مطالب دسته بندی : داستان کوتاه و بلند

داستانک زیبای پیرمرد فقیر و گردن بند

داستانک زیبای پیرمرد فقیر و گردن بند

روزی پیرمردی فقیر و گرسنه، نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پیامبر فرمود: اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است»، پس او را به منزل حضرت فاطمه (س) راهنمایی کرد.

پیرمرد به سمت خانه حضرت زهرا (س) رفت و از ایشان کمک خواست. حضرت زهرا (س) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزی نداریم. اما گردن ‏بندی را که دختر حمزه بن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و

ادامه مطلب / دانلود

سه مصیبت فرزند آدم در هر روز

سه مصیبت فرزند آدم در هر روز

شخصى محضر امام زین العابدین رسید و از وضع زندگیش شکایت نمود.

امام فرمود: بیچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصیبت است که از هیچکدام از آنها پند و عبرت نمى گیرد. اگر عبرت بگیرد دنیا و مشکلات آن برایش آسان مى شود.

مصیبت اول اینکه، هر روز از عمرش کاسته مى شود. اگر زیان در اموال وى پیش بیاید غمگین مى گردد، با اینکه سرمایه ممکن است بار دیگر باز گردد ولى

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای شکایت از فقر

داستانک زیبای شکایت از فقر

یکى، در پیش بزرگى از فقر خود شکایت مى ‏کرد و سخت مى‏نالید. گفت: «خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟»

گفت: «البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمى‏کنم.»

گفت: «عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مى‏کنى؟»

گفت: «نه.»

گفت: «گوش و دست و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای درویش دست بریده

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد.

درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت جالب عابد در بوته آزمایش ابلیس

حکایت جالب عابد در بوته آزمایش ابلیس

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: «فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت: «نه، بریدن درخت اولویت دارد.» مشاجره بالا گرفت و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه چشمه سحر آمیز

قصه کودکانه چشمه سحر آمیز

روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه ای سحر آمیز رسید. خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر که از این آب بنوشد کوچک می شود.

اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید. خرگوش به اندازه ی یک مورچه، کوچک شد. خرگوش خیلی ناراحت شد و

ادامه مطلب / دانلود

یزید چگونه مرد؟

یزید چگونه مرد؟

درباره کیفیت مرگ یزید چندین گزارش در تاریخ آمده است همه این گزارش‌ها نیز برگرفته از منابع متعبر و کهن تاریخی است و نمی توان یکی را بر دیگری ترجیح داد اما در مجموع باید گفت نحوه مرگ وی بسیار زشت و غیر قابل بیان بوده است به گونه‌ای که سعی در کتمان اولیه آن و سپس بیان گونه‌هایی گوناگون برای آن شده است که به موارد زیر اشاره می‌شود:

شیخ صدوق از علما و اندیشمندان پر آوازه شیعه که به دعای امام زمان متولد شده است درباره علت مرگ او می‌نویسد: یزید شب با حال مستی خوابید و

ادامه مطلب / دانلود

حکایت جالب افتادن شغال در خُمّ رنگ

حکایت جالب افتادن شغال در خُمّ رنگ

شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و… شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و

ادامه مطلب / دانلود

وقایع دو روز اول محرم

وقایع دو روز اول محرم

با وقایعی که در دو روز اول محرم سال 61 هجری قمری برای امام حسین (ع) و یاران با وفایش اتفاق افتاد به طور مختصر آشنا می‌شویم.

امام حسین علیه‌السلام در روز اول محرم با سپاه حر دیدار کرد و حر و سپاه او توسط امام از آب سیراب شدند.

نقل شده که ظاهرا در اول محرم بوده که کاروان حسینی در حرکت بودند و امام علیه‌السلام در صبحگاه دستور دادند که ظروف و مشک‌ها را پر از آب کنید، حرکت کردند، ناگهان یکی از یاران امام با صدای بلند تکبیر گفت، و گفت از دور نخلستانی پیداست.

امام فرمود چه می‌بینید؟

عده‌ای گفتند نخلستان نیست گوش‌های اسب از دور چنان می‌نماید که

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای یک مشت شکلات

داستانک زیبای یک مشت شکلات

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.»

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.»

ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد. مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای

ادامه مطلب / دانلود

داستانک زیبای حضرت سلیمان و مورچه

داستانک زیبای حضرت سلیمان و مورچه

روزی حضرت سلیمان از مورچه ای پرسید: «در مدت یک سال چقدر غذا می‌خوری؟»

مورچه گفت: «سه دانه

پس حضرت سلیمان او را گرفته و در جعبه ای کرد و سه دانه به همراهش در جعبه گذاشت. بعد از گذشت یکسال جعبه را باز کرد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب شاخه و برگ

داستانک جالب شاخه و برگ

یک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن، برگ‌های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه: زنبور مغرور

قصه کودکانه: زنبور مغرور

یکی بود یکی نبود، زنبور شیطونی بود که همراه زنبورهای دیگر در دشت‌ها بالا و پایین می‌پرید. روی گل‌ها می‌نشست و غلت می‌خورد و وزوز می‌کرد و با شادمانی کیسه‌های عسل خود را پر از شهد گل‌های خوشمزه می‌کرد. در همین موقع بود که صدای سوت زنبور سرباز به صدا درآمد و گفت: زنبورهای کارگر همه پشت سر هم. همه به راست حرکت و پرواز کردند به سمت کندو. وقتی به کندو رسیدند با همکاری همدیگر عسل‌ها را جاسازی کردند.

زنبور سرباز داخل شد و گفت: همه زنبورهای کارگر به صف بایستید، ملکه می‌خواهد بیاید. ملکه زنبورها با وقار خاصی وارد شد و قدم زد و به کارهای آنها سرکشی کرد تا اینکه به قسمت عسل‌های زنبور کوچولو رسید. کمی ‌از عسل‌ها برداشت و گفت: نه اصلا خوب نیست. چرا کارت را خوب انجام نمی‌دهی. شنیدم فقط بازیگوشی می‌کنی. مواظب اعمالت باش، باید بیشتر از اینها کار کنی. زنبور کوچولو خود را جمع و جور کرد و

ادامه مطلب / دانلود

داستانک جالب خریدن کفش ملانصرالدین

ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که

ادامه مطلب / دانلود

قصه ی کبوتر و سنجاب

قصه ی کبوتر و سنجاب

یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت مهربان زندگی می کرد. درخت با همه حیوانات جنگل خوب بود و میوه های رنگارنگش را در اختیار همه حیوانات جنگل می گذاشت. اما این کار سنجاب را اذیت می کرد او دوست داشت که درخت فقط مال او باشد.اما چون درخت این طورمی خواست سنجاب هم چیزی نمی گفت.

یک روز که هوا خیلی طو فانی بود یک کبوتر تنها که تو طوفان گرفتار شده بود به درخت پناه آورد و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه آش خوشمزه

قصه کودکانه آش خوشمزه

بزبزک زنگوله پا، یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت: « اگر روزی من در خانه نبودم و گرگ آمد، بروید توی این سبد و طناب را بکشید».

آش خوشمزه آن روز خیلی زود رسید. بزبزک زنگوله پا بچّه هایش را صدا کرد و گفت : « مواظب خودتان باشید. خانه را تمیز کنید، ظر ف ها را هم بشویید. من زود برمی گردم و

ادامه مطلب / دانلود

قصه کودکانه میوه های غمگین

قصه کودکانه میوه های غمگین

پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند.

پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟

گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و

ادامه مطلب / دانلود
صفحه 3 از 33«... قبلی 234 بعدی 102030...»
css.php