نتايج جستجو مطالب برچسب : قصه کودکان

داستانک جالب مکانیک و دکتر

داستانک جالب مکانیک و دکتر

روزی جراحی، خودرواش را برای تعمیر به تعمیرگاه می‌برد. تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح می‌گوید: «من تمام اجزای خودرو را به خوبی می‌شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می‌کنم و تعمیر می‌کنم! در حقیقت من آن را زنده می‌کنم! حال چطور درآمد سالانه من یک صدم شما هم نیست؟» جراح نگاهی به تعمیرکار می‌اندازد و می‌گوید: «اگر می‌خواهی درآمدت 100 برابر من شود این بار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!»

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب انسان بزرگ

داستان جالب انسان بزرگ

روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.

پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک باز هم تو را می خواهم

داستانک باز هم تو را می خواهم

روزی پسری خوش‌چهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد. اما دختر به او گفت: «می‌خواهم رازی را به تو بگویم.»

پسر گفت: «گوش می‌کنم.»

دختر گفت: «پیتر من می‌خواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذارم اما نمی‌دانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب دختر و عروس از دید مادر

داستانک جالب دختر و عروس از دید مادر

از خانمی پرسیدند: «شنیده‌ام پسر و دخترت هر دو ازدواج کرده‌اند، آیا از زندگی خود راضی هستند؟»

خانم جواب داد: «دخترم زندگی خوشی پیدا کرده که من همیشه برایش آرزو می‌کردم. ابداً دست به سیاه و سفید نمی‌زند. صبحانه را در رختخواب می‌خورد. بعد از ظهرها هم دو سه ساعتی می‌خوابد. عصر با دوستانش به گردش می‌رود و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب وصیت نامه الکساندر پادشاه یونان

داستانک جالب وصیت نامه الکساندر پادشاه یونان

پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه ماجرای خانم غول و آقا غول

قصه کودکانه ماجرای خانم غول و آقا غول

خانم غول آمد دیگ را بردارد، پایش لیز خورد و افتاد. دماغش کج شد، چشم هایش چپ شد. خانم غول، خودش راتوی آیینه دید و گفت: « وای وای چه دماغ کجی! چه چشم چپی! تا آقا غول نیامده، باید درستش کنم.»

خانم غول یک تکه خمیر چسباند گوشه ی دماغش، دماغش صاف شد. سیم را گرد کرد، شکل عینک کرد. دو تا دکمه هم چسباند وسط دایره هایش. عینک دکمه ای را گذاشت به چشم هایش. آقا غول که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پرنسس گل ها در دشت سبز

قصه کودکانه پرنسس گل ها در دشت سبز

روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پُر گل زندگی میکرد که به ملکه ی گل ها شهرت یافته بود. چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر می زد، آن ها را نوازش می کرد و سپس به آبیاری مشغول می شد.مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه ی کودکانه موش کور

قصه ی کودکانه موش کور

موش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت: «بیا برویم غذا بخوریم.» موش کور کوچولو گفت: «دلم می‌خواهد از لانه بیرون بروم.»

مادر با تعجب او را نگاه کرد: «بیرون بروی؟ مثلاً کجا؟» موش کور کوچولو آهی کشید و آرام گفت: «من دلم می‌خواهد روی زمین راه بروم، گرمای خورشید را احساس کنم، دلم می‌خواهد هرروز آسمان را نگاه کنم.

حرکت ابرها را ببینم. می‌خواهم بدانم گل‌ها چه بویی دارند، دوست دارم صدای آب را بشنوم.» مادرپرسید: «این حرف‌ها را از کی شنیده ای؟»

موش کور کوچولو گفت: «دیروز کرم خاکی رادیدم. به من گفت که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب مار و اره

داستانک جالب مار و اره

شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می‌شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همین طور که مار گشتی می‌زد بدنش به اره گیر می‌کند و کمی زخمی می‌شود. مار خیلی ناراحت می‌شود و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک: آیا شما عضو گروه 99 هستید؟

داستانک: آیا شما عضو گروه 99 هستید؟

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می‌کرد باز هم از زندگی خود راضی نبود و علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می‌زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می‌کرد، صدای ترانه‌ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می‌شد.

پادشاه بسیار تعجب کرد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای تعارف سیب گاز زده

داستانک زیبای تعارف سیب گاز زده

دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیباتو به من میدی؟»

دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب نصیحت های مادر به پسر ولخرجش

داستانک جالب نصیحت های مادر به پسر ولخرجش

دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می کرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز کرده بود. مرد دهقان همیشه پسرش را نصیحت می کرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان کند و افراد مناسبی را برای دوستی برگزیند سالها گذشت تا اینکه پدر از دنیا رفت. تمام اموال و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب چوپان و سنگ سرد

داستانک جالب چوپان و سنگ سرد

چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه پسته اخمو

قصه کودکانه پسته اخمو

همه پسته ها خندان و خوشحال بودن. برای همین خیلی راحت باز می شدن. اما یکی از پسته ها اخمو بود. هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره. وقتی همه پسته ها تموم شدن، پسته اخمو تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 5 از 7«... قبلی 456 بعدی ...»
css.php