مطالب دسته بندی : ادبیات و مذهب

این آیه و آیاتى که در سوره صافات درباره حضرت یونس آمده استفاده مى‏شود که براى حل مشکل و یا در هنگام مشاجره و نزاع و هنگامى که کار به بن‏بست کامل مى‏رسد و هیچ راهى براى پایان دادن به نزاع دیده نمى‏شود، میتوان از قرعه استمداد جست.

راه حلی برای حل اختلافات

ذلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُون أَقْلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (آل عمران ـ 44)

این [جمله‏] از اخبار غیب است که به تو وحى مى‏کنیم، و [گرنه‏] وقتى که آنان قلم هاى خود را [براى قرعه ‏کشى به آب‏] می‏افکندند تا کدام یک سرپرستى مریم را به عهده گیرد، نزد آنان نبودى و [نیز] وقتى با یکدیگر کشمکش مى‏کردند نزدشان نبودى.

ادامه مطلب / دانلود

حدیث امروز: مؤمن تا سه‏ خصلت ‏در او نباشد، مؤمن نیست!

امام علی‌‌ بن‌ موسی‌الرضا علیه‌‏السلام فرمودند:

مؤمن تا سه‏ خصلت ‏در او نباشد، مؤمن نیست: روشى از پروردگارش، روشى از پیامبرش صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم و روشى از ولىّ خدا علیه‌‏السلام. امّا روش پرودگار،

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده امروز: استخوان لای زخمداستان آموزنده امروز: استخوان لای زخم

با سلام به همه دوستداران میهن فال . از امروز قصد داریم روزانه یک داستان عاشقانه، آموزنده و یا یک خاطره زیبا براتون قرار بدیم البته در این امر از شما کاربران عزیز تقاضا داریم به ما کمک کنید و داستان یا خاطرات خود را برای ما از طریق ایمیل ارسال کنید تا با نام خود شما در سایت قرار بدیم.

ایمیل قسمت داستان و خاطرات:story@mihanfal.com

داستان آموزنده استخوان لای زخم

یک روز قصابی وقتی داشت با ساطور گوسفندی را شقه می کرد یک استخوان ریزه از دم ساطور پرید و به چشمش رفت و درد گرفت.

قصاب دست گذاشت روی چشمش و فورا” دوید و خودش را به مطب چشم پزشکی رسانید چشم پزشک، چشم قصاب را معاینه کرد و فهمید که یک ریزه استخوان در آن است ولی استخوان را در نیاورد و چشم قصاب را دوا زد و آن را بست و گفت: چیزی نیست خوب می شود فردا هم بیائید تا آن را دوباره معاینه کنم و ببینم.

فردا چشم قصاب بدتر شد و دردش شدیدتر گردید ولی باز هم قدری دوا در آن ریخت و از مایع مخصوص چند قطره ای به چشمش چکانید و گفت: نگران نباشید خوب می شود چشم عضو حساسی استو باید تا چند روز مرتبا” در آن این قطره را بچکانیم تا خوب شود طبیب طماع هر روز پول دوا و درمان را می گرفت و استخوان ریزه را از چشم او بیرون نمی آورد و قصاب هم هر روز نیم من گوشت مغز ران برای طبیب بی انصاف هدیه می برد!

این بود تا یک روز که قصاب به طبیب مراجعه کرد و از درد چشم می نالید. طبیب در مطب نبود پسر بزرگش که چشم پزشک خوبی بود به جای پدرش نشسته بود و بیماران را معاینه می کرد، تا استخوان ریزه را در چشم قصاب دید فورا” آن را با انبرک و پنس ظریفی از چشمش درآورد و زخم چشم را دوا زد و درد آن هم ساکت شد و گفت: از امروز چشمتان بهتر می شود اگر باز هم درد داشت یک بار دیگر بیائید تا ببینم ولی اگر فردا بهتر بود احتیاجی به آمدن نیست از همین دوا تا چند روز هر روز سه چهار قطره به چشمتان بریزید خوب می شود.

قصاب رفت و طبیب جوان خوشحال بود که چشم بیمار را علاج کرده و وقتی پدرش آمد پرسید کسی نیامد؟ پسر گفت چرا، آن قصاب آمد و چشمش را دوا زدم و رفت چند روز گذشت دیگر از قصاب خبری نشد از پسرش پرسید با چشم قصاب چه کار کردی؟ که دیگر پیدایش نیست! پسر گفت: پدر جان به نظرم چشمش خوب شده. چون که آن روز با ذره بین من دیدم یک استخوان خیلی ریز در چشمش باقی مانده، آن را درآوردم و دردش ساکت شد و رفت. لابد دیگر چشمش درد نمی کند، چطور شما آن استخوان ریزه ی داخل چشم او را ندیده بودید!؟

چشم پزشک گفت: پسرک ساده! چرا دیده بودم ولی تو آن نیم من گوشت خالص هر روز را که می آورد ندیده بودی؟!

من آن استخوان را لای زخم باقی گذاشتم که تا چند روز دیگر هم گوشت ما مفت و مجانی برسد!

واقعا که بعضی از اطبا این چنینند! و به جای تلاش در بهبودی مریض تا بتوانند او را می دوشند و برایش خرج تراشی می کنند!

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده امروز سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳

داستان آموزنده امروز سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳

با سلام به همه دوستداران میهن فال . از امروز قصد داریم روزانه یک داستان عاشقانه، آموزنده و یا یک خاطره زیبا براتون قرار بدیم البته در این امر از شما کاربران عزیز تقاضا داریم به ما کمک کنید و داستان یا خاطرات خود را برای ما از طریق ایمیل ارسال کنید تا با نام خود شما در سایت قرار بدیم .

ایمیل قسمت داستان و خاطرات :story@mihanfal.com

 

مرغابی یا عقاب! کدام می خواهید باشید؟

وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.

اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد، با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید. خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.
هاروی مک کی می گوید: روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطه ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید.
سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.

بر روی کارت نوشته شده بود: در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.
من چنان شگفت زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای نیویورک در کره ای دیگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم. پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست.
گفتم: خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم.

راننده پرسید: در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه.
سپس با دادن یک بطری نوشابه، حرکت کرد و گفت: اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است.
آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید. ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می توانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.

از او پرسیدم: چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟
پاسخ داد: دو سال.

پرسیدم: چند سال است که به این کار مشغولید؟
جواب داد: هفت سال.

داستان آموزنده امروز سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳

پرسیدم: پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟
گفت: از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسی های زیادی که همیشه راه را بند می آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم. روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به سخنرانی کرد. مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی، به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند. سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم.

پرسیدم: چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟
گفت: سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید. نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند. بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند.
شما، در زندگی خود از اختیار کامل برخوردارید و به همین دلیل نمی توانید گناه نابسامانیهای خود را به گردن این و آن بیندازید. پس بهتر است برخیزید، به عرصه پر تلاش زندگی وارد شوید و مرزهای موفقیت را یکی پس از دیگری بگشایید.

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست.
اگر به جهان بگویی: سهم منو بده…
دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: سهم منو بده… و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی.
اما اگر به دنیا بگویی: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟، دنیا هم به تو خواهد گفت: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟

ادامه مطلب / دانلود

قوی ترین فیلتر شکن رایگان دنیا

قوی ترین فیلتر شکن رایگان دنیا

این فیلتر شکن بسیار قوی عمل می کند و امتحان شده و قابل استفاده در همه جا است و تاثیر بسیاری دارد. این فیلتر شکن ها نسخه های تقلبی بسیاری دارد؛ بنابراین باید مراقب بود.

مشخصات این فیلتر شکن در زیر می آید:

ادامه مطلب / دانلود
سرانجام قاتلان امام حسین (ع) +جدول

سرانجام قاتلان امام حسین (ع) +جدول 

افراد بسیاری در واقعه عظیم عاشورا به ایفای نقش در جبهه حق و باطل پرداختند. آن هایی که دل در گروی محبوب حقیقی نهاده بودند، در یاری امام زمان خویش بر یکدیگر سبقت ‌گرفته، عاشقانه از حریم ولایت و حرمت فرزند رسول خدا (ص) دفاع و حمایت کردند.
ادامه مطلب / دانلود

آنچه در فتاوای اکثر مراجع معظم تقلید در مورد برهنه شدن برای سینه زدن، به چشم می خورد حاکی از آن است که انجام این امر در عزای امام حسین(علیه السلام)، اگر در مقابل چشم نامحرم نبوده و دارای مفسده نباشد، جایز است.

احکام عزاداری

چند سوال: برهنه شدن در مراسم عزای ابی عبدالله(علیه السلام) در حالی که عزاداران با سنین مختلف حضور دارند چه حکمی دارد؟ لطفا مصادیق وهن دین و حد برهنه شدن (به این معنا که تا چقدر از بدن معلوم باشد اشکال ندارد) را در مورد مراسمات عزاداری بیان کنید. 2. لطمه زدن و سینه زدن به حد سرخ شدن چه حکمی دارد؟ 3. آیا این مطلب که امام در روز عاشورا پیراهن کهنه ای طلب کرد تا دشمن بعد از شهادت حضرت، در آن طمع نکند می تواند دلیل مناسبی برای عدم برهنه شدن و ایراد به برهنه شدن در مراسم عزای امام باشد؟

1- آنچه در روایات زیادی مورد سفارش و تأکید است، عزادارى و محزون و گریان بودن در مصیبت شهادت و مظلومیت سالار شهیدان، امام حسین(علیه السلام) است. شکل عزادارى و چگونگى آن به حسب عرف و عادت و مراسم و فرهنگ هر جامعه مختلف است و در روایات بر شکل خاصى از آن تأکید نشده است. برهنه شدن در مراسم عزادارى که در بعضى جاها معمول است، تابع همین عرف و عادت است و داراى فضیلت و ارزش خاصى نمى باشد و هیچ گونه تأکیدى بر آن نشده، بلکه در مکان هایی که این مراسم در معرض دید و تماشاى خانم ها باشد، ترک این کار و انجام عزادارى با لباس، بدون شک بهتر و مناسب تر است.

در هر حال، آنچه در فتاوای اکثر مراجع معظم تقلید در مورد برهنه شدن برای سینه زدن، به چشم می خورد حاکی از آن است که انجام این امر در عزای امام حسین (علیه السلام)، اگر در مقابل چشم نامحرم نبوده و دارای مفسده نباشد،جایز است. [1]

شایان ذکر است، برهنه شدن (به شکل مجالس امروزی)، مصداق وهن دین شمرده نمی شود. بله اگر در کشور و منطقه ای این موضوع باعث وهن دین باشد، جایز نیست.

2- لطمه در لغت به معناى ضربه زدن به صورت و بدن، با کف دست است. [2] با توجه به روایاتی که در باب عزاداری امام حسین وارد شده است، هیچ یک از فقها و مراجع، لطمه و «سینه زدن شدید» در عزای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و دیگر معصومان را حرام ندانسته، بلکه بر استحباب آن تصریح و تأکید کرده اند. [3]

البته روشن است که جواز این مسئله نیز تا حدّی است که اولاً: موجب جنایت بر نفس نشود و ثانیاً: وهن اسلام و بی حرمتی مسلمانان نباشد. [4]

3- قضیه (پیراهن کهنه) هم بنا بر آنچه در کتاب «لهوف» آمده به این شکل است که: امام حسین(علیه السلام) به اهل حرم فرمود: جامه کهنه‏اى که کسى در آن رغبت نکند براى من بیاورید تا زیر لباس‏ هایم بپوشم که بدن مرا برهنه نکنند. [5]

این جریان شاید دارای یک پیام اخلاقی، مبنی بر حفظ عفّت و حرمت خویش داشته باشد، امّا ربطی به مسئله ذکر شده ندارد و هیچ فقیهی آن را دلیل بر عدم جواز برهنگی در عزاداری امام حسین(علیه السلام) قرار نداده است.

استفتاء از آیه الله خامنه ای دام ظله:

سوال: مسئول یک هیأت عزادارى براى تهیه امکانات و هزینه جارى هیأت از بانک مبلغى را به عنوان وام مضاربه به نیابت از هیأت دریافت مى‌‌کند و با بانک صلح مى‌‌کند در صورت منفعت و ضرر اصل وام و سود تعیین شده به بانک داده شود و این وام در مدت سه ماه هزینه اجاره مغازه و حقوق کارکنان و دکور مغازه و خرید جنس مى‌‌شود اما بعد از مدتى بدلیل عدم فروش مناسب، مغازه بسته مى‌‌شود. چه کسى ضامن این خسارت‌ها است؟ در صورت تفریط در مضاربه خسارت متوجه چه کسى مى‌باشد؟ و تشخیص آن با چه کسى است؟

جواب: اگر مسئول هیئت به وکالت صریح از اعضاى هیئت اقدام به دریافت وام جهت تهیه امکانات و هزینه‌هاى جارى هیئت نموده، همه اعضاى هیئت ضامن خسارت وارده هستند وگرنه شخص مسئول هیئت که پیش خود اقدام به دریافت وام نموده ضامن خسارت وارده است و اگر خسارت وارده در اثر تفریط باشد، هر کس که تفریط نموده ضامن است و تشخیص آن با اعضاى هیئت و عرف است.

چند استفتاء از آیه الله مکارم شیرازی دام ظله:

سوال: مداحی هایی که حالت غنا دارد چه حکمی دارد؟

جواب: هرگاه آن صدا متناسب مجالس لهو و فساد باشد جایز نیست.

سوال: همه ساله در روز تاسوعا و عاشورا، مردم محل گوسفندهایى را به عنوان نذر در جلوى هیأت سینه زنى و عَلم هایى که به نام حضرت ابوالفضل(علیه السلام) برپا مى گردد ذبح مى کنند و وجه آن توسّط هیأت امناى حسینیّه در مرمت و گسترش آن مکان مقدّس خرج مى شود آیا پول این گوسفندهاى قربانى را مى شود در مسجدى که به نام حضرت ابوالفضل(علیه السلام) در کنار جادّه جهت عبادت و رفاه حال مسافران و رهگذران در حال احداث است خرج کرد، در صورتى که خود آن حسینیّه نیز احتیاج مبرم به بازسازى دارد؟

جواب: احتیاط آن است که این گوسفندان را صرف اطعام عزاداران نمایند مگر این که از قراین معلوم شود که نذر کنندگان هدف دیگرى داشته اند.

سوال: در مساجد برخی شهرها در ایّام عزادارى امام حسین(علیه السلام) در مقابل دسته هاى عزادارى گاو و گوسفند زیادى قربانى مى شود و قسمتى از این گوشت ها صرف اطعام و قسمتى بین مردم تقسیم مى شود و اضافه آن را جهت توسعه بناى مسجد و احداث درمانگاه یا مانند آن زیر نظر هیأت امنا به فروش مى رسانند، آیا این عمل جایز است؟

جواب: هرگاه مردم از این جریان قبلا با خبر باشند و با رضایت به این امور قربانى کنند اشکالى ندارد و اگر با خبر نیستند باید گوشت ها را صرف در مصارف عزادارى کنند.

سوال: طریقه نذر صحیح براى مراسم عزاداری حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) چگونه است؟

جواب: باید نذر کنند که براى رضاى خدا به مراسم حسینى، فلان کمک را مى کنند، و نذر براى پرچم و امثال آن صحیح نیست، بلکه باید براى خدا به نیت کمک به عزاى صاحب پرچم یعنى امام حسین(علیه السلام) و یارانش باشد.

سوال: بعضى از خطبا اصرار دارند که در منابر خود از خواب هاى مختلفى که درباره مسائل مربوط به عزادارى یا غیر آن است بهره کافى بگیرند آیا این کار درست است؟

جواب: گرچه گاهى خواب ها پرده از روى مسائل مهمى بر مى دارد ولى با توجه به اینکه خواب شرعاً حجت نیست نباید در منابر زیاد روى آن تکیه کرد.

پی نوشت ها:

[1] گلپایگانى، لطف الله صافى، جامع الأحکام ؛ خمینی، روح الله، استفتاءات، ج 3، سوالات متفرقه، س 46؛ فاضل لنکرانی، محمد، جامع‏المسائل، ج 1، س 2163 و 2165؛ بهجت، محمد تقی، توضیح‏المسائل، م 1937؛ (آیه الله مکارم شیرازی دام ظله: در صورتی که زنان حضور داشته باشند این کار حرام است و اگر زنان هم نباشند اشکال دارد)

[2] . فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج 7، ص 433

[3] . جمعى از مولفان، مجله فقه اهل بیت (علیهم السلام)، ج ‌49، ص 201؛ تبریزى، جواد، استفتاءات جدید، ج 1، ص 452 ؛ لنکرانى، محمد، جامع المسائل، ج ‌1، ص 579

[4] . شیرازى، ناصر مکارم، استفتاءات جدید، ج ‌2، ص 247

[5] . سید بن طاوس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 123

ادامه مطلب / دانلود

وقتی می‌گوید: به دلم نمی‌چسبد، یعنی پیغمبر و خدا شما دروغ می‌گویید، پاک نشد.. قرآن راجع به وسواسی حرف‌های زیادی زده است.

این افراد گرفتار وسوسه های شیطانی اند!این افراد گرفتار وسوسه های شیطانی اند!

بحث صرفه‌ جویی بر اساس یک عقایدی است که قرآن می‌فرماید: «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ» (آل‌عمران/195) یعنی من از شما هستم و شما از من هستید. اگر به این آیه عمل کنیم حاضر نیستیم، هرچه دلمان می‌خواهد از چاه آب بکشیم و بگوییم: زمین خودم است.

ادامه مطلب / دانلود

ثواب عزاداری برای امام حسین (ع)

ثواب عزاداری برای امام حسین (ع)

عزاداری برای امام حسین (ع) علاوه بر شور باید دارای شعورهم باشد، اکنون که وارد ماه محرم شدیم چه بهتر که علاوه بر عزاداری بر روی معرفت‌افزایی افراد به‌خصوص جوانان هم کار کنیم.

بی تردید، یکی از سنّت‌های مهم شیعی، عزاداری برای شهادت امام حسین (ع) است قیام امام حسین (ع) چنان تأثیری در

ادامه مطلب / دانلود

مرغابی یا عقاب! کدام می خواهید باشید؟

مرغابی یا عقاب! کدام می خواهید باشید؟

وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.

اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد، با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید. خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.
هاروی مک کی می گوید: روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطه ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید.
سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.

بر روی کارت نوشته شده بود: در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.
من چنان شگفت زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای نیویورک در کره ای دیگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم. پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست.
گفتم: خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم.

راننده پرسید: در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه.
سپس با دادن یک بطری نوشابه، حرکت کرد و گفت: اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است.
آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید. ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می توانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.

از او پرسیدم: چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟
پاسخ داد: دو سال.

پرسیدم: چند سال است که به این کار مشغولید؟
جواب داد: هفت سال.

پرسیدم: پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟
گفت: از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسی های زیادی که همیشه راه را بند می آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم. روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به سخنرانی کرد. مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی، به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند. سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم.

پرسیدم: چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟
گفت: سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید. نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند. بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند.
شما، در زندگی خود از اختیار کامل برخوردارید و به همین دلیل نمی توانید گناه نابسامانیهای خود را به گردن این و آن بیندازید. پس بهتر است برخیزید، به عرصه پر تلاش زندگی وارد شوید و مرزهای موفقیت را یکی پس از دیگری بگشایید.

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست.
اگر به جهان بگویی: سهم منو بده…
دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: سهم منو بده… و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی.
اما اگر به دنیا بگویی: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟، دنیا هم به تو خواهد گفت: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده: رنج یا موهبت

داستان آموزنده: رنج یا موهبت

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:

تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟

آهنگر سر به زیر اورد و گفت:

وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده: صد دلاری

داستان آموزنده: صد دلاری

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.

و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده: وصیت نامه الکساندر

داستان آموزنده: وصیت نامه الکساندر

پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید.
با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت: من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً
انجام دهید.
فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند.

الکساندر گفت:…

اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.

ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد ، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود.

سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.

مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و

روی قلب خود گذاشت و گفت : پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش،

الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمندکه هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،
این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.
سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده: پوستین کهنه در دربار

داستان آموزنده: پوستین کهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.

نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده می‌شدند.

وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد

ادامه مطلب / دانلود

داستان آموزنده: درویش تهی دست

داستان آموزنده: درویش تهی دست

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 100 از 130«...708090 قبلی 99100101 بعدی 110120130...»
css.php