کد خبر : 234884 تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۳

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 11 – بی خبر از خانه

منجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی که برین واقف بود گفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست که ندانى که در سرایت کیست

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 11 – بی خبر از خانه

منجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی که برین واقف بود گفت:

تو بر اوج فلک چه دانى چیست

که ندانى که در سرایت کیست

2.5/5 - (2 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 612 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php