حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 12 – انتقاد از دوستى که عیب را هنر داند
خطیبی کریهالصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی؛ گفتی نعیب غرابالبین در پرده الحان اوست، یا آیت ان انکر الاصوات در شان او. اذا نهق الخطیب ابوالفوارس له شغب یهد اصطخر فارس مردم قریه بعلت جاهی که داشت بلیتش میکشیدند و اذیتش را مصلحت نمیدیدند. تا یکی …
خطیبی کریهالصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی؛ گفتی نعیب غرابالبین در پرده الحان اوست، یا آیت ان انکر الاصوات در شان او.
له شغب یهد اصطخر فارس
مردم قریه بعلت جاهی که داشت بلیتش میکشیدند و اذیتش را مصلحت نمیدیدند. تا یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت باری بپرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدم که تو را آواز خوش بودی و مردمان از انفاس تو در راحت. خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خوابست که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی، معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج. توبه کردم کزین پس خطبه نگویم مگر بآهستگی.
کاخلاق بدم حسن نماید
خارم گل و یاسمن نماید
تا عیب مرا به من نماید