کد خبر : 239549 تاریخ انتشار : شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۳

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 9: ناتوانى پیرمرد در ازدواج با زن جوان

شنیدم پیر کهنسالى در آن سن و سال پیرى مى خواست با زنى ازدواج کند، از یک دختر زیباروى که گوهر نام داشت خواستگارى کرد، دخترى که صندوقچه گوهرش از دیده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى، داماد به دیدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت، ولى …

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 9: ناتوانى پیرمرد در ازدواج با زن جوان

شنیدم پیر کهنسالى در آن سن و سال پیرى مى خواست با زنى ازدواج کند، از یک دختر زیباروى که گوهر نام داشت خواستگارى کرد، دخترى که صندوقچه گوهرش از دیده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى، داماد به دیدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت، ولى پیر از آمیزش ناتوان بود. پیرمرد، نزد دوستان شکوه کرد و حجت خواست که خانه و کاشانه مرا، این زن گستاخ و بى شرم، یکباره غارت کرد. بین زن و شوهر، ستیز و جنگ آغاز شد، که کار به شهربانى و حضور قاضى کشیده شد، ولى سعدى در این باره (قضاوتهایى کرد و ) گفت:

پس از خلافت و شنعت گناه دختر نیست

تو را که دست بلرزد، گهر چه (1)

1- یعنى: پس از احمقى و درشتخویى گناه دختر نیست، تو پیرمردى که دستت لرزه دارد و قدرت بر ازدواج ندارى.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

4/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 644 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php