کد خبر : 230041 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶ - ۸:۰۲

معنی ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است است

معنی ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است این مثل را موقعی بکار می برند که مرد تنبل و سست اراده ای عصبانی شود و در نتیجهٔ عصبانیت، به انجام کاری بپردازد که قبلاً انجام نمی داده است. آورده اند که … روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه …

معنی ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است است

معنی ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است

این مثل را موقعی بکار می برند که مرد تنبل و سست اراده ای عصبانی شود و در نتیجهٔ عصبانیت، به انجام کاری بپردازد که قبلاً انجام نمی داده است.

آورده اند که …

روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه داشتند. از خوبیهای غلام چنین گفتند که وقتی رگ غیرتش به جنبش درآید، به تنهایی کار چهل تن را می کند.

بازرگان که همیشه برای تجارت در سفر بود و با خطر دزدان و راهزنان دریایی مواجه می شد، به چنین شخصی احتیاج فراوان داشت، پس او را با قیمت زیاد خرید و همواره به او محبت و نیکی می نمود، سرانجام زمانی فرا رسید که این بازرگان همراه با تعدادی بازرگان دیگر، بار سفر بستند و با اجناس فراوان و پر ارزش، به طرف هند روانه گردیدند.

در طول سفر، بازرگان از شجاعت و دلاوری غلام خود صحبت کرد و دربارهٔ دلاوری او خیلی مبالغه نمود. کاروان به نزدیک گردنه ای رسیده بود که ناگهان گروهی راهزن جلوی آن سبز شدند. بازرگان با مشاهده چنین وضعی به غلام گفت: جا نمی غلام! امروز روز هنرنمایی تو می باشد. غلام گفت: صبر کن هنوز وقتش نرسیده است، راهزنان شروع به غارت کردند. بازرگان گفت: ای غلام نصف قافله را بردند بدو ببینم چه کار می کنی!

غلام با خونسردی گفت: هنوز وقتش نرسیده است، بازرگان بیچاره هر چقدر التماس کرد فایده نداشت، سرانجام با آهنگی آمرانه و عصبانی به غلام دستور داد اما باز هم موثر نبود.

دزدان تمامی مالها و پولها را بردند، بازرگان و غلام را لخت و عریان کردند. بعد بازرگان از دزدان خواهش کرد او را نزد رئیس خود ببرند تا خدمت بزرگی به آنها بکند، راهزنان او را همراه خویش بردند، بازرگان به رئیس دزدان گفت: من سند هزار سکه طلا را به شما می دهم، به شرط اینکه انتقام مرا از این غلام گردن کلفت، بگیری رئیس پذیرفت، دزدان چهل نفر بودند و غلام التماس وزرای کرد.

اما رئیس دزدان اعتنایی نکرد، دستور داد او را از صورت به زمین بخوابانند و یکی یکی بر پشتش راه بروند اولی و دومی و سومی و سرانجام چهلمین نفر از بدن غلام عبور کردند، نفر بعدی که می خواست عبور کند، رگ غیرت غلام جنبید و تمام دزدان را از پای درآورد. بازرگان فهمید که راز سخن فروشندگان غلام در اینکه گفته بودند، اگر رگ غیرتش بجنبد، یک تنه حریف چهل نفر است چه می باشد.

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : سرگرمی ، ضرب و المثل بازدید 1,006 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php