مطالب دسته بندی : ادبیات و مذهب

چه اتهام‌ هایی به فردوسی وارد شده است؟   شاعر فروتنی که در سراسر شاهنامه‌ی ۶۰ هزار بیتی خود لب به ستایش خود نگشود، مورد اتهام‌های بسیاری هم قرار گرفت. مدح سلطان ستمگر زمان، زن‌ستیزی و دروغ‌پردازی در روایت تاریخ از اتهام‌هایی است که درباره‌ی حکیم توس مطرح می‌شود.

فردوسی توسی دست کم ۳۰ سال از زندگی خود را صرف به نظم درآوردن روایت‌های تاریخی از فرهنگ و سنت ایرانی در قالب «شاهنامه» کرد؛ روایت‌هایی که نسل به نسل و سینه به سینه نقل شده و سرانجام به او رسیده بودند. اما از سرودن «شاهنامه» دیری نگذشته بود که زندگی حکیم توس خود به افسانه‌ای بی‌پایان و حکایتی برای سینه به سینه نقل شدن، تبدیل شد.

او که از زندگی آرام و رفاه نسبی‌ای که از نیاکانش به او ارث رسیده بود، صرف نظر کرد تا با یادآوری قهرمانانی چون رستم، به هویت و غرور گم‌شده‌ی ایرانی رنگی نو ببخشد و زبان در معرض نابودی پارسی را زنده نگه دارد، خود قهرمان هیچ افسانه‌ای نشد. پس از سرایش «شاهنامه»، رفته رفته از بسیاری کارها که فردوسی در زندگی انجام داده یا نداده بود، افسانه‌هایی شکل گرفت و دهان به دهان آن‌قدر چرخید که به باور همگانی تبدیل شد، پیش از آن‌که کسی بداند به واقع این افسانه‌ها ریشه‌هایی هم در حقیقت دارند یا نه.

 

اتهام مدح سلطان ستمگر زمان

 

باور این‌که سراینده‌ی داستان قیام کاوه‌ی آهنگر بر ستمگر زمانه‌اش، ضحاک، خود به مدح و ثنای ستمگر عصرش محمود بپردازد، آسان نیست. از همین‌روست که دوست‌داران فردوسی بیت‌هایی را که در شاهنامه با موضوع مدح و ثنای سلطان محمود غزنوی آمده است، یک‌سره جعلی می‌دانند و باور ندارند که فردوسی حکیم که در سراسر شاهنامه‌ی خود با آرمان‌خواهی و عشقی بی‌پایان به ایران، به ستایش رادی، پاکی و خرد پرداخته و پهلوانان داستان‌هایش همگی علیه ظلم زمانه برخاسته‌اند، ابتدا و انتهای این نامه را با ستایش سلطان ستمگر و غیرایرانی زمانش آلوده باشد.

چه دوست‌داران فردوسی بخواهند و بپذیرند و چه نه، امروز بیت‌هایی چون «چو کودک لب از شیر مادر بشست / ز گهواره محمود گوید نخست» و «همی گاه محمود آباد باد/ سرش سبز باد و دلش شاد باد» در ابتدا و انتهای «شاهنامه» از حکیم توس نقل شده‌اند. قصه اما به همین‌جا ختم نمی‌شود. حکایت‌هایی هست که قرن‌هاست سینه به سینه میان ایرانیان می‌چرخد، اما هیچ پشتوانه‌ی تاریخی ندارد. می‌گویند فردوسی برای تهیه‌ی جهیزیه‌ی دخترش در سن ۷۰ سالگی ناچار شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی پیشکش کرد و چون صله‌ی خوبی دریافت نکرد، با دشنام‌گویی به سلطان از دربار او گریخت و پس از مدتی پنهانی زندگی کردن و فرار، سرانجام درگذشت، هنگام دفن او فرستادگان شاه برایش صله آورده بودند که در حکم نوش‌داروی بعد از مرگ سهراب بود و دخترش هم از پذیرفتن آن سر باز زد… و بی‌شمار افسانه‌های دیگر که هر عقل سلیمی گواهی می‌دهد درخور روایت‌گر داستان‌های نیک «شاهنامه» که جای جای آن از خرد و فرزانگی سراینده‌ی آن نشان دارد، نیست.

 

اتهام جعل تاریخ

 

ادامه مطلب / دانلود

روز پدر 1392

پدر جان ، با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم.

————————————–

تاریخ روز پدر 1392

روز جمعه 3 خرداد 1392 (13 رجب) ولادت امام علی علیه السلام و روز پدر (روز مرد) را به تمامی پدران عزیز تبریک می گوییم.

روز پدر روزی است برای بزرگداشت پدرها در بسیاری کشورها روز پدر، سومین یکشنبهٔ ماه ژوئن در نظر گرفته شده‌است. این روز در ادامهٔ روز مادر و قدردانی از مادران است.در ایران پیش از انقلاب، روز ۲۴ اسفند زادروز رضا شاه بر پایهٔ گاهشمار ایرانی روز پدر نامیده می‌شد. پس از انقلاب سال ۵۷ این روز به زادروز حضرت علی بن ابی‌طالب امام نخست شیعیان تغییر یافت.

نگاهی به چگونگی ولادت حضرت علی (ع)

در دومین جمعه از ماه رجب، که از ماههاى حرام است و احترام خاصى در میان همه قبایل و طوائف داشت، ازدحام عجیبى در اطراف کعبه بود و سیل مردم از پیر و جوان با احترام ویژه اى در اطراف خانه خدا در حال طواف بودند که زنى حامله، با چهره اى شکسته، در گرداگرد خانه خدا بى تابانه مىگردید و با انگشتان لرزانش به جامه کعبه آویخته بود و در حالى که قطرات اشکش سیل آسا به صورتش مى ریخت، زیر لب مى گفت:
پروردگارا! من به تو ایمان آورده ام و به آنچه کتاب و پیامبر از سوى تو آمده ایمان دارم. پروردگارا! من به آیین جدم «ابراهیم خلیل» که بینانگذار این خانه کهن است، ایمان دارم. پروردگارا! تو را سوگند مىدهم به حق بنیانگذار این بیت، و به حق این مولودى که در شکم دارم، این زایمان را بر من آسان گردان.
چشمهاى کنجکاو او را مى دید و گوشهاى شنوا سخنانش را دنبال مى کرد و حس کنجکاوى در مغزها تحریک مى شد، که ناگهان فریادى از تعجب از همگان بلند شد و به دنبال آن سکوتى سنگین بر همگان حکمفرما شد. آب در گلوها خشکید، حیرت و تعجب بر چهره ها نقشى شگفت زده بود و نفسها از سینه ها بیرون نمى آمد.کسى جرأت نداشت سکوت را بشکند و بگوید: لحظه اى پیش دیوار کعبه شکافته شد و زن حامله اى به درون خانه خدا رهنمون شد!

روز پدر 1392

چه کسى باور مى کرد که سنگ خارا آغوش باز کند و زن حامله اى را در خود جاى دهد؟!حیرت و تعجب مردم هنگامى افزایش یافت که تلاش پرده داران کعبه، در گشودن قفل در به نتیجه نرسید.
لحظه به لحظه بر ازدحام مردم افزوده مى شد، همگان در انتظار بودند که از فرجام این راز آگاه شوند. از نقطه نظر مردم نگران و حیرت زده، هر لحظه اى چون یک ساعت مى گذشت و همگان ثانیه شمارى مى کردند که نیروى غیبى این مشکل را بگشاید.
پس از گذشت مدتى طولانى، همان سنگ خارا آغوش باز کرد و فاطمه بنت اسد در حالى که مولود کعبه را در آغوش داشت بیرون آمد.صداى هلهله اوج گرفت و در خانه هاى مکه طنین انداخت. ابوطالب، عمو و برترین حامى محمد(ص) در حالى که برق شعف از دیدگانش مى جهید، بانگ برآورد:
أیّها النّاس: ولد فى الکعبه ولى اللَّه.
هان اى مردم! ولى خدا در خانه خدا دیده به جهان گشود.
این حادثه پرشکوه و بى نظیر تاریخ، به روز جمعه، سیزدهم ماه رجب، سى امین سال حمله ابرهه به خانه خدا (عام الفیل) اتفاق افتاد.

ادامه مطلب / دانلود

داستان های جدید خنده دار از ملانصرالدین

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد.

شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟

ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت.

ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت: خروسم را بده! دزد گفت: من خروس تو را ندیده ام.

ملا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!

ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!

ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.

اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟

ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟

اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:

خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.

ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

داستان درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن

مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.

ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

داستان قیمت حاکم

روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟

ملا گفت : بیست تومان.

حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.

ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

داستان قبر دراز

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!

شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

داستان خانه عزاداران

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!

ملا گفت: لیوانی آب بده!

دخترک پاسخ داد: نداریم!

ملا پرسید: مادرت کجاست:

دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!

ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

داستان خانه ملا

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!

ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری

پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!

داستان داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟

ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟

ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

داستان دوست ملا

روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟

دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع ان سخن گفت.

بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟

دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!

داستان ماه بهتر است

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟

ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!

ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!

داستان بچه ملا

روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!

ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.

زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟

ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

داستان نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!

باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟

ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

داستان لباس نو

روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!

ملا ه خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعرف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.

داستان ملا و گوسفند

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.

ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است

دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.

ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!

روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

ادامه مطلب / دانلود

داستان زیبا و نکته دار کلاغ و خرس !

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی!
چند دقیقه میگذره… باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار.
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره، خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه …
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن. قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه: دلم خواست! پررو بازیه دیگه پررو بازی!
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون. خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه.
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!

نکته مدیریتی: قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت ارزیابی کنید!

ادامه مطلب / دانلود

زندگی نامه ابوعلی سینا

جرج سارتن می گوید : تمدن اسلامی نتیجه پیوند جوانه نیرومند غرب بر روی درخت تناور تمدن ایرانی بود و راز نیرومندی عجیب و تحول ملکات و فضایل آن در همین مطلب نهفته است.
بی شک ابوعلی سینا ثمره ای ارزنده از این درخت تناور و جلوه ای بارز از نقش ایرانیان در اعتلای تمدن اسلامی است . وی نه تنها اعتباری برای تمدن ایرانی و اسلامی ، بلکه چهره ای تابناک در تاریخ تمدن جهان به شمار می رود . به دلیل احاطه ابن سینا بر دانشهای مختلف و تاثیر وی در متفکران و دانشمندان پس از خود – که حیطه آن به جز قلمرو اسلام ،‌ اروپا را نیز در بر گرفته بود – ‌از او در غرب به عنوان نامدارترین دانشمند اسلامی یاد می شود .
اینک در میان دانشمندان اسلامی ، کسانی که ممکن است در اروپا با ابن سینا رقابت کنند ، می توان از الکندی و ‌محمدبن زکریای رازی نام برد . اما الکندی تنها حکیم و زکریای رازی پزشک بوده است و هیچ یک مانند ابن سینا در زمینه های مختلف صاحب نام نبوده اند .
شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا ، ‌معروف به ابن سینا در سال 370 هجری قمری در دهی به نام خورمیثن در نزدیکی بخارا چشم به جهان گشود . شرکت در جلسات بحث اسماعیلیان از دوران کودکی ، به واسطه پدر – که از پیروان آنها بود – بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه یکی از استادان وی ، ‌بوعلی را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت . تا آنجا که پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( حکومت از 366 تا 387 هجری قمری ) به علت بیماری ، وی را به نزد خود خواند و ابن سینا از این راه به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست یافت . وی در شرح حالی که خود نگاشته است درباره منابع آن کتابخانه خود می گوید : هر چه از آنها را که بدان نیاز داشتم خواستم و کتاب هایی یافتم که نام آنها به بسیاری از مردم نرسیده بود و من هم پیش از آن ندیده بودم و پس از آن هم ندیدم . پس این کتاب ها را خواندم و از آنها سود برداشتم و اندازه هر مردی را در دانش دریافتم و چون به سن هجده سالگی رسیدم ، از همه این دانش ها فارغ آمدم .
به این ترتیب وی در علوم مختلف از جمله حکمت ،‌ منطق و‌ ریاضیات – که خود شامل عدد ،‌ هندسه ،‌ نجوم و موسیقی است – تسلط یافت .
وی با وجود پرداختن به کار سیاست در دربار منصور ، پادشاه سامانی و دستیابی مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله دیلمی و نیز درگیر شدن با مشکلات ناشی از کشمکش امرا – که سفرهای متعدد و حبس چند ماهه وی توسط تاج الملک ، حاکم همدان ، را به دنبال داشت – بیش از صدها جلد کتاب و تعداد بسیاری رساله نگاشته که هر یک با توجه به زمان و احوال او به رشته تحریر در آمده است . وقتی در دربار امیر بود و آسایش کافی داشت و دسترسی اش به کتب میسر بود ،‌ به نوشتن کتاب قانون در پزشکی ، یا دائره المعارف بزرگ فلسفی خود کتاب شفا مشغول می شد . اما در هنگام سفر فقط یادداشت ها و رساله های کوچک می نگاشت . در زندان به نظم اشعار می پرداخت و یا تاملات دینی را با اسلوبی که خالی از جمال نباشد مقید می نمود .
از میان تالیفات ابن سینا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در پزشکی شهرتی جهانی یافته است . کتاب شفا در هجده جلد در بخش های علوم و فلسفه ، یعنی منطق ، ریاضی ، طبیعیات و الاهیات نوشته شده است . منطق شفا امروز نیز همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتب منطق اسلامی مطرح است و طبیعیات و الاهیات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . کتاب قانون نیز – که تا قرن ها از مهمترین کتب پزشکی به شمار می رفت – شامل مطالبی درباره قوانین کلی طب ، داروهای ترکیبی و غیر ترکیبی و امراض مختلف می باشد . این کتاب در قرن دوازدهم میلادی همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهای لاتین ترجمه شد و تا امروز به زبان های انگلیسی ، فرنسه و آلمانی نیز برگردانده شده است . قانون – که مجموعه مدونی از کل دانش طبی باستانی و اسلامی است – به عنوان متن درسی پزشکی در دانشگاه های اروپایی مورد استفاده قرار می گرفت و تا سال 1650 میلادی در کنار آثار جالینوس و موندینو در دانشگاه های لوون و مون پلیه تدریس می شد .
ابن سینا در زمینه های مختلف علمی نیز اقداماتی ارزنده به عمل آورده است . او اقلیدس را ترجمه کرد . رصدهای نجومی را به عمل درآورد و اسبابی نظیر ورنیه کنونی ابداع نمود . در زمینه حرکت ، نیرو ، فضای بی هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت و چگالی تحقیقات ابتکاری داشت . رساله وی درباره کانی ها یا مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمین شناسی بود .
درباره این رساله فیگینه در کتاب دانشمندان قرون وسطی چنین آورده است : ابن سینا رساله ای دارد که اسم لاتین آن چنین است : De Conglutineation Lagibum . در این رساله فصلی است به نام اصل کوه ها که بسیار جالب توجه است . در آنجا ابن سینا می گوید : ممکن است کوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . یکی برآمدن قشر زمین . چنان که در زمین لرزه های سخت واقع می شود و دیگر جریان آب که برای یافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عین حال سبب برجستگی زمین می شود . زیرا بعضی از زمین ها نرم هستند و بعضی سخت . آب و باد قسمتی را می برند و قسمتی را باقی می گذارند . این است علت برخی از برجستگی های زمین .
ابن سینا به واسطه عقل منطقی و نظام یافته اش – که حتی در طب نیز تلاش داشت مداوا را تا سرحد امکان تابع قواعد ریاضی سازد – تسلط بر فلسفه را کمال برای یک دانشمند می دانست . وی برای آگاهی از اندیشه های ارسطو و درک دقیق آن ،‌ آن گونه که خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار کتاب مابعدالطبیعه را خواند و در نهایت با استفاده از شرحی که ابونصر فارابی درباره آن کتاب نوشته بود ، به معانی آن راه یافت . بوعلی در دوران عمر خود از لحاظ عقاید فلسفی دو دوره مهم را طی کرد . اول دوره ای که پیرو فلسفه مشاء و شارح عقاید و معارف ارسطو بود و دوم دوره ای که از آن عقاید عدول کرد و به قول خودش طرفدار حکت مشرقین و پیرو مکتب اشراق شد .
وی به پشتوانه تلاش یک صد ساله ای که پیش از او از سوی کسانی همچون الکندی و فارابی برای شکل گیری فلسفه اسلامی صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفی منسجمی را ارائه دهد . با توجه به این که پیش از او مقدمات این کار فراهم شده بود ، کار و وظیفه ابن سینا این بود که مشکلات و پیچیدگی ها را کشف و حل کند و آنها را به نحوی مظبوط و موجز شرح نماید . فروع جزئی را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بیاورد .
او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بین مفاهیم کلی مثل انسان ،‌ فضیلت و جزئیات حقیقی به یکی از پرسشهای علمای قرون وسطی – که مدت های طولانی ذهن آنها را به خود مشغول کرده بود – پاسخ داد . تاثیر آرای فلسفی ابن سینا ، ‌همچون آموزه های طبی او ، ‌به جز در قلمرو اسلامی ، ‌در اروپا نیز امری قطعی است . آلبرتوس ماگنوس ،‌ دانشمند آلمانی فرقه دومینیکی (1200 تا 1280 میلادی ) ‌نخستین کسی بود که در غرب تفسیر و شرح جامعی بر فلسفه ارسطو نوشت . به همین دلیل اغلب او را پایه گذار اصلی ارسطوگرایی مسیحی می دانند . وی که جهان مسیحیت را با سنت ارسطویی الفت داد ،‌ در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سینا متکی بود .
همچنین فلسفه ما بعد الطبیعه ابن سینا ، ‌خلاصه مطالبی است که متفکران لاتینی دو قرن بعد از او بدان رسیدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفی را در فلسفه مدرسی هماهنگ کنند .
ابوعلی سینا در سال 428 هجری قمری ، زمانی که تنها 58 سال داشت ،‌ در حالی رخت از جهان بربست که با ادای دین خود به دانش بشری ، نامی به صلابت تمدن ایرانی از خود به جای گذاشت .

 

ادامه مطلب / دانلود

کم گوی و گزیده گوی چون دُر

انسان از لحظه تولد می کوشد تا با دیگران ارتباط برقرار کند. در چنین کوششی او بعدها یاد می گیرد که از زبان، برای ارتباط با دیگران بیشترین استفاده را ببرد و در برابر پدیده های جهان هستی، از خود واکنش نشان دهد.

زبان، بهترین وسیله ای است که می تواند تصورات ذهنی یک فرد را به دیگری منتقل کند. با کمک زبان، ما اهداف، احساسات و آرزوهای خود را برای دیگران بیان می کنیم. با زبان می آموزیم و به دیگران یاد می دهیم. زبان، آزادی انسان از قفس تنگ حواس است. انسان یک هستی اجتماعی و سخنور است و زبان از امتیازهای ویژه اوست. زبان، دل و ذهن را پیوند می دهد. می گویند <زبان لباس اندیشه است> و اندیشه گرانبهاترین سرمایه انسانی است. سخن گفتن، راه را برای پدیدار شدن سرمایه های فکری هموار می کند. زبان امانتی از طرف خداوند است که به انسان سپرده می شود تا به وسیله آن، راه تکامل خویش را بپیماید. بنابراین نحوه استفاده از زبان و کاربرد آن بسیار مهم است، به گونه ای که گاهی اولیاء دین و اندیشمندان، سکوت و زبان در کام کشیدن را از به کار بردن آن بیشتر توصیه کرده اند.

ما در این مطلب می خواهیم بدانیم چگونه و چه زمانی باید از زبان استفاده کرد؟ چه زمانی باید سکوت اختیار کرد؟ چرا بزرگان و اندیشمندان این همه سکوت و کم گفتن را توصیه کرده اند؟ و چگونه باید به حرف و سخن دیگران گوش کرد؟ به این گفته ها توجه کنید:

نجات مؤمن، در نگه داشتن زبانش است.

(حضرت محمد(ص))

خاموشی و سکوت، باغ اندیشه است.

(حضرت علی(ع))

سکوت و کم حرفی، یکی از راه های دریافت علم و دانش است

(امام رضا(ع))

روشن تر از خاموشی، چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم

(بایزید بسطامی)

مهارت سکوت، غالباً بیشتر از مهارت حرف زدن، ارزش اثرگذاری دارد چرا که <سکوت از هر آوازی خوش تر است>

(کریستینا روستی)

مهاتما گاندی می گوید <سکوت اوج تکلم است.> با سکوت می توان پیام خود را به دیگران منتقل کرد. گاهی سکوت بیش از تمام حرف ها مقصود را بیان می کند. دکتر علی شریعتی می گوید: <سرمایه هر دلی، حرف هایی است که برای نگفتن دارد.> و به تعبیر بزرگی دیگر، <سکوت دانا، حاصل جمع فریادهای اوست.> در هر صورت خاموشی زبان، سایه سلامت انسان است.

اصلاً می گویند شیواترین سخن فرزند، زیباترین سکوت است. یک مثل هندی نیز می گوید: سکوت، هرگز اشتباه نمی کند.

سخن در زبان ای خردمند چیست؟

کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد نداند کسی

که گوهر فروش است یا پیله ور

(سعدی)

سخن گفتن، تنها علم و دانش و آگاهی گوینده را نشان نمی دهد، بلکه آینه شخصیت اوست.

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

اما برخلاف تمام توصیه ها به سکوت، انسان ناگزیر است در زندگی از زبان استفاده کند. بنابراین نحوهِ استفاده کردن از آن مهم است. گفته های بزرگان نشان می دهد که سخن گفتن باید مبتنی بر فکر، عقل و منطق باشد.

حضرت علی(ع) می فرماید: فضیلت انسان زیر زبانش نهفته است.

سخن چون برابر شود با خرد

روان سراینده رامش برد

زبان در سخن گفتن آژیر کن

کمان خرد را سخن تیر کن

(فردوسی)

سخن خوب گفتن، دلیل وفور عقل و خرد آدمی است. (رسول خدا(ص))

<دیل کارنگی>، اندیشمند معاصر، می گوید: سخن و سخن راندن نوعی سفر است که باید به مقصد برسد، به همین دلیل پیش از سفر، باید انسان نقشه ای داشته باشد. مسافر بی نقشه و بی هدف در پایان سفر به جایی نمی رسد.

در هر صورت زبان، در نزد انسان باید تابع اندیشه اش باشد و انسان به زبانش اجازه ندهد که قبل از اندیشه اش به راه افتد، چرا که گفته اند: <اندیشه کن، آنگاه سخن گوی تا از لغزش بر کنار باشی.>

مونتسکیو می گوید: <کسی که بدون فکر حرف می زند، صیادی را ماند که بدون نشانه گیری تیر خالی می کند.>

تا سخن گفته نشده است، سخنگو بر سخن خویش حکومت می کند، ولی همین که سخن گفته شد، سخن بر سخنگو حکم می راند.

(حضرت علی(ع))

هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. (فیثاغورت)

سخن گفته دگر باز نیاید به زبان

اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد

هندی ها مثلی دارند و می گویند: درباره هرچه می گویی فکر کن، ولی هرچه را فکر می کنی، بازگو نکن.

آنکه زبانش را نگه نمی دارد، سرانجام پشیمان می شود.

(لقمان حکیم)

انوشیروان نیز گفته است: یکبار پشیمان نشدم برای چیزی که به زبان نیاوردم، ولی بارهای ندامت بردم بر آنچه گفتم. یک مثل پاکستانی می گوید <عاقل، زبانش را در قلب و احمق، در دهان جای داده است.>

در هر صورت کم دانستن و پر گفتن مانند پول نداشتن و زیاد خرج کردن است.

(ناپلئون)

ژان کهنو گفته است: درود بر کسانی که هیچ نمی دانند، به شرط آنکه هیچ نگویند.

هر سخن که از دل و فکر برآید، بر دل نشیند و اگر از زبان به تنهایی برآید، از حد گوش تجاوز نکند.

حرف و سخن با منطق در هر فردی مؤثر است، حتی اگر آن را قبول نداشته باشد.

(فرانکلین)

حضرت علی(ع) در مورد سکوت پیامبر اکرم(ص) فرمود: سکوت آن حضرت در چهار چیز بود؛ در تفکر، تقدیر، حلم و حذر. تفکرش در باره دنیای فانی و عالم باقی بود. در تقدیر و اندازه گیری بر آن بود که همه مردم را به یک چشم ببیند و به گفته همه به یک نحو گوش دهد. صبور و بردبار بود، به طوری که از چیزی خشمگین یا متنفر نمی شد. حذر و پرهیزش نیز در چنگ اندازی به کارهای خیر و دوری از کارهای زشت بود.

در هر صورت سخن گفتن و سکوت کردن به موقع، گاه نشانه عقل است. سعدی گفته است: دو چیز طیره عقل است، دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.

همه این گفته ها مؤید آن است که انسان، باید یا درست حرف بزند و یا عاقلانه سکوت کند. فیثاغورث گفته است: یا خاموش باش یا حرفی بزن که از خموشی بهتر باشد.

همچنین آورده اند که:

مردی پیش پیامبر آمد و پرسید: ای پیامبر خدا، دانش چیست؟

فرمود: سکوت پیشی گرفتن و اندیشیدن.

پرسید: سپس چه؟ فرمود: گوش فرا دادن و شنیدن از دانایان.

پرسید: سپس چه؟ فرمود: به ذهن سپردن شنیده ها.

پرسید: سپس چه؟ فرمود: منتشر کرد.) آنها.

اگرچه در پیش خردمند خاموشی ادب است

به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی

(سعدی)

آن به که نگویی چو ندانی سخن ای را که

ناگفته بسی به بود از گفته رسوا

(ناصرخسرو)

امام زین العابدین(ع) نیز می فرماید: مؤمن سکوت می کند تا سالم بماند، سخن می گوید تا بهره مند شود.

خاموشی و سکوت آرایش دانا و پوشش نادان است (حضرت محمد(ص))

مؤمن سکوت اختیار می کند تا از لغزش ها برکنار بماند، اگر در مقام پرسش برمی آید، منظورش فهمیدن است و غرض او از سخن گفتن، زورگویی و فخرفروشی و تحمیل به دیگران نیست.

(علی(ع))

از جالینوس حکیم پرسیدند که بهترین آداب در محافل کدام است، گفت: اگر عالم باشد، دهان گشاید تا مایه علمش، مجهول نماند و اگر جاهل باشد، زبان ببندد تا پایه جهلش معلوم نشود.

وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است

شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

(پروین اعتصامی)

از امام سجاد(س) پرسیدند: سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ پاسخ داد: برای هریک از آنها آفت هایی است، اگر سالم از آفت باشد، سخن گفتن بهتر از خاموشی است، برای اینکه خدای بلندمرتبه هیچ یک از پیامبران و جانشینان آنان را برای سکوت برنینگیخته، بلکه برای سخن گفتن (آگاهی و بیداری) فرستاده است.

اما سخن گفتن باید به حد ضرورت باشد. پیامبر اکرم(ص) نیز گفتاری فصیح و روشن داشت، نه بسیار کم سخن بود و نه پرگو، سکوت آن حضرت طولانی بود و بدون ضرورت حرفی به زبان نمی آورد. روزی به ابوذر فرمود: ای ابوذر هرچه را که در آن تو را بهره نیست، ترک کن و سخنی که فایده ای به حال تو ندارد، لب مگشا و زبان خود را مانند پول خود که در حفظ آن می کوشی، نگهداری نما. آن حضرت معتقد بود که زیبایی ِ سخن، به کوتاهی و اختصار است و می فرمود: اگر سخن گفتن، نقره باشد، سکوت طلا است.

حافظ می فرماید:

در بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش

و در جای دیگر می گوید:

با عقل و فهم و دانش داد سخن توان داد

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

آموزه های دینی و فرهنگی در مورد پرهیز از زیاده گویی، پندهای بسیاری دارد.

حضرت علی(ع) می فرماید: پرگویی، آفت سخن است.

سخن از پر گفتن آفت بود

به کوتاه گفتن لطافت بود

چو بسیار نوشی تو آب زلال

سرانجام افتی به رنج و ملال

از آن حضرت داریم که فرمود: کسی که حرف می زند، می کارد و آن کس که می شنود، درو می کند.

می گویند: انسان های موفق، کم صحبت و خوب عمل می کنند و افراد پرحرف، به ندرت آدم های موفقی هستند. پاسکال گفته است: پرحرفی، مجال تفکر را از انسان می گیرد.

چو گفتار بیهوده بسیار گشت

سخنگوی در انجمن خوار گشت

ز دانش چو جان ترا مایه نیست

به از خامشی هیچ پیرایه نیست

(فردوسی)

افلاطون گفته است نادانی هرکس به دو چیز دانسته شود. اول خبر دهد و بگوید چیزی را که از او نپرسیده اند، دوم با سخن گفتن زیادتر از حد ضرورت.

معلم او سقراط نیز می گوید: اگر خاموش باشی تا دیگران به سخنت آرند، بهتر که سخن گویی و خاموشت کنند.

بخش دوم وپایانی :

یکی از مسایل مهمی که در ارتباط میان انسان ها مهم است، گوش دادن به جای حرف زدن بیش از حد است.

گوته می گوید: سخن گفتن یک نوع احتیاج است، ولی گوش دادن هنر.

ما دو گوش و یک زبان داریم، برای اینکه بیشتر از حرف زدن، گوش بدهیم.(دیوژن)

کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی

چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی

دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز

یعنی دو بشنو و یکی بیش مگوی

انسان ها با دو چشم و یک زبان به دنیا می آیند تا دو برابر آنچه می گویند، ببینند. اما برعکس، همان افرادی که کمتر دیده اند، بیشتر حرف می زنند و آنهایی که هیچ ندیده اند، درباره همه چیز اظهارنظر می کنند.(کولتون)

نادان را به از خاموشی نیست و گر این مصلحت بدانستی، نادان نبودی.(سعدی)

اصولاً انسان های بزرگ، گوش کردن و انسان های کوچک حرف زدن را به انحصار خود درمی آورند و به تعبیری، اشخاص اندیشمند، شنونده اند و اشخاص کوته نظر، گوینده.

کسی که حرف کمتری بزند و بداند چگونه به حرف دیگران گوش کند، بیشترین بهره را می برد. افراد عمیق و متفکر کمتر حرف می زنند و بیشتر سعی دارند شنونده خوبی باشند. افراد هر اندازه کوچکتر و کوته بین تر باشند، سعی دارند با پرحرفی و اندرز دادن به دیگران خود را بزرگ جلوه دهند، به همین خاطر است که هر کس بسیار گوید، مردم از او دوری می کنند.

برای آنکه بتوانیم ارتباط درست و مؤثری با دیگران برقرار کنیم، باید روش و سبک گوش دادن مؤثر را نیز یاد بگیریم. برخلاف تصور اولیه، شنیدن یک رفتار منفعلانه نیست، بلکه می تواند به صورت فعال درآید و با برخورد مناسبی برای صحبت های گوینده، نتیجه ای را در پی داشته باشد.

امام باقر(ع) می فرماید: خوب شنیدن را همچون خوب گفتن نیز فراگیرید.

هنر گوش دادن را فرا گیرید، فرصت ها گاهی به آهستگی در می زنند.(فرانک تایگر)

بسیاری از مشکلات موجود در برقراری ارتباط، به دلیل ضعف در گوش دادن است، آمارها نشان می دهد که یک شنونده به صورت طبیعی ممکن است تنها ۵۰ درصد از یک گفت وگو را متوجه شود و پس از دو روز فقط ۲۵ درصد از مطالبی را که به خاطر سپرده است، بازگو کند.

رعایت مواردی می تواند در برقراری یک ارتباط سازنده، با طرف مقابل مؤثر باشد. باید تمرکز داشت، بیشتر و جدی و با علاقه به حرف های طرف مقابل گوش داده، هرگز صحبت او را قطع نکرد و با تبسم و لبخند، نگاهی محبت آمیز به گوینده داشت. توجه به اشاره های غیرشفاهی از طرف مقابل، حفظ آرامش و پرهیز از عصبانیت، تأیید و تصدیق گفته های طرف مقابل با تکان دادن سر و دریافت اطلاعات دقیق از گوینده از طریق پرسشی ساده و یادداشت برداری، مهارت هایی هستند که برای درست گوش دادن می توان از آنها بهره برد.

برای اینکه بتوان ارتباط درست با گوینده داشت، باید مهارت های ارتباطی را شناخت و به کار برد. باید گفته های طرف مقابل را برای اطمینان از درک آن، ارزیابی و سبک و سنگین کرد و سپس با انعکاس یا ایراد مطالبی، احساسات طرف مقابل را تصدیق و یا تأیید کرد.

برای خوب گوش دادن سه مانع عمده را ذکر کرده اند؛ تصویر نادرست افراد از چرایی مذاکره، توجه نکردن به گفته های طرف مقابل و اندیشیدن به پاسخ و وجود صافی هایی که اجازه نمی دهند، همه چیز شنیده شود.

البته برای خوب گوش دادن، فواید زیادی ذکر کرده اند.

رعایت احترام و ادب، جلوگیری از پیش داوری، فهم مطلب با تمرکز، سریع به اصل مطلب رسیدن، جلوگیری از اختلاف و مشاجره و ایجاد محیطی همراه با آرامش و زیاد شدن محبت و تفاهم، مشخص شدن مشکل و راه حل آن، جمع بندی دقیق، مشخص شدن اشتراک های معانی و کاستن از مقاومت همه از فواید خوب گوش دادن هستند.

امید است که همه ما با سکوت و خاموشی گزیدن و سخن گفتن به وقت ضرورت و خوب گوش دادن به سخنان دیگران بتوانیم ارتباط بهتری با دیگران داشته و مناسبات انسانی خویش را بهبود بخشیم.

ادامه مطلب / دانلود

شعر زیبای مریم حیدرزاده در وصف عسل بدیعی

بخواب آروم عسل بانو

که بی تو ساکته اینجا

ولی راحت شدی انگار

از این بی رحمی دنیا

بخواب آروم و بی غصه

کی این درد و یادش میره ؟

سکانس آخرت این نیست

کسی جات و نمیگیره

لالالالا بخواب اما

روزای بی عسل سخته

با پرواز پر از دردت

بهار از یادمون رفته

تو با “پروانه ای در مه”

تو با “دستای آلوده”

عسل بودی،عسل موندی

واسه رفتن ولی زوده

 

ادامه مطلب / دانلود

تنهایی یعنی...

 

تنهایی یعنی اینکه تو بزرگسالی دلت بغل بخواد.حتی بیشتر از وقتی که بچه بودی…

تنهایی یعنی زل بزنی به آی دی روشن طرف و هی بگی لعنتی پی ام بده… بعد یارو آف می شه…!

تنهایی یعنی هر روز توی چشمای خودت جای خالی انعکاس چهره ی کسی که دوست داری رو ببینی…

تنهایی یعنی اینکه شبا گوشیت رو رو سایلنت نذاری

تنهایی یعنی شبا با هندزفری تو جات آهنگ گوش کنی تا گوشات و بالشتت خیس بشه….

تنهایی یعنی تو این هوای دو نفره دلت بخواد با یکی بری قدم بزنی اما هر چی فکر می کنی کسی رو پیدا نکنی…

تنهایی یعنی شارژ گوشیت تو ۲۴ ساعت یه خطش هم کم نشه…

تنهایی یعنی اینکه صمیمی ترین دوستت وقتی عاشق شد دیگه جواب اس ام استم نده…

تنهایی یعنی وقتی با دوستات توو یه جمعی هستی و اونا میخندن تو تو فکر فرو بری و بهاونی که پیشت نیست فکر کنی!

تنهایی یعنی این که کسی رو نداشته باشی که منتظرت باشه کسی که به خاطرش بخوای پیشرفت کنی،تنهایی یعنی این،یعنی تو چش باشی و هیچوقت دیده نشی!

تنهایی یعنی لحظه ای که حتی خدا هم فراموش میشه!!!…لحظه ای که فکر میکنیم اون داره میخنده و ما گریه … و خدا هم فقط نگاه میکنه …
چقدر سخت هست تنهایی ای که خدا توش نیست !!!

تنهایی یعنی هزاران سه نقطه ای که در حضورت میگذارم و هیچ کدامش را نمیفهمی…!!

تنهایی یعنی یه آدم با یه عالمه سوال بی جواب. یعنی یه دنیا حرف. یعنی چشم انتظاری. یعنی گریه کنی و تو آینه بگی چرا؟!!

تنهایی یعنی : من ، تو ; ما
یادت هست ؟
تمام شد …
حالا : تو ، او ; شما
من هم به سلامت . . .

ادامه مطلب / دانلود

مطالب زیبا و آموزنده

سه چیز مهم !
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم
سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال
از سه چیز خود را نگهدار: افسوس, فریاد, نفرین کردن
سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر
اما سه چیز را آلوده نکن : قلب, زبان, چشم
سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب

——————————————

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
و دویدن که آموختی ، پرواز را
——————————————
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند
——————————————
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر
——————————————
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی
——————————————
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
——————————————
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند
——————————————
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند
——————————————
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند
——————————————
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست
——————————————
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

ادامه مطلب / دانلود

6 سخن آموزنده و قصار از اینشتین

اگر طالب زندگی خلاق‌تر و نشاط‌ آورتری هستید، باید گاه تأمل و روی سخنان حکمت‌آمیز بزرگان دقت کنید؛ سخنانی که با گذشت زمان، رنگ کهنگی به خود نمی‌گیرند و می‌توانند نسل‌های متعددی را به پیش ببرند. اینشتین در سال ۱۸۷۹ زاده شد، اما سخنان او تا به امروز معتبر باقی مانده‌اند.

در اینجا با هم شش سخن قصار اینشتین را با هم مرور می‌کنیم:

۱- از گذشته بیاموز، برای امروز زندگی کن، به امید فردا باش.
سخن زیبایی است، ممکن است این حرف را پیش از این هم شنیده باشید، نوع بشر این توانایی تفکر را دارد و می‌تواند حتی لحظه آغاز خلقت و «بیگ بنگ» را با نگاه به کرانه‌های دنیا ببیند، اما در عالم عمل، نگاه خردمندانه به گذشته در جهت درس گرفتن برای زندگی موفق در روز، صورت نمی‌گیرد، بسیاری از ما در آینده‌های نامحتمل زندگی می‌کنیم و چیزی را که هم‌اینک در روبروی ماست، از دست می‌دهیم.

۲- مطرح کردن پرسش‌ها و احتمالات تازه و مشاهده کردن مشکلات قدیمی از زاویه دید تازه، نیازمند تخیل خلاق است و باعث پیشرفت‌های حقیقی در دانش می‌شود.
وقتی من در دبستان بودم موفقیت در گرو گفتن پاسخ‌ درست سؤالات بود، هر سوال تنها یک پاسخ درست داشت و بس. اما با گذشت زمان رفته رفته متوجه شدم که خیلی از سؤالات یک پاسخ ندارند و «یک تعداد» پاسخ «احتمالی» دارند.
از همین رو، شیفته این شدم که به مسائل به صورت طیف و نه یک رنگ واحد نگاه کنم و دیگر ابهام پیرامون آنها آزارم نمی‌دهند. تصور می‌کنم که اینشتین از طریق فیزیک کوانتوم و سخنان خردمندانه‌اش خیلی‌ها را به این سمت سوق داده است.

۳- مهم‌ترین تلاش بشر، کوشش در جهت حفظ اخلاقیات در اعمالش بوده است، توازن داخلی ما و حتی وجودمان به این امر بستگی دارد. فقط اخلاق در اعمالمان است که به زندگی‌مان زیبایی و بزرگی می‌بخشد.

هر گاه به زندگی عادی خودمان و یا کارنامه زندگی افراد بزرگ تاریخ، صاحبان شرکت‌های بزرگ و یا ورزشکاران نامی نگاه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که فقط دسته‌ای از آنها که اخلاق را در کار و رقابت با دیگران رعایت کرده‌اند، در ذهنمان، تصویری نیکو دارند. افراد جاه‌طلب، ساعی و نابغه زیاد پیدا می‌شوند، اما فقط آنهایی که این استعداد را با حفظ اخلاق به کار می‌گیرند، شایسته ماندگار شدن همیشگی را در ذهن ما دارند.

۴- کل زندگی در واقع یک رشته انتخاب است. ببینید که چه تعداد زیادی از مردم پیدا می‌شوند که در عادات روزانه‌شان به دام افتاده‌اند، آنها گیج و هراسناک و نامتمایز به نظر می‌آیند. برای یک زندگی بهتر باید شیوه زندگی‌مان را انتخاب کنیم.

گرچه ممکن است همیشه و همه جا حق انتخاب وجود نداشته باشد و این حق گاهی از ما سلب شود، اما اگر خوب به زندگی‌تان نگاه کنید می‌بینید که شما می‌توانسته‌اید در برهه‌هایی انتخاب‌های بهتری داشته باشید، اما به دلایلی خود را سرکوب کرده‌اید:
– انتخاب شیوه صرف کردن وقت آزادتان
– انتخاب داشتن زندگی‌ای سالم و رسیدن به تناسب اندام یا شکم‌پرست بودن
– انتخاب اینکه کار کنید یا به مسافرت بروید
– انتخاب اینکه محل زندگی خودتان را تغییر بدهید یا سال‌های سال با دریغ و درد در جایی که درکتان نمی‌کنند و به شعورتان توهین می‌کنند، زندگی کنید.
– انتخاب اینکه ظرفیت‌های فکری و استعدادهایتان را عملی کنید یا باعث هرز رفتن آنها بشوید و به کارهای تکراری غیرخلاق خو کنید.

بله! زندگی همه‌اش انتخاب است.

۵- واقعا دیوانگی است که یک کار را بارها و بارها تکرار کنید و انتظار نتایج متفاوتی داشته باشید.

ترجمه فارسی‌ این حرف این می‌شود «آزموده را آزمودن خطاست!»
این سخن بدیهی به نظر می‌رسد، اما در مقام عمل بیشتر مردم پیرامون ما هر روز به صورت‌های مختلف ابراز شگفتی می‌کنند که چرا با وجود اینکه رفتار و کاری را با پشتکار ادامه می‌دهند، تغییری مشاهده نمی‌کنند، سخن قصار دیگری وجود دارد که می‌گوید:

«جهان‌های نو وقتی زاده می‌شوند که طرح‌ها و قالب‌های کنونی در هم بشکنند.»

اگر یک جامعه به طرح‌ها، تفکرات و عادات قدیمی خود ادامه بدهد، نباید انتظار «تغییر» داشته باشد.

۶- دو شیوه برای گذران زندگی وجود دارد. اینکه تصور کنید هیچ معجزه‌ای وجود ندارد و اینکه هر چیزی را در حکم معجزه بپندارید.

زندگی ما ، خود یک معجزه تکراریست. ما به یاری حیات مدام و هماهنگ ۱۰۰ میلیارد سلول بدنمان در سیاره‌ای خُرد در پهنه گیتی که نظمی ظریف دارد، زندگی می‌کنیم. ما می‌توانیم با کالبدمان زیبایی را درک کنیم، تنفس کنیم، یک تماس محبت‌آمیز را احساس کنیم، گلی را ببوییم، فکر کنیم و دیگران را شفا بدهیم، پس زاویه دید خود را عوض کنید و به نیمه پر لیوان بنگرید.

_در پایان به سبک برخی نوشته‌های سایت‌ها و وبلاگ‌ها دوست دارم یک جایزه اضافی به شما بدهم…!

رئیس شرکت آمازون -جف بزوس:

افرادی که همیشه در طول زمان حق به آنها داده می‌شود، آنهایی هستند که به صورت پیوسته تفکرشان را تغییر می‌دهند. بزوس اصلا فکر نمی‌کند که ثبات فکری زیاد، خصیصه مثبتی باشد. او تصور می‌کند که اگر شما فردا ایده‌ای داشته‌ باشید که در تناقض با ایده امروزتان باشد، ذهن بیماری ندارید.

از دید او باهوش‌ترین آدم‌ها کسانی هستند که به طور پیوسته در شناختشان از پیرامون تجدید نظر می‌کنند و به مشکلاتی که قبلا تصور می‌شد که پاسخی واحد برای آنها یافته‌اند، دوباره نگاه می‌کنند. این افراد، به صورت پیوسته، از زوایای مختلفی به مسائل می نکرند، ایده‌های جدید مطرح می‌کنند، در «نباید»های خود تجدید نظر می‌کنند و شیوه تفکر خود را به چالش می‌کشند.

البته اینها به این معنی نیستند که شما نباید زاویه دید شکل‌گرفته و منسجمی داشته باشید، بلکه غرض این است که شما باید دیدگاه کنونی خود را یک دیدگاه ثابت و بدون تغییر در نظر نگیرید.

از این دید، آدم‌های لجوجی که همیشه بر زاویه دید خود اصرار دارند، آنهایی که محو جزئیات می‌شوند و نمی‌خواهند با فاصله گرفتن از رویدادها، زاویه دید گسترده‌تری پیدا کنند، آنهایی هستند که با گذشت زمان غلط بودن تفکرشان به تدریج به همه ثابت می‌شود.

ادامه مطلب / دانلود

جملات زیبا و گرانبها از اوشو

زمانی که تسلیم باشی؛ تمام هستی از تو حمایت می‌کند هیچ چیز با تو مخالف نخواهد بود، زیرا تو با هیچ چیز مخالف نیستی.

خودت را بپذیر؛ هر چه که هستی حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر؛ تنها آن هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی.

زندگی یعنی آموختن صلح. صلح با دیگران نه، با خودت.

عشق یک تجربه هست، ولی زبان بسیار مکار است. پس مراقب زبانت باش.

سکوت را بر خودت تحمیل نکن. هیچ چیز را برخودت تحمیل نکن. شادی کن؛ آواز بخوان، بگذار ذهنت خسته شود. آنگاه رفته رفته لحظات کوچکی از سکوت و آرامش واردت می‌شود.

توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر جهان است.

اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست؛ بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.

وقتی با عشق به دیگری بنگری؛ او والا می‌گردد و منحصر به فرد.

هرگاه عاشق باشی، احساس عجز کامل می‌کنی. درد عشق هم همین است. زیرا تو می‌خواهی هر کاری را برای معشوقت انجام دهی، اما می‌فهمی که کاری از دستت بر نمی‌آید. اما عشق یعنی همین که تمام فکرت؛ خدمت به دیگری باشد حتی اگر از عهده‌ات بر نیاید.

تو نمی‌توانی انسانی را تصاحب کنی، زیرا او یک شخص است. تصاحب فقط با اشیاء ممکن است. اگر هنوز به دنبال تصاحبی؛ عشق تو شهوت است.

اگر نتوانی با معشوقت ساکت بمانی؛ بدان که هنوز عاشق نشده‌ای.

تنها راه کسب عشق؛ از طریق همین عشق میسر می‌شود. هر چه بیشتر ایثار کنی؛ بیشتر می‌گیری.

والاترین انسان کسی هست که با عزمی شکست ناپذیر؛ انتخاب کند.

هر موجودی؛ یک سرود الهی است بی همتا؛ منحصر به فرد؛ تکرار نشدنی و غیر قابل مقایسه.

اگر بتوانی تماماً و یک دل عشق بورزی؛ از عمق دلت؛ زندگی تو سرشار از شادی و احساس می‌شود نه تنها برای خودت بلکه برای دیگران هم اصلاً تو برای دنیا برکت و نشاط خواهی شد.

اگر عشقی احساس نمی‌کنی؛ تظاهر نکن، سعی نکن نمایش بدهی که عاشقی حتی اگر خشمگینی بگو که خشمگین هستی و باش ولی حقیقی باش.

زندگی یک مسابقه و رقابت نیست پس دلیلی هم برای مقایسه خودت با دیگران وجود ندارد.

هیچکس نمی‌تواند تو را تغییر دهد. تنها خودت قادر به تغییر خودت هستی.

اصیل بودن و واقعی بودن نهایت زیبایی است.

اصیل بودن یعنی واقعی بودن خنده‌هایت، گریه‌هایت، نفرتت و عشقت و همه زندگیت باید واقعی باشد تا اصیل باشی.

آنان که طمع کارند؛ برای پر کردن احساس تهی بودنشان بارها و وزنه‌ها را با خود حمل می‌کنند.

ادامه مطلب / دانلود

جملات زیبا از بزرگان در مورد عشق

«آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.»
بنیامین فرانکلین

.

.

«در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»
آلبرت اینشتین

.

.

«آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»
جبران خلیل جبران

.

.

«از پریدن‌های رنگ و از طپیدن‌های دل// عاشق بی‌چاره هرجا هست رسوا می‌شود»
ناشناس

.

.

«ازدواج وسیله‌ای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیله‌ای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیده‌ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل می‌سازد.»

اوشو

.

.

«از شبنم عشق خاکِ آدم گِل شد// صد فتنه و شور در جهان حاصل شد// سر نشتر عشق بر رگ روح زدند// یک‌قطره فروچکید، نامش دل شد»
افضل‌الدین کاشانی

.

.

«اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با آزادی همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید، چون آزادی ارزش غایی است، چیزی از آن بالاتر نیست. اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت که لعنت است.»
اوشو

.

.

«اگر صد آب حیوان خورده باشی// چو عشقی در تو نبود مرده باشی»
وحشی بافقی

.

.

عاشقی پیداست از زاری دل// نیست بیماری، چو بیماری دل

مولوی

.

.
«بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بیشتر عشق می‌ورزند تا به معشوق.»
فرانسوا لارشفوکو

.

.

«پاکشیدن مشکل است از خاک دامن‌گیر عشق// هرکه را چون سرو این‌جا پای در گل ماند، ماند»

صائب تبریزی

 .

.

«تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، عشق خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.»
اوشو

.

.

«ترجیح می‌دهم در آتش کین آن‌ها نابود گردم، تااین‌که بدون عشق تو تن به ذلت زندگی تسلیم کنم.»
ویلیام شکسپیر

.

.

«تجربه به ما میآموزد که عشق آن نیست که به هم خیره شویم؛ عشق آن است که هردو به یکسو بنگریم»
آنتوان دو سنت‌اگزوپری

ادامه مطلب / دانلود

اگر کسی را دوست داری !

شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … او تکامل خواهد یافت.

دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.

دانشجوی حسابداری : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.

دانشجوی ریاضی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.

دانشجوی کامپیوتر : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، از دستور کپی – پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که دیلیت اش کنی.

دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن… نگران نباش بر می گردد.

دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن.

دانشجوی شکاک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، از او بپرس ” چرا ” ؟

دانشجوی صبور : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد.

دانشجوی شوخ طبع : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، باز هم به حال خود رهایش کن ، این کار را مرتب تکرار کن.

ادامه مطلب / دانلود

جملات قصار و بزرگ

برای زندگی فکر کنید غصه نخورید

روزی که به محتاجی کمک نکرده ایم بی تردید روزی از دست رفته است

خداوند نظر به قلب ها و نیات شما میکند نه به صورت های شما

از بغض و کینه در دلهایتان بپرهیزید

کسانی که در انتظار زمان نشسته اند زمان را از دست میدهند

عشق اجازه نمیدهد هیچ عیبی را ببینیم

3چیز پایدار نمیماند ،مال بی تجارت،علم بی بحث و ملک بی سیاست

هر چیزی بنا به دلایلی رخ میدهد چیزی به اسم اتفاق و شانس وجود ندارد

علاقه به دنیا غم و اندوه را زیاد و شکم پرستی دل را سخت می کند

هر گاه تسلط یافتی با مدارا عمل کن

مصیبت یکی است بیتابی آن را دو چندان میکند.

چه بسا ملامت شده ای که گناه ندارد

غصه میخورم که کفش ندارم یکی را دیدم که پا نداشت

مهم نیست که از کجا شروع میکنی ، مهم این است که تا کجا پیش بروی

عشق تنها مرضی است که بیمار از بودن آن لذت می برد

عشق یعنی مستی و دیوانگی-عشق یعنی با جهان بیگانگی

با داشتن اراده قوی مالک همه چیز هستید

انسان آفریننده سرنوشت خویش است

خدمت به خلق وظیفه نیست بلکه وظیفه است

حسود را با نیکی به او تنبیه کنید

کسی که گمانش بد باشد باطنش بد میشود

آنچه بیش از هر چیز با موفقیت و خوشبختی همسویی دارد خوش بینی است

به جای اینکه تاریکی را نفرین کنی شمعی روشن کن

هر گاه بتوانیم بعد از هر شکست لبخند بزنیم شجاع خواهیم بود.

استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد.

بی مصرفترین روزها روزی است که در آن نخندیده باشید

شادمانی وظیفه ماست.

پر حرفی و پر گویی مجال تفکر را از انسان میگیرد

هر گاه دیدید کسی به موفقیتی رسیده است که شما نرسیدهاید بدانید او کارهایی کرده است که شما نکرده اید

شاد و خندان باشید و از بی حوصلگی و گوشه گیری بپرهیزید

کسی را که به تو نیازمند نیست اما دوستت دارد از دست مده

ما نهایت تلاش را میکنیم تا حقیقت را نادیده بگیریم ولی حقیقت می ماند

زندگی بیرونی شما بازتاب زندگی درونی شماست

بسیاری از سخنها از تیر نافذترند

آن قدر شکست بخور تا راه شکست دادن را بیاموزی

با تمام قدرت با افکار منفی مقابله کن

بدترین مردم کسی است که مردم از ترس او از او دوری کنند

برای اندرز خوب قیمتی نیست

پرواز را به خاطر بسپارید ، پرنده مردنیست

قلب انسان حرم خداست غیر خدا را در آن جای ندهید

یگانه راه دوست یابی آن است که در اظهار دوستی پیش قدم شوی

وقتی که تو نیستی رودخانه ای از غم و اندوه در رگ های من جاری است

لبخند زیبا ترین و ارزان ترین آرایش چهره است

در زندگی امید را از کسی سلب نکن شاید تنها چیزی باشد که دارد

شیطان شما را از فقر میترساند و به کار زشت وا میدارد

کسی آمدن عشق را نمی بیند اما از رفتنش همه خبردار می شوند

ادامه مطلب / دانلود

سخنان و جملات آموزنده از لئوناردو داوینچی

سخنان آموزنده از لئوناردو داوینچی

من از سودمند بودن دست نمی کشم.
.
.
.
می توان در هر زمینه ای کسب دانش کرد.
.
.
.
عشق سرشار در صورتی به وجود می آید که از آنچه دوست دارید،آگاهی فراوان داشته باشید.
.
.
.
درست همان گونه که اگر آهن را بکار نگیریم، زنگ می زند، همان گونه که آب راکد می گندد و یا به هنگام سرما یخ می بندد، اگر از آگاهی و مغز خود بهره نگیریم، آن را از دست می دهیم.
.
.
.
همان گونه که روز خوب، خواب خوش در پی دارد، زندگی هم اگر به خوبی سپری شود، مرگی آمرزیده در پی خواهد داشت.
.
.
.
سرشت آدمهای خوب، گرایش به دانستن است.
.
.
.
پرها می توانند انسانها را مانند پرندگان به پرواز درآورندو به سوی بهشت ببرند. این از ادبیاتی است که با قلم پرهایشان نوشته شده است.
.
.
.
سبب اندوه است که اشخاص در حد میانه نیز به حواس خود توجه نمی کنند. نگاه می کنند، ولی نمی بینند، گوش می دهند، ولی نمی شنوند، لمس می کنند، ولی احساس نمی کنند، غذا می خورند، ولی مزه ی آن را حس نمی کنند.
.
.
.
والا ترین لذت بر این پایه است: لذت درک و شناخت.
.
.
.
نگذارید خشم و بدخواهی شما سبب نابودی زندگی شود؛ زیرا کسی که به زندگی ارج ننهد، خود، شایسته ی آن نیست.
.
.
.
انسانها هرچه حساس تر باشند، رنج بیشتری می کشند.
.
.
.
اندیشه ها به سوی امید می چرخند.
.
.
.
دشواری ها نمی توانند مرا شکست دهند. هر مشکلی در برابر اراده ی بی چون و چرای من تسلیم می شود.
.
.
.
بازدارنده ها و دشواریها، کمر مرا خم نمی کند.
.
.
.
توانمندی و قدرتِ هنر از محدودیت زاده می شود و در آزادی می میرد.
.
.
.
انسانها به نسبت ظرفیتی که برای کسب تجربه دارند عاقل به شمار می روند. کسانی خوشبخت هستند که از تجربه ی دیگران استفاده می کنند و تجربه ی دیگران را دوباره تجربه نمی کنند.
.
.
.
آرزو کردن شرط نیست، شرط تحقق آرزو است.
.
.
.
نقاش باید نهانخانه داشته باشد؛ زیرا هنگامی که در نهانخانه با خود هستید، خودتان هستید و هنگامی که همراه با شخص دیگری هستید، نیمی از خودتان می باشید.
.
.
.
تنها سخنگوی جهان طبیعت، آزمایش است، پس باید همیشه به تجربه پرداخت و هرکار را به هزار شکل آزمود.
.
.
.
اگر پیوسته و بدون درنگ کار کنید، توان داوری خود را از دست می دهید.
.
.
.
آنچه را نقاشی می کنید باید بشناسید و از آن، آگاهی کافی داشته باشید.
.
.
.
ثابت ماندن در یک جا سبب از دست رفتن قوه ی ادراک شما می شود. اندکی فراتر بروید تا چیزهای دیگری را نیز ببینید که در آنها نبود سامان و تناسب، قابل مشاهده است.

ادامه مطلب / دانلود

مصاحبه ی جالب استخدام (داستانک)

مردی به نام استیو، برای انجام مصاحبه حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت. مدیر شرکت، به جاى آن که سین جیم کند، یک ورقه کاغذ گذاشت جلوی استیو و از او خواست برای استخدام، تنها به یک سوال پاسخ بدهد.

سوال این بود: شما در یک شب بسیار سرد و توفانى، در جاده اى خلوت رانندگى می کنید، ناگهان متوجه می شوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس، به انتظار رسیدن اتوبوس، این پا و آن پا می کنند و در آن باد، باران و توفان چشم به راه کمک هستند.یکى از آن ها پیر زن بیمارى است که اگر هر چه زودتر کمکى به او نشود ممکن است همان جا در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند.دومین نفر، صمیمى ترین و قدیمى ترین دوست شماست که حتى یک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم، همسر آینده شماست که حالا با او در دوران نامزدی به سر می برید؛ اما خودروی شما فقط یک جاى خالى دارد، شما از میان این 3 نفر کدام یک را سوار مى کنید؟ پیرزن بیمار؟ دوست قدیمى؟ یا نامزدتان را؟جوابى که استیو نوشت باعث شد از میان صدها متقاضى، به استخدام شرکت در آید. پاسخ این بود: من سوئیچ ماشینم را می دهم به آن دوست قدیمى ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند، و با نامزدم در ایستگاه اتوبوس می مانم تا شاید اتوبوس از راه برسد.
ادامه مطلب / دانلود

قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم

قرار نبود

قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی،
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،
خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی …

قرار نبود

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم
تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبود

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم،
از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم

قرار نبود

بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند.

قرار نبود

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن،
طبقه روی طبقه برویم بالا

قرار نبود

قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد
بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده …

قرار نبود

تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.

قرار نبود

این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان،
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبود

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم
و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

قرار نبود

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه ‌زنده بودن مان.

قرار نبود

قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبود

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.

قرار نبود

قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبود

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی
یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبود

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن
و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم …

قرار نبود

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای
که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده !

قرار نبود

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا …

ادامه مطلب / دانلود

زیباترین جملات قصار از ویکتور هوگو

جملات زیبا و قصار از ویکتور هوگو

فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن. ویکتور هوگو

فلسفه، میکروسکوپ افکار است. ویکتور هوگو

گاهی کار فقر و بیچارگی به جائی می رسد که رشته ها و پیوندها را می گسلد، این مرحله ای است که تیره بختان و سیاه کاران چون بدانجا رسند درهم آمیخته و در یک کلمه که “شومی” است شریک می شوند، این کلمه بینوایان است. ویکتور هوگو

وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شده است. ویکتور هوگو

همه جا شادمانی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیده اند. ویکتور هوگو

هیچ چیز مثل بدبختی کودکان را ساکت نمی کند. ویکتور هوگو

آنانکه نمی توانند خود را اداره کنند، ناچار از اطاعت دیگرانند. ویکتور هوگو

آینده کودکان بسته به تربیت پدر و مادر است. ویکتور هوگو

ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است. ویکتور هوگو

از آن در شگفتم که در سینه دلی دارند و می پندارند که آسایش و سعادت بشر جز مهر و صفا راه دیگری دارد. ویکتور هوگو

از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم. ویکتور هوگو

امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان. ویکتور هوگو

انسان در این عالم چون شبح سرگردانی است که هنگام عبور از این راه، حتی سایه ای از خود به یادگار نمی گذارد. ویکتور هوگو

باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد. ویکتور هوگو

بدتر از مرگ چیست؟ آنچه بعد از آمدنش مرگ را می طلبی. ویکتور هوگو

برایت آرزو مى کنم که عاشق شوى، و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد، و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى، آرزومندم که اینگونه پیش نیاید … ویکتور هوگو

من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید بار دوم هم نگاه کرد. ویکتور هوگو

در زندگی یک مرد ۲ روز ارزش دارد: روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد. ویکتور هوگو

خوشبخت کسی است که به یکی از دو چیز دسترسی دارد: یا کتابهای خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند. ویکتور هوگو

هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمیشود. این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان. ویکتور هوگو

تمام جهنم در یک کلمه وجود دارد: تنهایی. ویکتور هوگو

خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم، هزاران جلد کتاب می شود ولی آنچه در دل دارم یک جمله بیش نیست. ویکتور هوگو

کینه و تنفر را به کسانی واگذار کنید که نمی توانند دوست بدارند. ویکتور هوگو

انسان، انسان است چون که می گرید، ولی به حال کسی که هرگز نمی گرید باید گریست. ویکتور هوگو

هستی جز احساس پایان قریب الوقوع، و هم گاهی کیفیت بودن با نبودن، رفتن در بوته آزمایش، و خطر دائمی لغزش احتمالی چیزی نیست. ویکتور هوگو

بدیهای اجتماع به دست ما ساخته شده است و به جای ناله جای آن دارد که درصدد رفع آن برآئیم. ویکتور هوگو

عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل به فرشته ی واحدی می کند. ویکتور هوگو

آزادی ما از نقطه ای شروع می شود که آزادی دیگران پایان می یابد. ویکتور هوگو

بدبختی، مربی استعداد است. ویکتور هوگو

به مرگ راضی شدن، به فتح نائل شدن است. ویکتور هوگو

تعارف و خوش آمدگوئی، چیزی مانند بوسیدن از روی چادر است. ویکتور هوگو

جسد دشمنی را که تشییع میکنی سنگین نیست. ویکتور هوگو

خدا فقط آب را آفرید، انسان شراب را. ویکتور هوگو

در بینوائی همچنان که در سرما نیز دیده می شود، آحاد به یکدیگر فشرده می گردند. ویکتور هوگو

شاید بتوان از هجوم سیل آسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم افکار و عقاید نمی توان جلوگیری نمود. ویکتور هوگو

فقر و مسکنت، مردان را به جنایت و زنان را به فحشاء سوق می دهد. ویکتور هوگو

بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است. ویکتور هوگو

خدمت به وطن نیمی از وظیفه است و خدمت به انسانیت، نیم دیگر آن. ویکتور هوگو

به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق … چون تشنه عشق روزی سیراب می شود. ویکتور هوگو

مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد. ویکتور هوگو

بیش از آنکه خزان از راه برسد، از هر بهار بهره مند شو. ویکتور هوگو

زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید. ویکتور هوگو

چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو

بدون دادگری هیچگونه پیش داوری درست نیست. ویکتور هوگو

در نوشتن از آنچه دیگران نوشته اند، نباید یاری خواست،بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست. ویکتور هوگو

اگر انسان بتواند رنج را نیز به مانند شهری ترک گوید،می تواند خوشبختی را از سر گیرد. ویکتور هوگو

ازدواج چیز شگفت آوری است،گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند. ویکتور هوگو

جان آدمی چه اندوهگین است،هنگامی که اندوهش از عشق است. ویکتور هوگو

عشق، زیبا و زشت نمیشناسد. ویکتور هوگو

هر زن پاکدامنی،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو

زندگانی گل است و عشق، عسل آن. ویکتور هوگو

هر کس ارزش خود را خود تعیین میکند. ویکتور هوگو

یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است. ویکتور هوگو

عذاب وجدان، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است. ویکتور هوگو

هر چه از کوه بالاتر می رویم، چشم انداز گسترده تری می بینیم. ویکتور هوگو

لطف زن مانند ماسه خطرناک است. ویکتور هوگو

چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند. ویکتور هوگو

اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود،نه نوآوری میشد نه کشفی. ویکتور هوگو

از لابه لای شدیدترین تاریکی ها، نور راستی برافروخته می شود. ویکتور هوگو

آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور هوگو

لغزش انسان تدریجی است. بدیها در وجود ما،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند.حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو

اگر نمیخواهی تو را بیازمایند، کار خود را درست انجام بده. ویکتور هوگو

بزرگترین آزمون گیرنده، خداست و کوچکترین آزمون دهنده، بنده ی خدا. ویکتور هوگو

روزی جهانیان،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد. ویکتور هوگو

هرچه خدایی نیست، فرو ریختنی است. ویکتور هوگو

ادامه مطلب / دانلود

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟

از بیل گیتس پرسیدند:
از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر
– چه کسی؟
– سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید. گفت: این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!

گفت: برای خودت! بخشیدمش!

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.

گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!

پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.

به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید.

بعد از ۱۹ سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛

از او پرسیدم: منو میشناسی؟

گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟

گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.

گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.

جوان پرسید: چطوری؟

– هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.

(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)

جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟

– هرچی که بخواهی!

– واقعاً هر چی بخوام؟

بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به ۵۰ کشور آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.

جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!

گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟

گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.

پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟

جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان ۳۲ ساله مسلمان سیاه پوست.

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 128 از 130«...100110120 قبلی 127128129 بعدی ...»
css.php