نتايج جستجو مطالب برچسب : قصه کودکان

قصه کودکانه ماجرای خرس تنبل

قصه کودکانه ماجرای خرس تنبل

بهار اومده و برفا آب شدند و برگای درختان از دوباره در اومدند و همه ی حیوانات جنگل بیدار شدند و با هم بازی می کنند.

اما خرس کوچولو هنوز خوابه و نمی دونه که بهار اومده. گوش بدید صدای خرخرش میاد.

حالا فصل تابستونه. هوا گرم شده و حیوونای جنگل مشغول بازی و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک درخت گلابیداستانک درخت گلابی

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود؛ پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک دست گرفتار در گلدان

داستانک دست گرفتار در گلدان

روزی دست پسر بچه‌ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه احسان کوچولو دیگر خجالت نمی کشد!

قصه کودکانه احسان کوچولو دیگر خجالت نمی کشد!

احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدن اونجا از کنار مامانش تکون نمی خورد و نمی رفت با بچه ها بازی کنه. هر چه قدر هم که مامانش بهش می گفت پسرم برو با بچه ها بازی بکن فایده ای نداشت. احسان کوچولو روی یکی از دست هاش یه لک قهوه ای بزرگ بود، اون همیشه فکر می کرد که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک قایق تان را به کدام ساحل بسته اید؟

داستانک قایق تان را به کدام ساحل بسته اید؟

نیمه شبی چند دوست به قایق سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم!»

اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!

در اقیانوﺱ بی پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.

شما قایق‌تان را به کدام ساحل بسته‌اید؟ ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیاده‌خواهی، غرور کاذب، خودبزرگ‌بینی، گذشته یا …

ادامه مطلب / دانلود

داستانک پسر و دختر فقیر

داستانک پسر و دختر فقیر

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

پسرک پرسید: «ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟»

کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه جالب رودخانه تنها

قصه جالب رودخانه تنها

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه شیر و آدمیزاد

قصه کودکانه شیر و آدمیزاد

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک روز شیر در میدان جنگل نشسته بود و بازی کردن بچه هایش را تماشا می کرد که ناگهان جمعی از میمونها و شغالها در حال فرار به آنجا رسیدند. شیر پرسید: «چه خبر است؟» گفتند: «هیچی، یک آدمیزاد به طرف جنگل می آمد و ما ترسیدیم.»

شیر با خود فکر کرد که لابد آدمیزاد یک حیوان خیلی بزرگ است و می دانست که

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 4 از 7«... قبلی 345 بعدی ...»
css.php