نتايج جستجو مطالب برچسب : باب اول گلستان سعدی

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

عمر یکى از شاهان، به پایان رسید. چون جانشین نداشت چنین وصیت کرد: (صبح، نخستین شخصى که از دروازه شهر وارد گردید، تاج پادشاهى را بر سرش بگذارید و کشور را در اختیارش قرار دهید.)

رجال مملکت در انتظار صبح به سر بردند. از قضاى روزگار نخستین کسى که از دروازه شهر وارد شد، یک نفر گدا بود که تمام داراییش یک لقمه نان و یک لباس پروصله، بیش نبود. ارکان دولت و شخصیتهاى برجسته کشور، مطابق وصیت شاه، تاج شاهى بر سر گدا نهادند کلیدهاى قلعه ها و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 25 – اعتراض به عابد بى خبر از عشق

در یکى از سفرهاى مکه، گروهى از جوانان باصفا و پاکدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مى نمودند و شعرى مناسب اهل تحقیق مى خواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مى پرداختند. در مسیر راه، عابدى خشک دل با ما همراه شد. چنین حالتى عرفانى را نمى پسندید و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 24   نعره شوریده دل

یک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانى حرکت مى کردم. سحرگاه کنار جنگلى رسیدیم و در آنجا خوابیدیم. در این سفر، شوریده دلى (1) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد، و یک نفس به راز و نیاز پرداخت. هنگامى که روز شد، به او گفتم: این چه حالتى بود که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 22 – گله از عیب جویى مردم

لطف و کرم الهى باعث شد که گم گشته و گمراه شده اى در پرتو چراغ توفیق به راه راست هدایت شد و به مجلس حق پرستان راه یافت و به برکت وجود پارسایان پاک نهاد و باصفا، صفات زشت اخلاقى او به ارزشهاى عالى اخلاقى تبدیل گردید و دست از هوا و هوس کوتاه نمود، ولى عیبجوها در غیاب او همچنان بد مى گفتند و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 19 – کرامت آوازه خوان ناخوش آواز و نازیبا

سعدى مدتى در مدرسه مستنصریه بغداد در نزد شیخ اجل، ابوالفرج بن جوزى (وفات یافته در سال 636 ه. ق) درس خوانده بود و از موعظه هاى او بهره مند شده بود. در این رابطه سعدى مى گوید.

هر قدر که مرشد بزرگ ابوالفرج بن جوزى، در پند و اندرز خود مرا از رفتن به بزمهاى آواز و رقص و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 18 – پند لقمان حکیم

کاروانى تجارتى از سرزمین یونان عبور مى کرد و همراهشان کالاهاى گرانبها و بسیارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله کردند و همه اموال کاروانیان را غارت نمودند. بازرگانان به گریه و زارى افتادند و خدا و پیامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم کنند، ولى رهزنان به گریه و زارى آنها اعتنا ننمودند.

چو پیروز شد دزد تیره روان

چه غم دارد از گریه کاروان

لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکى از افراد کاروان به او گفت: (این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 15 – علت بهشتى شدن شاه و دوزخى شدن پارسا

یکى از فرزانگان شایسته در عالم خواب پادشاهى را دید که در بهشت است و پارسایى را دید که در دوزخ است، پرسید: علت بهشتى شدن شاه، و دوزخى شدن پارسا چیست، با اینکه مردم بر خلاف این اعتقاد داشتند؟!

ندایى (غیبى )به گوش او رسید که:

این پادشاه به خاطر دوستى با پارسایان به بهشت رفت و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 13 – پرهیز از اظهار نیاز در نزد دشمن

یکى از تهیدستان بر اثر اضطرار و ناچارى، گلیمى را از خانه یکى از پاک مردان دزدید. قاضى دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدى قطع کنند.

صاحب گلیم نزد قاضى آمد و گفت: من دزد را بخشیدم، بنابراین حد دزدى را بر او جارى نکن.

قاضى گفت: شفاعت تو موجب آن نمى شود که حد شرع را جارى نسازم.

صاحب گلیم گفت: اموال من وقف فقیران است، هر فقیرى که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 12 – پرهیز از اظهار نیاز در نزد دشمن

یکى از تهیدستان بر اثر اضطرار و ناچارى، گلیمى را از خانه یکى از پاک مردان دزدید. قاضى دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدى قطع کنند.

صاحب گلیم نزد قاضى آمد و گفت: من دزد را بخشیدم، بنابراین حد دزدى را بر او جارى نکن.

قاضى گفت: شفاعت تو موجب آن نمى شود که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 11 – شکر به خاطر گناه نکردن، نه به خاطر مصیبت

مرد پارسایى را در کنار دریا دیدم، گویى پلنگ به او حمله کرده بود، زخمى جانکاه در بدنش بود و هرچه مداوا مى نمود بهبود نمى یافت. مدتها به این درد مبتلا بود و بر اثر آن رنجور شده بود. در عین حال شب و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 10 – تلاش براى رسیدن به کعبه مقصود

شبى در بیابان مکه آن چنان بى خواب شدم که دیگر نمى توانستم راه بروم، سر بر زمین نهادم تا بخوابم، به ساربان گفتم دست از من بردار.

پاى مسکین پیاده چند رود؟

کز تحمل ستوده شد بختى (1)

تا شود جسم فربهى لاغر

لاغرى مرده باشد از سختى

ساربان گفت: (اى برادر! حرم در پیش است و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 9 – اثر سخن بر دل پند پذیر و آماده

در مسجد جمعه شهر بعلبک (از شهرهاى شام) بودم. یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى که در آنجا بودند، مى گفتم، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصیرت یافتم که آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند که در وجود آنها راهى به جهان معنویت نبود. دیدم که

ادامه مطلب / دانلود

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 8 – دو حالت عارفان وارسته

یکى از عرفان و صالحان سرزمین لبنان(کوهى در شام نزدیک جبل عامل) که در میان عرب به مقامات عالى و داراى کرامات و کارهاى فوق العاده شهرت داشت به مسجد جامع دمشق آمد، کنار حوض کلاسه رفت تا وضو بگیرد، ناگاه پایش لغزید و به داخل آب افتاد و با رنج بسیار از آب نجات یافت. مشغول نماز شد، پس از نماز یکى از اصحاب نزدش آمد و گفت: مشکلى دارم، اگر اجازه هست بپرسم.

مرد صالح گفت: مشکلت چیست؟

او گفت: به یاد دارم که شیخ(عارف بزرگ) بر روى دریاى روم راه رفت و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 3 از 6«... قبلی 234 بعدی ...»
css.php