کد خبر : 231407 تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۹

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 15 – بیچارگى مسافر بى توشه

در بیابان وسیع و پهناورى، مسافرى راه را گم کرد، نیرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در همیانش بود و آن همیان را به کمر بسته بود، بسیار تلاش کرد تا راه پیدا کند، ولى به جایى نبرد و سرانجام با دشوارى به …

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 15 –  بیچارگى مسافر بى توشه

در بیابان وسیع و پهناورى، مسافرى راه را گم کرد، نیرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در همیانش بود و آن همیان را به کمر بسته بود، بسیار تلاش کرد تا راه پیدا کند، ولى به جایى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاکت رسید. در این هنگام گروهى مسافر به آنجا رسیدند و جنازه او را دیدند که چند درهم پول در برابرش ریخته شده است و بر روى خاک چنین نوشته شده بود.

گر همه زر جعفرى دارد

مرد بى توشه برنگیرد کام

در بیابان فقیر سوخته را

شلغم پخته به که نقره خام (1)

(به این ترتیب، ارزش اشیا بستگى به نیاز آنها دارد.)

1- یعنى: مسافر بى توشه، قدمى پیش نخواهد نهاد، اگر چه طلاى خالص فراوانى داشته باشد، در بیابان فقیرى که در آتش گرسنگى مى سوزد، براى او شلغم پخته بهتر از نقره خالص است.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 409 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php