کد خبر : 233623 تاریخ انتشار : شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۵

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 5 – پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله

یک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانى که در سال 131 تا 201 میلادى مى زیست) ابلهى را دید که گریبان دانشمندى را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت مى کند، گفت: اگر این دانشمند نادان نبود، کار او با نادانان به اینجا نمى کشید. دو عاقل را نباشد …

حکایت های گلستان سعدی: باب چهارم، حکایت 5 – پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله

یک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانى که در سال 131 تا 201 میلادى مى زیست) ابلهى را دید که گریبان دانشمندى را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت مى کند، گفت: اگر این دانشمند نادان نبود، کار او با نادانان به اینجا نمى کشید.

دو عاقل را نباشد کین و پیکار

نه دانایى ستیزد با سبکسار

اگر نادان به وحشت سخت گوید

خردمندش به نرمى دل بجوید

دو صاحبدل نگهدارند مویى

همیدون سرکشى، وآزرم جویى

و گر بر هر دو جانب جاهلانند

اگر زنجیر باشد بگسلانند

یکى را زشتخویى داد دشنام

تحمل کرد و گفت اى خوب فرجام

بتر زانم که خواهى گفتن آنى

که دانم عیب من چون من ندانى (1)

1- معنى چهار بیت آخر این است: دو نفر اهل باطن، اگر پیوند دوستى آنها به مویى برسد آن را نبرند، همچنین دو تن که یکى تندخو و دیگرى نرمخو است. ولى اگر هر دو طرف نادان باشند، رشته و دوستى را گرچه مانند زنجیر باشد، پاره مى کنند.

زشتخویى به شخصى دشنام داد، آن شخص بردبارى کرد و گفت: اى نیک عاقبت، من از آن زشتخو ترم که تو مرا به دشنام یاد کنى، زیرا هیچ کس مانند خودم، به عیب خودم آگاه نیست.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

5/5 - (2 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 944 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php