کد خبر : 231263 تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۴

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 14 – تشنه را در دهان، چه در چه صدف

عربى بیابانگرد را در بصره در نزد طافروشان دیدم مى گفت: روزى در بیابانى راه را گم کردم، توشه و غذاى راه تمام شد و خود را در خطر هلاکت مى دیدم، ناگاه در مسیر راه کیسه اى پر از مروارید یافتم. اول تصور کردم که گندم پخته است، بسیار …

حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 14 – تشنه را در دهان، چه در چه صدف

عربى بیابانگرد را در بصره در نزد طافروشان دیدم مى گفت: روزى در بیابانى راه را گم کردم، توشه و غذاى راه تمام شد و خود را در خطر هلاکت مى دیدم، ناگاه در مسیر راه کیسه اى پر از مروارید یافتم.

اول تصور کردم که گندم پخته است، بسیار خوشحال شدم که هرگز چنین خوشحالى به من دست نداده بود، ولى وقتى که فهمیدم گندم نیست بلکه مروارید است بقدرى ناشاد شدم که قبلا هیچگاه این گونه ناراحت نشده بودم.

در بیابان خشک و ریگ روان

تشنه را در دهان، چه در چه صدف (1)

مرد بى توشه کاوفتاد از پاى

بر کمربند او چه زر، چه خزف (2)

1- صدف: غلاف محکمى است که جانور کوچک دریایى در آن جاى مى گیرد. یعنى: تشنه را خواه مروارید گرانبها در دهان باشد و یا صدف کم بها به حال او تفاوت ندارد.

2- خزف: خرده سفال، یا (خرمهره )

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

3.4/5 - (5 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 2,055 بار
دیدگاهتان را بنویسید

Xtjxyjxyxyjt در تاریخ 3 دی 1398 گفته : پاسخ دهید

چرا بیت دوم معنی نداره؟

css.php