حکایت های گلستان سعدی: باب سوم، حکایت 3 – سلامتى مردم مدینه و دکتر بى مشترى
عصر پیامبر صلى الله علیه و آله بود، یکى از شاهان غیر عرب، پزشک حاذقى را به محضر رسول خدا در مدینه فرستاد (تا به درمان بیماران آن دیار بپردازد) آن پزشک یک سال در آنجا ماند، ولى (بخاطر نبودن بیمار) کسى براى درمان بیمارى خود نزد او نرفت، و …
عصر پیامبر صلى الله علیه و آله بود، یکى از شاهان غیر عرب، پزشک حاذقى را به محضر رسول خدا در مدینه فرستاد (تا به درمان بیماران آن دیار بپردازد) آن پزشک یک سال در آنجا ماند، ولى (بخاطر نبودن بیمار) کسى براى درمان بیمارى خود نزد او نرفت، و درخواست معالجه از او نکرد.
پزشک نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گله کرد که من براى درمان یاران به اینجا آمده ام، ولى در این مدت، کسى به من توجه نکرد، تا خدمتى را که بر عهده من است انجام دهم.
پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: این مردم (مسلمان )در زندگى شیوه اى دارند که تا اشتها به غذا بر آنها غالب نشود، غذا نمى خورند، و وقتى که مشغول غذا خوردن شدند تا اشتها دارند و هنوز سیر نشده اند، دست از غذا بر مى دارند. (از این بو همواره سلامت و تندرست هستند و نیاز به مراجعه به طبیب ندارند.)
پزشک گفت: راز مطلب را یافتم، همین شیوه موجب تنگدستى آنها شده است، خاضعانه به پیامبر صلى الله علیه و آله احترام کرد، و از محضرش رفت.
یا سر انگشت سوى لقمه دراز
یا ز ناخوردنش به جان آید
خوردش تندرستى آرد بار(1)
1- یعنى: شخصى حکیم و دانا وقتى سخن مى گوید، یا دست به سوى لقمه غذا دراز مى کند که بداند هرگاه خاموش شود، تباهى به وجود مى آید، یا از خوردن غذا، جانش به لب مى رسد، در این صورت قطعا، سخن او عین دانش ایت و غذا خوردنش مایه سلامتى خواهد شد.
پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»