کد خبر : 238567
تاریخ انتشار : شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۶:۰۲
حکایت جالب مزمزه کردن غذا
حکایت جالب مزمزه کردن غذا نصرالدین برای شب نشینی به خانه دوستش رفت. اتفاقا آنها مشغول خوردن شام بودند. به نصرالدین تعارف کردند. گفت: «شام خوردهام، ولی قدری مزمزه میکنم.» بعد شروع کرد به خوردن و به هیچ کس مجال نداد. صاحبخانه که وضع را اینطور دید، گفت: «نصرالدین از …
حکایت جالب مزمزه کردن غذا
نصرالدین برای شب نشینی به خانه دوستش رفت. اتفاقا آنها مشغول خوردن شام بودند. به نصرالدین تعارف کردند. گفت: «شام خوردهام، ولی قدری مزمزه میکنم.» بعد شروع کرد به خوردن و به هیچ کس مجال نداد. صاحبخانه که وضع را اینطور دید، گفت: «نصرالدین از این به بعد شام را بیا پیش ما و مزمزه را بگذار برای خانه خودت!»
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند
بازدید 538 بار