کد خبر : 231537 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۲

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 16 – نگاه به زیردست و شکرانه خدا

هرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که پاهاى یک …

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 16 – نگاه به زیردست و شکرانه خدا

هرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که پاهاى یک نفر قطع شده و پا ندارد

گفتم: اگر من کفش ندارم، او پا ندارد، از این رو بر نداشتن کفش صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر

کمتر از برگ تره بر خوان است (1)

و آنکه را دستگاه و قوت نیست (2)

شلغم پخته مرغ بریان است

(آرى هر کس باید در امور مادى به زیر دست نگاه کند، تا آنچه را دارد، قدر بشناسد و شکر بسیار بنماید.)

1- تره: سبزى، خوان: سفره

2- دستگاه: دسترس

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

3.5/5 - (24 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 8,788 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php