حکایت های گلستان سعدی: باب هفتم – حکایت 14: دو شعر روى سنگ قبر
پسر یکى از پیشوایان بزرگ وفات کرد، او را به خاک سپردند، سپس از او پرسیدند: بر روی سنگ قبرش چه بنویسم؟ گفت: آیات قرآن مجید، داراى قداست و احترام شایان است. از این رو روا نیست که آن را بر سنگ قبر نوشت، زیرا با گذشت زمان فرسوده شده …
پسر یکى از پیشوایان بزرگ وفات کرد، او را به خاک سپردند، سپس از او پرسیدند: بر روی سنگ قبرش چه بنویسم؟ گفت: آیات قرآن مجید، داراى قداست و احترام شایان است. از این رو روا نیست که آن را بر سنگ قبر نوشت، زیرا با گذشت زمان فرسوده شده و خلایق (از انسان و حیوان) بر روى آن پا بگذارند و سگها بر روى آن ادرار کنند و بى احترامى خواهد شد. حال ناچار مى خواهید چیزى بنویسید این دو شعر را (که از زبان پسرم در درون قبر است) بنویسد:
بدمیدى چو خوش شدى دل من
سبزه بینى دمیده از گل من (1)
1- یعنى: شگفتا! که هر وقت سبزه در باغ مى رویید به دیدار آن خاطرم بسیار شاد مى شد. اى دوست به گورم گذرى کن تا در فصل بهار، سبزه اى را از خاک گورم که روییده شده بنگرى.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»