کد خبر : 230410 تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵ - ۱۶:۴۵

قصه کودکانه ماجرای شتر لنگ

قصه کودکانه ماجرای شتر لنگ روزی روزگاری در یک بیابان شتری زندگی می کرد که با شترهای دیگر فرق داشت. فرق او این بود که لنگ لنگان راه می رفت. یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. شتر لنگ پرسید: «چه خبر است؟» یکی از …

قصه کودکانه ماجرای شتر لنگ

قصه کودکانه ماجرای شتر لنگ

روزی روزگاری در یک بیابان شتری زندگی می کرد که با شترهای دیگر فرق داشت.

فرق او این بود که لنگ لنگان راه می رفت. یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. شتر لنگ پرسید: «چه خبر است؟»

یکی از شترها گفت: «قرار است مسابقه دو برگزار شود.»

شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمی تواند در مسابقه شرکت کند. برای همین رفت تا اسمش را برای مسابقه بنویسد. دوستان شتر لنگ وقتی دیدند او هم می خواهد در مسابقه شرکت کند، خیلی تعجب کردند.

شتر لنگ که تعجب آن ها را دید گفت: «چه اشکالی دارد؟ چرا این طوری به من نگاه می کنید؟ مطمئن باشید من دونده ای چابک و قوی هستم و مسابقه را می برم.» دوستان شتر می ترسیدند در مسابقه به او آسیبی برسد.

بالاخره روز مسابقه فرا رسید. همه شرکت کننده ها سر جای خود قرار گرفتند؛ اما همین که چشمشان به شتر لنگ افتاد، او را مسخره کردند. ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب آن ها گفت: «پایان مسابقه معلوم می شود که چه کسی از همه بهتر است، عجله نکنید!»

سه، دو، یک، را که گفتند، همه شترها مثل برق شروع به دویدن کردند. شتر لنگ آخر همه، لنگ لنگان می دوید. شترها باید از یک تپه بالا می رفتند و برمی گشتند. مسیر مسابقه خیلی طولانی بود، همه شترها خسته شده بودند. شترهای جوان تر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتند؛ اما آن ها هم خسته شدند. بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادند.

اما شتر لنگ آرام آرام، به راه خود ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خود را به بالای تپه رساند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد، تازه شترهای خسته ای که مشغول استراحت کردن بودند، متوجه او شدند و تلاش کردند تا به او برسند؛ ولی توانی در خود نمی دیدند. برای همین در ناباوری دیدند که شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد!

1/5 - (1 امتیاز)
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 1,625 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php