کد خبر : 238953 تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۸

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 5: پژمردگى پیرمرد بجاى شادى جوانى

جوانى چابک، نکته سنج، شاد و خوشرویى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هیچ اندوهى راه نداشت، همواره خنده بر لب داشت، مدتى غایب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت، ناگهان در گذرى با او ملاقات کردم، دیدم داراى زن و فرزندان گشه و ریشه نهال شادیش بریده …

حکایت های گلستان سعدی: باب ششم، حکایت 5: پژمردگى پیرمرد بجاى شادى جوانى

جوانى چابک، نکته سنج، شاد و خوشرویى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هیچ اندوهى راه نداشت، همواره خنده بر لب داشت، مدتى غایب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت، ناگهان در گذرى با او ملاقات کردم، دیدم داراى زن و فرزندان گشه و ریشه نهال شادیش بریده شده و گل هوسش پژمرده گشته، از او پرسیدم حالت چطور است؟ چرا پژمرده و ناشادى؟

گفت: وقتى صاحب کودکان شدم، دیگر کودکى نکردم و حالت کودکانه از سر بیرون رفت.

چون پیر شدى ز کودکى دست بدار

بازى و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پیر مجوى

که دگر ناید آب رفته به جوى

زرع را چون رسید وقت درو

نخرامید چنانکه سبزه نو

دور جوانى بشد از دست من

آه و دریغ آن ز من دلفروز

قوت سر پنجه شیرى گذشت

راضیم اکنون به پنیرى چو یوز (1)

پیرزنى موى سیه کرده بود

گفتمش اى مامک دیرینه روز (2)

موى به تلبیس سیه کرده، گیر

راست نخواهد شدن این پشت کوز (3)

1- یعنى: اینک چون جانور شکارى به یک تکه پنیرى قانعم.

2- مامک دیرینه روز: اى مادر سالخورده.

3- یعنى: گیرم موى سرت را از روى نیرنگ، سیاه کردى ولى با کمر خمیده ات که راست نمى شود چه می کنی؟

کوز = گوژ پشت: پشت خمیده

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 412 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php