کد خبر : 239201 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۶:۰۵

داستانک تیله و شیرینی

داستانک تیله و شیرینی پسر و دختر کوچکی با هم بازی می‌کردند. پسر چند تا تیله داشت و دختر کوچولو هم چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت: «من همه تیله‌هایم را به تو می‌دهم و تو همه شیرینی‌هایت را به من بده.» دختر کوچولو قبول …

داستانک تیله و شیرینی

داستانک تیله و شیرینی

پسر و دختر کوچکی با هم بازی می‌کردند. پسر چند تا تیله داشت و دختر کوچولو هم چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت: «من همه تیله‌هایم را به تو می‌دهم و تو همه شیرینی‌هایت را به من بده.»

دختر کوچولو قبول کرد. پسر بزرگترین و قشنگترین تیله‌اش را مخفیانه برداشت و بقیه را به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همان جوری که قول داده بود تمام شیرینی‌هایش را به پسرک داد. همان شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی‌توانست بخوابد چون به این فکر می‌کرد که همانطوری که خودش بهترین تیله‌اش را پنهان کرده بود شاید دختر کوچولو هم مثل او یک خرده از شیرینی‌هایش را پنهان کرده و همه شیرینی‌ها را به او نداده باشد.

عذاب وجدان همیشه برای کسی است که صادق نیست. آرامش برای کسی است که صادق است.

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 719 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php