حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 16 – نگاه به زیردست و شکرانه خدا
هرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که پاهاى یک …
هرگز از سختى و رنجهاى زمان ننالیده بودم و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشیده بودم، جز آن هنگام که کفشهایم پاره شد و توان مالى نداشتم که براى خود کفشى تهیه کنم. با همین وضع با کمال دلتنگى به مسجد جامع کوفه رفتم، دیدم که پاهاى یک نفر قطع شده و پا ندارد
گفتم: اگر من کفش ندارم، او پا ندارد، از این رو بر نداشتن کفش صبر کردم.
کمتر از برگ تره بر خوان است (1)
و آنکه را دستگاه و قوت نیست (2)
شلغم پخته مرغ بریان است
(آرى هر کس باید در امور مادى به زیر دست نگاه کند، تا آنچه را دارد، قدر بشناسد و شکر بسیار بنماید.)
1- تره: سبزى، خوان: سفره
2- دستگاه: دسترس
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»