نتايج جستجو مطالب برچسب : باب دوم حکایت های گلستان

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 8 – رازدارى

تنی چند از بندگان محمود، گفتند حسن میمندی را که سلطان امروز تو را چه گفت در فلان مصلحت؟ گفت: بر شما هم پوشیده نباشد. گفتند آنچه با تو گوید به امثال ما گفتن روا ندارد. گفت: به اعتماد آنکه داند که نگویم پس چرا همی پرسید.

نه هر سخن که برآید بگوید اهل شناخت

به سرٌ شاه سر خویشتن نشاید باخت

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 7 – پرهیز از سخن گفتن در میان سخن دیگران

یکی از حکما را شنیدم که می‌گفت: هرگز کسی بجهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس، که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.

سخن را سر است اى خداوند و بُن

میاور سخن در میان سخُن

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش

نگوید سخن تا نبیند خموش

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 4 – خاموشى در برابر ستیزه جویان لجوج

بین یکى از علماى برجسته دینی و یک نفر بی دین، مناظره و بحث رخ داد، ولى در وسط بحث، عالم از مناظره دست کشید و از ادامه مناظره خوددارى کرد. از او پرسیدند: تو با آن همه علم و فضل، چرا در برابر او، عقب نشینى کردى؟

در پاسخ گفت: علم من از قرآن و گفتار بزرگان دین است، ولى این شخص، قرآن و گفتار بزرگان را قبول ندارد و نمى شنود، بنابراین شنیدن سخنان او براى من چه سودى دارد.

آن کس که به قرآن و خبر زو نرهى

آنست جوابش که جوابش ندهى

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 25 – نتیجه شکم پرستى

عابد پارسایى، غارنشین شده بود و در آنجا دور از جهان و جهانیان، به عبادت به سر مى برد. به شاهان و ثروتمندان به دیده تحقیر مى نگریست و به زرق و برق دنیا اعتنا نداشت و سؤال از این و آن را عار مى دانست:

هر که بر خود در سوال گشود

تا بمیرد نیازمند بود

آز بگذار و پادشاهى کن

گردن بى طمع بلند بود

یکى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنین پیام داد: از بزرگوارى خوى نیکمردان، توقع و انتظار دارم مهمان ما بشوند و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 24 – گفتگوى پدر با پسر در مورد سفر موفقیت آمیز

پهلوان زور آزمایى بر اثر پرخورى و شکمبارگى به سختى و ناسازگارى روزگار مبتلا شده بود و بر اثر تهیدستى جانش به لب رسیده بود. نزد پدر رفت و از دشواریها و ناکامیهاى زندگى گله کرد و گفت: اجازه بده سفر کنم بلکه با قوت بازو همت کنم و چیزى به دست آورم.

فضل و هنر ضایع است تا ننماید

عود بر آتش نهند و مشک بسایند

پدر گفت: اى پسر این خیال باطل را از سر بیرون کن قناعت پیشه ساز و خود را به خطر نیفکن که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 23 – پاسخ گدا به اعتراض دزد

دزدى به گدایى گفت: شرم نمى کنى که براى به دست آوردن اندکى پول به سوى هر کس و ناکسى دست دراز مى کنى؟

گدا پاسخ داد:

دست دراز از پى یک حبه سیم

به که ببرند به دانگى و نیم:

دست گدایى دراز کردن براى یک دانه بهتر از آن است که آن دست را بخاطر دزدى چیزى به اندازه بهاى یک دانگ و نیم قطع کنند.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 20 – قسمت و اجل

صیادى ناتوان، تور صید ماهى را به آب افکند، تا ماهى بگیرد. ماهى نیرومند و بزرگى به داخل تور افتاد، نیروى ماهى بر نیروى صیاد بیشتر بود، بطورى که آن ماهى، تور را از دست صیاد کشید و ربود و رفت، همچون بچه اى که هر روز به کنار رود مى رفت و آب مى آورد، ولى این بار رفت، و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 19 – بخل نگون بخت

ثروتمندى پولدوست بقدرى بخیل و دست تنگ بود که مانند حاتم طائى که به کرم معروف است، او به بخل معروف بود، ظاهرى آراسته به مال دنیا داشت ولى در باطن گدا صفت بود، تا آنجا که نان را به بهاى جان عوض نمى کرد و به گربه ابوهریره (گربه معروف ابوهریره یکى از اصحاب پیامبر) لقمه نانى نمى داد و استخوانى نزد سگ اصحاب کهف نمى انداخت، هیچ کس خانه او را ندیده بود و کنار سفره اش ننشسته بود.

درویش بجز بوى طعامش نشنیدى (1)

مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدى

او در مسیر مسافرتى بسوى مصر، سوار بر کشتى در دریاى مدیترانه حرکت مى کرد و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 18 – یا قناعت یا خاک گور

شنیدم بازرگانى صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتکار (که شهر به شهر برای تجارت حرکت مى کرد) یک شب در جزیره کیش (واقع در خلیج فارس) مرا به حجره خود دعوت کرد. به حجره اش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مکرر پریشان گویى مى کرد و مى گفت:

فلان شریکم در ترکستان است و فلان کالایم در هندوستان است، و این قافله و سند فلان زمین مى باشد و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 16 – نگاه به زیردست و شکرانه خدا

هرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 15 –  بیچارگى مسافر بى توشه

در بیابان وسیع و پهناورى، مسافرى راه را گم کرد، نیرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در همیانش بود و آن همیان را به کمر بسته بود، بسیار تلاش کرد تا راه پیدا کند، ولى به جایى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاکت رسید. در این هنگام گروهى مسافر به آنجا رسیدند و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 9 از 12«... قبلی 8910 بعدی ...»
css.php