یکى از وزیران مغرور و غافل، خانه یکى از افراد ملتش را ویران کرد، بى خبر از سخن حکیمان فرزانه که گفته اند:
آنچه کند دود دل دردمند
گویند: شیر، سلطان همه جانوران و
ادامه مطلب / دانلودیکى از وزیران مغرور و غافل، خانه یکى از افراد ملتش را ویران کرد، بى خبر از سخن حکیمان فرزانه که گفته اند:
آنچه کند دود دل دردمند
گویند: شیر، سلطان همه جانوران و
ادامه مطلب / دانلودروایت کرده اند: براى انوشیروان عادل در شکارگاهى، گوشت شکارى را کباب کردند، نمک در آنجا نبود، یکى از غلامان به روستایى رفت تا نمک بیاورد. انوشیروان به آن غلام گفت: نمک را به
ادامه مطلب / دانلودپادشاهى از دنیا رفت و ملک و گنج فراوانى نصیب فرزندش شد، شاهزاده دست کرم و سخاوت گشود و به سپاهیان و ملت، نعمت فراوان بخشید:
بر آتش نه که چون عنبر ببوید
که دانه تا نیفشانى نرود
یکى از همنشینان کم عقل به عنوان نصیحت به شاهزاده گفت: شاهان گذشته با سعى و
ادامه مطلب / دانلودبا چند نفر از سالکان و رهروان راه حق همنشین بودم، در ظاهر همه آنها با شایستگى آراسته بودند، یکى از بزرگان دولت نسبت به آنها حسن ظن بسیار داشت و حقوق (ماهانه اى) برایشان تعیین کرده بود به آنها پرداخت مى شد، تا اینکه یکى از آن سالکان، رفتار ناشایسته اى انجام داد، که آن بزرگمرد نسبت به آن سالکان بدگمان گشت و
ادامه مطلب / دانلودیکى از دوستان که از رنج روزگار خاطرى پریشان داشت، نزدم آمد و از روزگار نامساعد گله کرد و گفت: درآمد اندکى دارم ولى عیال بسیار، و نمى توانم بار سنگین نادارى را تحمل کنم، بارها به خاطرم آمد که به سرزمینى دیگر کوچ کنم چراکه در آنجا زندگیم هرگونه بگذرد، کسى بر نیک و بد من باخبر نمى شود و آبرویم حفظ مى گردد.
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست
باز از شماتت و سرزنش دشمنان ترس دارم، که اگر سفر کنم، آنها در غیاب من بخندند و
ادامه مطلب / دانلوداز سیاه گوش پرسیدند: چرا همواره با شیر ملازمت مى کنى؟ در پاسخ گفت: تا از باقیمانده شکارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم. به او گفتند: اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستى و شکرانه این نعمت را بجا مى آورى، چرا نزدیک شیر نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و
ادامه مطلب / دانلودپادشاهى، یکى از وزیران را از وزارت برکنار نمود. او از مقام و ریاست دور گردید و به مجلس (پارسایان) راه یافت و در کنار آنها به زندگى ادامه داد. برکت همنشینى با آنها به او روحیه عالى و آرامش خاطر بخشید. مدتى از این ماجرا گذشت، نظر پادشاه درباره وزیر عوض شد و او را طلبید و به او احترام نمود. مقام دیوان عالى کشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذیرفت و
ادامه مطلب / دانلودیکى از شاهان پیشین، در نگهدارى کشور سستى مى کرد و بر سپاهیان سخت مى گرفت و آنان را در تنگدستى رها مى کرد تا اینکه دشمن قوى و ظغیانگرى به آن کشور حمله کرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهیان خود را به جلوگیرى از دشمن فرا خواند، ولى آنها پشت کردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکى از آن سپاهیان که نافرمانى از شاه نموده بود، با من سابقه دوستى داشت. او را سرزنش کرده و گفتم: از فرومایگى و حق ناشناسى است که انسان به خاطر رنجش اندک، هنگام حادثه، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را نادیده بگیرد.
او در جواب گفت: اگر از روى کرم و بزرگوارى عذرم را بپذیرى شایسته است، حقیقت این است که: اسبم در این حادثه جو نداشت، و زین نمدین آن را براى تاءمین زندگى به گرو داده بودم. شاهى که سپاه خود را از اموال و نعمتها دریغ دارد و در این راه بخل ورزد، نمى توان راه جوانمردى با او پیش گرفت.
و گرش زر ندهى، سر بنهد در عالم
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
ادامه مطلب / دانلودیکى از شاهان، شبى را تا بامداد با خوشى و عیش به سر آورد و در آخر آن شب گفت:
ما را به جهان خوشتر از این یکدم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
فقیرى صبور که در بیرون کاخ، در هواى سرد خوابیده بود، صداى شاه را
ادامه مطلب / دانلودشاه بى انصافى از پارسایى پرسید: کدام عبادت، بهترین عبادتها است؟ پارسا گفت: خوابیدن هنگام ظهر براى تو بهترین عبادتهاست تا
ادامه مطلب / دانلودعصر حکومت عبدالملک بن مروان (75 – 95 ه ق )بود. او حجاج بن یوسف ثقفى را که خونخوارترین و
ادامه مطلب / دانلوددر مسجد جمعه شهر دمشق، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیى پیغمبر(ع) به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم، ناگاه دیدم یکى از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت براى زیارت قبر یحیی (ع) به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست.
درویش و غنى بنده این خاک و درند
آنان که غنى ترن محتاج ترند
پس از دعا به من رو کرد و گفت: از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان) عمومى است و آنها رفتار درست و نیک دارند، تقاضا دارم عنایت و
ادامه مطلب / دانلودیکى از شاهان عجم، بسیار پیر، فرتوت و رنجور شده بود، به طورى که دیگر امید به ادامه زندگى نداشت. در این هنگام سوارى نزد او آمد و گفت: (مژده باد بر شما، فلان قلعه را فتح کردیم و
ادامه مطلب / دانلودپادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و
ادامه مطلب / دانلودپادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى کرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز کرده و آنچنان به آنان ستم می نمود که آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از کشورشان به جاى دیگر هجرت کردند، و غربت را بر حضور در کشور خود ترجیح دادند. همین موضوع موجب شد که از جمعیت، بسیار کاسته شود و محصولات کشاورزى کم و به دنبال آن مالیات دولتى اندک، و اقتصاد کشور فلج، و خزانه مملکت خالى گردید.
ضعف دولت او موجب جرات دشمن شد، دشمن از فرصت استفاده کرد و تصمیم گرفت به کشور حمله کند و
ادامه مطلب / دانلودسرهنگى پسرى داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود:
بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى
این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زیرا داراى جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: (توانگرى به هنر است نه به مال، بزرگى به عقل است نه به سال.)
مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و
ادامه مطلب / دانلودگروهی راهزن بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر میبردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت میپرداختند و موجب نا امنی بسیاری شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمیتوانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را توان رفتن بدانجا نبود.
مشاوران و فرماندهان کشور، به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان غارتگر به مشورت پرداختند و
ادامه مطلب / دانلودپادشاهی چند فرزند داشت که از میان آنها یکی کوتاه قد و لاغر اندام بود و دیگر برادرانش بلند قد و زیبا روی بودند. پادشاه همیشه با کراهت و استحقار در وی نظر می کرد. پسر از روی هشیاریش از احساس پدر مطلع گردید پس رو به پدر کرد و گفت: ای پدر، کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است. چنان نیست که هر کس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش بیشتری دارد.
اقل جبال الارض طور و انه
آن شنیدى که لاغرى دانا
اسب تازى وگر ضعیف بود
شاه به سخنان پسرش خندید اما بزرگان دولت سخن او را پسندیدند، و برادرانش نیز رنجیده خاطر شدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالى
از اتفاق در آن ایام سپاهی از دشمن برای جنگ با سپاه شاه فرا رسید.
زمانی که رو در رو شدند نخستین کسی که دلاورانه به قلب سپاه دشمن زد همین فرزند کوتاه قد بود.
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کان که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان وان که بگریزد به خون لشکری
این جملات را میگفت و به سپاه دشمن یورش برد و چند تن از سران دشمن را به خاک و خون کشید. چون پیش پدر آمد با احترام وارد شد و گفت:
تا درشتى هنر نپندارى
روز میدان نه گاو پروارى
آورده اند که هنگام جنگ سپاه دشمن بسیار بود و افراد شاه بسیار اندک. گروهی از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، پسر کوتاه قد نعره ای زد که:
(ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید.)
همین نعره از دل برخواسته او باعث تقویت سپاه گردید و با جان و دل به مبارزه پرداختند و باعث پیروزیشان گردید.
پادشاه سر و چشمان پسر را بوسید و او را از نزدیکان خود نمود تا سرانجام او را ولیعهد خویش کرد.
برادران نسبت به او حسد ورزیدند و زهر در غذایش ریختند تا او را بکشند خواهرش از میان در فتنه آنها را دید، دریچه را محکم بست تا پسر متوجه شود، پسر جریان را فهمید و بی درنگ دست از غذا کشید و گفت:
(محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.)
کس نیابد به زیر سایه بوم
ور هماى از جهان شود معدوم
پادشاه از ماجرا باخبر شد، برادرانش را پیش خود خواند و هر کدام را به گوشه ای از کشور فرستاد و از فتنه های بیشتر جلوگیری کرد. چنانکه گفته اند:
(ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند.)
نیم نانى گر خورد مرد خدا
ملک اقلمى بگیرد پادشاه
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
ادامه مطلب / دانلودیکى از فرمانروایان خراسان ، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب دید که تمام بدنش پوسیده و متلاشی و با خاک در هم آمیخته است به غیر از چشمانش که همچنان سالم است و
ادامه مطلب / دانلود