کد خبر : 235784
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۵
حکایت های گلستان سعدی: باب پنجم، حکایت 3
پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی کوته نکنم ز دامنت دست ور خود بزنى به تیغ تیزم بعد از تو ملاذ و ملجائی نیست هم در تو گریزم ار گریزم …
پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی
ور خود بزنى به تیغ تیزم
هم در تو گریزم ار گریزم
باری ملامتش کردم و گفتم: عقل نفیست را چه شد تا نفس خسیس غالب آمد؟ زمانی بفکرت فرو رفت و گفت:
قوّت بازوی تقوی را محل
اوفتاده تا گریبان در وحل
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند
بازدید 504 بار