ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی بر او بگذشت گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندان چرا همی دهی؟ گفت: از بهر خدا میخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
ببرى رونق مسلمانى
ادامه مطلب / دانلودناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی بر او بگذشت گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندان چرا همی دهی؟ گفت: از بهر خدا میخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
ببرى رونق مسلمانى
ادامه مطلب / دانلودیکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را ازو نفرت بودی؛ و صاحب مسجد، امیری بود عادل، نیک سیرت، نمیخواستش که دل آزرده گردد، گفت: ایجوانمرد، این مسجد را مؤذنانند قدیم؛ هر یکی را پنج دینار مرتب داشتهام تو را ده دینار میدهم تا جایی دیگر روی. برین قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی درگذری پیش امیر بازآمد. گفت: ایخداوند، برمن حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی که اینجا که رفتهام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمیکنم. امیر از خنده بیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند.
به تیشه کس نخراشد ز روى خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو مىخراشد دل
ادامه مطلب / دانلودخطیبی کریهالصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی؛ گفتی نعیب غرابالبین در پرده الحان اوست، یا آیت ان انکر الاصوات در شان او.
له شغب یهد اصطخر فارس
مردم قریه بعلت جاهی که داشت بلیتش میکشیدند و اذیتش را مصلحت نمیدیدند. تا یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت باری بپرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدم که تو را آواز خوش بودی و مردمان از انفاس تو در راحت. خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خوابست که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی، معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج. توبه کردم کزین پس خطبه نگویم مگر بآهستگی.
کاخلاق بدم حسن نماید
خارم گل و یاسمن نماید
تا عیب مرا به من نماید
ادامه مطلب / دانلودمنجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی که برین واقف بود گفت:
که ندانى که در سرایت کیست
ادامه مطلب / دانلودیکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و
ادامه مطلب / دانلوددر عقد بیع سرایی متردد بودم؛ جهودی گفت: آخر من از کدخدایان این محلتم وصف این خانه چنانکه هست از من پرس؛ بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: بجز آنکه تو همسایه منی.
خانهای را که چون تو همسایه است
ده درم سیم بدعیار ارزد
که پس از مرگ تو هزار ارزد
ادامه مطلب / دانلودتنی چند از بندگان محمود، گفتند حسن میمندی را که سلطان امروز تو را چه گفت در فلان مصلحت؟ گفت: بر شما هم پوشیده نباشد. گفتند آنچه با تو گوید به امثال ما گفتن روا ندارد. گفت: به اعتماد آنکه داند که نگویم پس چرا همی پرسید.
نه هر سخن که برآید بگوید اهل شناخت
به سرٌ شاه سر خویشتن نشاید باخت
ادامه مطلب / دانلودیکی از حکما را شنیدم که میگفت: هرگز کسی بجهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس، که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.
میاور سخن در میان سخُن
نگوید سخن تا نبیند خموش
ادامه مطلب / دانلوداز یکى از حکیمان فرزانه، شنیدم مى گفت: کسى که در میان سخن دیگران، حرف بزند و هنوز سخن دیگرى به پایان نرسیده سخن بگوید، قطعا به جهل و
ادامه مطلب / دانلودیک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانى که در سال 131 تا 201 میلادى مى زیست) ابلهى را دید که گریبان دانشمندى را گرفته و
ادامه مطلب / دانلودبین یکى از علماى برجسته دینی و یک نفر بی دین، مناظره و بحث رخ داد، ولى در وسط بحث، عالم از مناظره دست کشید و از ادامه مناظره خوددارى کرد. از او پرسیدند: تو با آن همه علم و فضل، چرا در برابر او، عقب نشینى کردى؟
در پاسخ گفت: علم من از قرآن و گفتار بزرگان دین است، ولى این شخص، قرآن و گفتار بزرگان را قبول ندارد و نمى شنود، بنابراین شنیدن سخنان او براى من چه سودى دارد.
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهى
آنست جوابش که جوابش ندهى
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
ادامه مطلب / دانلودجوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت، ولى داراى خوى رمیده بود (در میان مردم، فضایل خود را آشکار نمى کرد) به گونه اى که
ادامه مطلب / دانلودبازرگانى در یکى از تجارتهاى خود، هزار دینار خسارت دید، به پسرش گفت: این موضوع را پنهان کن، مبادا به
ادامه مطلب / دانلودعابد پارسایى، غارنشین شده بود و در آنجا دور از جهان و جهانیان، به عبادت به سر مى برد. به شاهان و ثروتمندان به دیده تحقیر مى نگریست و به زرق و برق دنیا اعتنا نداشت و سؤال از این و آن را عار مى دانست:
تا بمیرد نیازمند بود
گردن بى طمع بلند بود
یکى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنین پیام داد: از بزرگوارى خوى نیکمردان، توقع و انتظار دارم مهمان ما بشوند و
ادامه مطلب / دانلودپهلوان زور آزمایى بر اثر پرخورى و شکمبارگى به سختى و ناسازگارى روزگار مبتلا شده بود و بر اثر تهیدستى جانش به لب رسیده بود. نزد پدر رفت و از دشواریها و ناکامیهاى زندگى گله کرد و گفت: اجازه بده سفر کنم بلکه با قوت بازو همت کنم و چیزى به دست آورم.
عود بر آتش نهند و مشک بسایند
پدر گفت: اى پسر این خیال باطل را از سر بیرون کن قناعت پیشه ساز و خود را به خطر نیفکن که
ادامه مطلب / دانلوددزدى به گدایى گفت: شرم نمى کنى که براى به دست آوردن اندکى پول به سوى هر کس و ناکسى دست دراز مى کنى؟
گدا پاسخ داد:
به که ببرند به دانگى و نیم:
دست گدایى دراز کردن براى یک دانه بهتر از آن است که آن دست را بخاطر دزدى چیزى به اندازه بهاى یک دانگ و نیم قطع کنند.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»
ادامه مطلب / دانلودشخصى دست و پایش قطع شده بود، هزار پایى را دید و آن را کشت، صاحبدلى از آنجا عبور مى کرد، آن منظره را دید و
ادامه مطلب / دانلودصیادى ناتوان، تور صید ماهى را به آب افکند، تا ماهى بگیرد. ماهى نیرومند و بزرگى به داخل تور افتاد، نیروى ماهى بر نیروى صیاد بیشتر بود، بطورى که آن ماهى، تور را از دست صیاد کشید و ربود و رفت، همچون بچه اى که هر روز به کنار رود مى رفت و آب مى آورد، ولى این بار رفت، و
ادامه مطلب / دانلود