان) راءى انوشیروان را برگزید. وزیران در غیاب شاه به بوذرجمهر گفتند: چرا راءى شاه را برگزیدى؟ راءى او چه امتیازى نسبت به راءى چندین حکیم داشت؟

بوذرجمهر در پاسخ گفت: از آنجا که نتیجه کارها و راءى ها روشن نیست و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 31 – پرهیز از تحمل بار سنگین گناه

پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام کنند، زیرا به خاطر بى اعتنایى او، بر او خشمگین شده بود.

بى گناه گفت: اى شاه به خاطر خشمى که نسبت به من دارى آزار و کشتن مرا مجوى، زیرا اعدام من با قطع یک نفس پایان مى یابد، ولى بار گناه آن همیشه بر

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 29 – فقیر آزاده در برابر شاه

فقیرى وارسته و آزاده، در گوشه اى نشسته بود. پادشاهى از کنار او گذشت. آن فقیر، در برابر شاه برنخاست و به او اعتنا نکرد.

پادشاه به خاطر غرور و شوکت سلطنت، از آن شخص رنجیده خاطر شد و گفت: این گروه خرقه پوشان همچون جانوران بى معرفتند که از آدمیت بى بهره مى باشند.

وزیر نزدیک فقیر آمد و گفت: اى جوانمرد! سلطان روى زمین از کنار تو گذر کرد، چرا به او احترام نکردى و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 28 – برترى زور علم بر زور تن

کشتى گیرى در فن کشتى گیرى قهرمان بود و سیصد و شصت رمز پیروزى در کشتى بر حریف را مى دانست و هر روز با بکار بردن یکى از آن رموز، کشتى مى گرفت. او به یکى از جوانان علاقمند بود، و سیصد و پنجاه و نه رمز پیروزى در کشتى گیرى را به او یاد داد، ولى یک رمز را به او نیاموخت و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 27 – آهى که خرمن هستى ظالمى را خاکستر کرد

در زمانهاى قدیم، حاکم ظالمى بود که هیزم کارگرهاى فقیر را به بهاى اندک مى خرید و آن را به قیمت زیاد به ثروتمندان مى فروخت. صاحبدلى (یکى از اهل باطن ) از نزدیک او عبور کرد و به او گفت:

مارى تو که هر کرا ببینى بزنى

یا بوم که هر کجت نشینى نکنى (1)

زورت از پیش مى رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندى مکن بر اهل زمین

تا دعایى بر آسمان نرود

حاکم ظالم از نصیحت آن صاحبدل، رنجیده خاطر شد و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 25 – نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکى

پادشاه دیار زوزن (حدود نیشابور) وزیرى پاک سرشت، بزرگوار و نیک محضر داشت که هنگام ملاقات به همگان خدمت مى کرد و در غیاب اشخاص، از آنها به نیکى یاد مى نمود. از قضا روزى کارى از او سر زد که مورد خشم شاه قرار گرفت و اموال او به تاوان خون دیگرى مصادره کرد و او را کیفر نمود و در زندان بازداشت کرد. سرهنگ هاى شاه و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 24 – پرهیز از ستیز با نااهلان

عمرو لیث صفارى، غلامان بسیاری داشت. روزی یکى از غلامانش فرار کرد، چند نفر به دنبال او رفتند و او را گرفته، نزد شاه آوردند. یکى از وزیران شاه که نسبت به آن غلام سابقه سویى داشت، به شاه گفت: این غلام را اعدام کن تا سایر غلامان مانند او فرار نکنند. آن غلام با کمال فروتنى به شاه گفت:

هرچه رود بر سرم چون تو پسندى روا است

بنده چه دعوى کند؟ حکم خداوند راست

ولى از آنجا که من پرورده نعمت شما خاندان هستم، نمى خواهم در قیامت به خاطر ریختن خون من، گرفتار قصاص گردى، اجازه بده این وزیر را (که سعى در اعدام من مى کند) بکشم، آنگاه به خاطر قصاص او، مرا اعدام کن، تا به حق مرا کشته باشى و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 23 – نتیجه پناهندگی به خدا و پاداش احسان

یکى از پادشاهان به بیمارى هولناکى که نام نبردن آن بیمارى بهتر از نام بردنش است، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق راءى گفتند: چنین بیمارى، دوا و درمانى ندارد مگر اینکه زهره (کیسه صفرا) یک انسان را با صفاتی که حکیمان میگویند بیاورند و آن پادشاه بخورد تا درمان یابد.

پادشاه به مامورانش فرمان داد تا به جستجوى مردى که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 22 – قصاص روزگار

فرمانده مردم آزارى، سنگى بر سر فقیری زد، در آن روز براى آن شخص، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولى آن سنگ را نزد خود نگهداشت. سالها از این ماجرا گذشت تا اینکه شاه نسبت به آن فرمانده خشمگین شد و دستور داد او را در چاه افکندند. آن فقیر از حادثه اطلاع یافت و بالاى همان چاه آمد و همان سنگ را بر سر آن فرمانده کوفت.

فرمانده: تو کیستى؟ چرا این سنگ را بر من زدى؟

فقیر: من همانی هستم که در وقت قدرتت، این سنگ را بر سرم زدى.

فرمانده: تو در این مدت طولانى کجا بودى؟ چرا نزد من نیامدى؟

فقیر: از جاهت اندیشه همى کردم، اکنون که در چاه دیدمت، فرصت غنیمت دانستم (یعنى از مقام و منصب تو بیمناک بودم، اکنون که تو را در چاه دیدم، از فرصت استفاده کرده و قصاص نمودم.

ناسزایى را که بینى بخت یار

عاقلان تسلیم کردند اختیار

چون ندارى ناخن درنده تیز

با ددان (1) آن به، که کم گیرى ستیز

هر که با پولاد بازو، پنجه کرد

ساعد مسکین (2) خود را رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار

پس به کام دوستان مغزش برآر

(1) ددان: درنده خوها

(2) ساعد مسکین: دست ناتوان

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 19 – تمجید از سخاوت شاهزاده

پادشاهى از دنیا رفت و ملک و گنج فراوانى نصیب فرزندش شد، شاهزاده دست کرم و سخاوت گشود و به سپاهیان و ملت، نعمت فراوان بخشید:

نیاساید مشام از طبله عود

بر آتش نه که چون عنبر ببوید

بزرگى بایدت بخشندگى کن

که دانه تا نیفشانى نرود

یکى از همنشینان کم عقل به عنوان نصیحت به شاهزاده گفت: شاهان گذشته با سعى و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 18 – وساطت برای امر خیر و نتیجه گرفتن

با چند نفر از سالکان و رهروان راه حق همنشین بودم، در ظاهر همه آنها با شایستگى آراسته بودند، یکى از بزرگان دولت نسبت به آنها حسن ظن بسیار داشت و حقوق (ماهانه اى) برایشان تعیین کرده بود به آنها پرداخت مى شد، تا اینکه یکى از آن سالکان، رفتار ناشایسته اى انجام داد، که آن بزرگمرد نسبت به آن سالکان بدگمان گشت و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 17 – نتیجه شوم حسادت

یکى از دوستان که از رنج روزگار خاطرى پریشان داشت، نزدم آمد و از روزگار نامساعد گله کرد و گفت: درآمد اندکى دارم ولى عیال بسیار، و نمى توانم بار سنگین نادارى را تحمل کنم، بارها به خاطرم آمد که به سرزمینى دیگر کوچ کنم چراکه در آنجا زندگیم هرگونه بگذرد، کسى بر نیک و بد من باخبر نمى شود و آبرویم حفظ مى گردد.

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست

بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

باز از شماتت و سرزنش دشمنان ترس دارم، که اگر سفر کنم، آنها در غیاب من بخندند و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب اول، حکایت 16 – پاسخ سیاه گوش

از سیاه گوش پرسیدند: چرا همواره با شیر ملازمت مى کنى؟ در پاسخ گفت: تا از باقیمانده شکارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم. به او گفتند: اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستى و شکرانه این نعمت را بجا مى آورى، چرا نزدیک شیر نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 13 از 14«...10 قبلی 121314 بعدی
css.php