رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده بی کران حقوق صحبت ثابت شده. آخر به سبب نفعی اندک آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد و
ادامه مطلب / دانلودرفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده بی کران حقوق صحبت ثابت شده. آخر به سبب نفعی اندک آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد و
ادامه مطلب / دانلودطوطیی با زاغ در قفس کردند و از قبح مشاهده او مجاهده میبرد و میگفت این چه طلعت مکروهست و هیأت ممقوت و منظر ملعون و
ادامه مطلب / دانلوددوستى داشتم که سالها با او همسفر و هم خوان و هم غذا بودم و حق دوستى بین ما بى اندازه استوار گشته بود، سرانجام براى اندکى سود، خاطر مرا آزرد و دوستى ما به پایان رسید، در عین حال از دو طرف نسبت به همدیگر دلبستگى داشتیم، شنیدم یک روز در مجلسى دو بیت از اشعار ما خوانده شد و آن دو بیت این بود.
نگار من چو در آید به خنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان
چه بودى ار سر زلفش به دستم افتادى
چو آستین کریمان به دست درویشان (1)
گروهى از پارسایان نه بخاطر زیبایى این اشعار، بلکه به خاطر خوى نیک خود اشعار ما را ستودند، و
ادامه مطلب / دانلودیک عدد طوطى را با یک عدد کلاغ در یک قفس قرار دادند، طوطى از زشتى دیدار با کلاغ رنج مى برد و مى گفت: این چه چهره ناپسند و
ادامه مطلب / دانلودشخصى از یکى از دانشمندان پرسید: مردى با زیبارویى تنها در خانه خلوت که درهایش بسته است و
ادامه مطلب / دانلودشخصى از یکى از عربهاى غیر خالص بغداد پرسید: درباره نوجوانانى که هنوز در چهره آنها مو روییده نشده(وارد بلوغ نشده اند) چه نظر دارى؟ (لا خیر فیهم مادام احدهم لطیفا بتخاشن، فاذا خشن یتلاطف). خیرى در آنها نیست، زیرا تا هنگامى که نازک اندامند، تندخویى کنند و وقتى که سخت انداز و درشت شدند، نرمخویى نمایند.
امرد آنگه که خوب و شیرین است (1)
تلخ گفتار و تند خوى بود
مردم آمیز و مهرجوى بود
(1) نوجوان به بلوغ نرسیده، بی ریش
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
ادامه مطلب / دانلوددر آغاز جوانى چنانکه پیش آید و مى دانى، به زیبارویى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم، زیرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت.
آنکه نبات عارضش آب حیات مى خورد
در شکرش نگه کند هر که نبات مى خورد(1)
از روى اتفاق، کارى ناموزون از او دیدم، بدم آمد، پیوند با او را بریدم و
ادامه مطلب / دانلوددانشمندى را دیدم که به محنت عشق زیبارویى گرفتار گشته بود و راز این عشق فاش شده بود، از این رو بسیار ستم مى کشید و تحمل مى کرد، یکبار از روى مهربانى به او گفتم: بخوبى مى دانم که از تو در رابطه با آن محبوب کار ناپسندى سر نزده و لغزشى ننموده اى، در عین حال براى دانشمندان شایسته نیست که
ادامه مطلب / دانلودیکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن کبیره او معاملتی داشت و
ادامه مطلب / دانلودیکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک و مظنه هلاک نه لقمهای که مصور شدی که به کام آید یا مرغی که به دام افتد. باری به نصیحتش گفتند: ازین خیال محال تجنب کن که
ادامه مطلب / دانلودپارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی
ور خود بزنى به تیغ تیزم
هم در تو گریزم ار گریزم
باری ملامتش کردم و گفتم: عقل نفیست را چه شد تا نفس خسیس غالب آمد؟ زمانی بفکرت فرو رفت و گفت:
قوّت بازوی تقوی را محل
اوفتاده تا گریبان در وحل
ادامه مطلب / دانلودگویند خواجهای را بندهای نادرالحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان. گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت ای برادر چو اقرار دوستی کردی، توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست.
چون درآمد به بازى و خنده
وین کشد بار ناز چون بنده
ادامه مطلب / دانلودحسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانیاند چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان میل و محبتی ندارد چنان که با ایاز که حسنی زیادتی ندارد؟ گفت هر چه به دل فرو آید در دیده نکو نماید.
کسش از خیل خانه ننوازد
و گر به چشم ارادت نگه کنی در دیو
فرشتهایت نماید به چشم، کرّوبی
ادامه مطلب / دانلود