داستانک ماجرای غاز و دهقان
دهقانی یک غاز پیدا میکند و به خانه میبرد. دهقان به غاز غذا میدهد و او را مداوا میکند. ابتدا حیوان ترسو مردد است و
ادامه مطلب / دانلوددهقانی یک غاز پیدا میکند و به خانه میبرد. دهقان به غاز غذا میدهد و او را مداوا میکند. ابتدا حیوان ترسو مردد است و
ادامه مطلب / دانلوداین ترکیب وصفی که اکنون به صورت ضرب المثل درآمده، کنایه از افراد مجرب و آزموده است که گرم و سرد روزگار را چشیده اند. دهخدا درباره ریشه این ضرب المثل معتقد است که: «گرگ بچه از باران میترسد و در وقت باران از سوراخ خود بیرون نمی آید هر چند گرسنه و تشنه باشد، اما چون گرگی بیرون خانه خود باشد و از اتفاقات، او را باران درگیرد و ببیند از او آفتی و ضرری نمی رسد بار دیگر دلیر میشود و از باران خائف نمی گردد.»
ولی از همه این ها محتمل تر «گرگ بالان دیده» است که در این جا معنی لغوی «بالان»، دام و تله است . یعنی گرگی که یک بار در تله افتاده باشد یا از دام و کمین شکارچی رسته باشد تجربه ای گران بها دارد و دیگر گرفتار نخواهد شد.
ادامه مطلب / دانلودروزی انوشیروان پادشاه ساسانی همراه با وزیرش بزرگمهر حکیم،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش شاه و وزیرش رسید.انوشیروان از بزرگمهر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟»
بزرگمهر که همیشه می خواست شاه را متوجه وظیفه و
ادامه مطلب / دانلوددر دوره قاجار در ایران صاحب منصبان نظامی به تقلید از نظامیان روس که کلاه پشمی به سر داشتند، کلاه پشمی پوستی بر سر می نهادند و
ادامه مطلب / دانلودروزی روزگاری، دزدی طماع که تمام عمرش با دزدیدن اموال مردم اموراتش را گذرانده بود تصمیم گرفت یک دزدی بزرگ انجام دهد و به خزانه حاکم دستبرد بزند. او که سالها در کار دزدی تجربه داشت، نقشهای طراحی کرد و بدون هیچ کمکی به تنهایی یک شب به طرف قصر حاکم حرکت کرد او برای اینکه بتواند اموال دزدی شده را با خود بیاورد فقط دو اسب با خود برد.
قصر حاکم طوری ساخته شده بود که از زیرش جوی آب میگذشت به همین دلیل کسی نمیتوانست از راهی به جز دروازهی اصلی قصر وارد آنجا شود مگر اینکه از وسط آب عبور میکرد دزد هم همین کار را کرد. اسبها را به تنهی درختی کنار رودخانه بست و خودش از وسط آب رد شد و
ادامه مطلب / دانلودآورده اند که…
گرگ پیری بود که در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود. روزی تصمیم گرفت برای اینکه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند، به نقطهٔ دور دستی برود و
ادامه مطلب / دانلوداین ضرب المثل غالباً به منظور دفع مزاحم به کار برده می شود و یا فی الحقیقه در موضوع مورد تقاضا نقش و
ادامه مطلب / دانلوددر یکی از روزها دو نفر که با هم هیچ دوستی و آشنایی نداشته با یکدیگر همسفر شدند راه بسیار طولانی بود. آنها به هم گفتند برای اینکه راه به نظرمان کوتاه بیاید. بهتر است با هم حرف بزنیم تا سرمان گرم شود.
اوّلی گفت: بگو ببینیم اهل کجایی؟ چرا به سفر می روی؟ دومی با خودش گفت: این بابا که مرا نمی شناسد بهتر است چیزهایی ببافم و
ادامه مطلب / دانلوددختری بود بعد از آنکه به خانه بخت رفت، هر روز به خانه پدر و مادرش میرفت. مادر هم برای اینکه دختر تازه عروسش بیشتر به خانه و
ادامه مطلب / دانلودکسی قدر عافیت داند که به مرضی گرفتار شوددر روزگاران قدیم، پادشاهی با کشتی مسافرت می کرد. این بار خدمتکارش را هم به همراه خود برده بود. خدمتکار که تا آن روز یک بار هم دریا را ندیده و
ادامه مطلب / دانلودروزی روزگاری، مرد تاجری که معمولاً کالاهایی را در داخل کشور میخرید و به خارج از کشور میبرد و آن طرف مرزها به چند برابر قیمت میفروخت. تاجر بعد از چند بار رفت و آمد با یکی از مأموران گمرک دوست شد و هر بار که کالایی را میخواست از مرز رد کند رشوهای به مأمور گمرک میداد و بدون پرداخت کمترین حق گمرکی به راحتی کالایش را از مرز رد میکرد.
یکبار که تاجر مانند همیشه کالایی را خریده بود تا از مرز عبور دهد وقتی به گمرک رسید دید دوست عزیزش آنجا نیست. با خود گفت با این مرد هم از در دوستی وارد میشوم و
ادامه مطلب / دانلودمردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش. صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. با هم گلاویز شدند. عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینهاش نشست و گفت: «بیانصاف! من میخواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم. حالا که این طور شد میکشمت و همه را میبرم.» صاحب باقلا که دید زورش به او نمیرسد گفت: «حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقلا بار کن.» این مثل موقعی گفته میشود که یک نفر از طرف آدم پرزور و قویتر از خود ظلمی میبیند و چون زورش به او نمیرسد ناچار حکم او را میپذیرد.
ادامه مطلب / دانلوداین ضرب المثل حاکی از نظور زمانه است که گاهی آدمی را به کمال مطلوب می رساند و هر چه خواست و آرزوهایش باشد بر می آورد. و زمانی آنچنان پشت می کند که تمام خانمان و
ادامه مطلب / دانلوداین ضرب المثل در مواقعی به کار میرود که شخصی بدون چشمداشت و توقع چیزی را از روی کرم ببخشد.
در روزگاران قدیم تاجری در هنگام سفر گرفتار راه زنان شد و تمام داراییاش را یک شبه از دست داد. او که مرد سرشناس و بزرگی بود، بیپولی و
ادامه مطلب / دانلوداشک تمساح اصطلاحی است مشترک در بین چندین زبان دنیا برای بیان کنایهآمیز تاسفها و اشکهای ناصادق.
(عبارت اشک تمساح در یکی از نمایشنامههای شکسپیر نیز ذکر شدهاست.)
در برخی از فرهنگها افسانهای وجود که دارد که گریه کردن تمساح را بعد از شکار قربانی یا برای اغفال آن بیان میکند. برخی این افسانه را منشا این اصطلاح دانستهاند.
مشاهدات نشان میدهد که تمساحها و وابستگان نزدیک آنها در میان جانوران اشک میریزند، حتی هنگامی که دارند طعمهشان را پاره میکنند. اما دانشمندان مطمئن نیستند که این پدیده چرا رخ میدهد.
کنت ویلت از پژوهشگران دانشگاه فلوریدا در این باره میگوید که نامحتمل است که تمساحها یا وابستگان آنها احساس تاسفی چه واقعی و چه دروغین داشته باشند.
ویلت که اخیرا ثابت کرد که پدیده اشک ریزش در وابستگان تمساح مانند سوسمارها هم رخ میدهد، در این باره میگوید: “بر اساس تجربه من وقتی تمساح طعمهای را به دهان میگیرد، کاملا مصمم است.”
به گفته ویلت ممکن است اشک ریختن در تمساح کارکردی مشابه ترشح بزاق در انسان داشته باشد و به هضم غذای این حیوانات کمک کند.
غدد اشکی تمساح به سینوس های آنها راه دارد و یک عقیده این است که اشکهای تولید شده به درون سینوسها تخلیه می شوند و نهایتا به درون گلو میریزند.
ویلت میگوید: “نظر قدیمی این است که این اشکها ممکن است باعث نرم شدن غذایی بشود که دارد بلعیده میشود، و اشک ریختنی که ما مشاهده میکنیم، در واقع به تولید بیش از حد اشک مربوط میشود.”
به گفته ویلت یک امکان دیگر این است گه اشکریزش در نتیجه نفسنفسزدن حیوان در حین بلعیدن طعمه باشد. هوای رانده شده از میان سینوسها ممکن است باعث ریزش اشک به بیرون شود.
-سابقا معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله اشک چشم تأمین می شود . بدین طریق که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها متمادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.
پیداست که سموم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد . فرضأ نیمه جان هم بشنود و قصد فرار کنند به علت لزج بودن اشک تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند.
خلاصه هربار که مقدار کافی حیوان وحشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یک حمله آنها را بلع می کند و مجددآ برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد.
ادامه مطلب / دانلودیکی از فضلای زمان به صاحب بن عباد نامه ای نوشت در نهایت لطافت و بلاغت. چون صاحب آن را مطالعه کرد، دید که
ادامه مطلب / دانلودسارقی بزی دزدیده بود. کسی او را نصیحت می کرد و او را از عواقب دزدی برحذر می داشت که: «در روز قیامت باید حساب و
ادامه مطلب / دانلوددر قدیم که با دست غذا می خوردند، رسم بود که پیش از غذا دست ها را با آفتابه و لگن می شستند. در مهمانی ها آفتابه و
ادامه مطلب / دانلودضربالمثل «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه» در مورد موشی است که برای رسیدن به هدفش از تلاش و کوشش باز نمیایستد. در خواندن این داستان با ما همراه باشید.
موش زیرکی به اسم فلفلی در جنگلی زندگی میکرد که خانهی زیبایی برای خودش طراحی و ساخته بود. روزی گاو گرسنهای در جنگل مشغول غذا خوردن بود. بعد از اینکه کاملا سیر شد، روی خانهی فلفلی نشست. چند دقیقه بعد فلفی از راه رسید و دید گاوی روی لانهاش استراحت میکند. به او سلام کرد و گفت: خانهی من تحمل وزن تو را ندارد و هر لحظه ممکن است فرو بریزد. از تو تقاضا میکنم از روی خانهی من بلند شوی. گاو نیشخندی زد و گفت: من هر کجا که دلم بخواهد استراحت میکنم و هیچ کس نمیتواند به من زور بگوید. بعد دستش را روی شونهی فلفلی گذاشت و گفت مزاحم استراحت من نشو و از اینجا برو.
فلفلی باز هم از گاو بیادب خواهش کرد و از او خواست که به جای دیگری برود و استراحت کند، اما فایدهای نداشت. موش کوچولو عصبانی شد و با خود فکر کرد تنها راه این است که گوش گاو را گاز بگیرد. سپس روی سر گاو رفت و تا آنجایی که قدرت داشت، گوش گاو را گاز گرفت و در جایی پنهان شد. او از خواب پرید و با صدای بلند فریاد زد. به اطراف نگاهی کرد، اما کسی را ندید، پس دوباره خوابید.
موش کوچولو از فرصت استفاده کرد و آرامآرام به گاو نزدیک شد. دم او را گاز گرفت و پشت درخت پنهان شد. گاو از شدت درد از خواب پرید و به این طرف و آن طرف دوید. بعد از چند دقیقه دوباره روی لانهی فلفلی نشست. فلفلی از پشت درخت بیرون آمد و به گاو گفت: اگر از روی خانهی من بلند نشوی باز هم دُمت را گاز میگیرم.
گاو گستاخ که سماجت موش را دید، تسلیم شد و به خواستهی او عمل کرد. سپس از جایش بلند شد و زیر لب گفت:
بعد رو به فلفلی کرد و گفت: تو پیروز شدی و من با این هیکل و قدرتم نتوانستم در مقابل تو دوام بیاورم. موش خندید و به گاو گفت قدرت به قد و هیکل ربطی ندارد و فقط استقامت و شجاعت است که باعث میشود به پیروزی دست پیدا کنی. فلفل قرمز را ببین چقدر کوچک است، اما وقتی آن را میخوری، از شدت سوزش به خود میپیچی.
از آن دوران تا به امروز ضربالمثل «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه،» در مورد افرادی بهکار میرود که فکر میکنند پیروزی و موفقیت به هیکل و اندام درشت است که در واقع اینطور نیست و رمز موفقیت در فکر و اندیشهی خوب و به موقع است.
ادامه مطلب / دانلودسگی پاره گوشتی را از دکان قصابی ربود و فرار کرد. سگ همین طور رفت تا به لب رودخانه ای رسید و
ادامه مطلب / دانلود