کد خبر : 227208 تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۲

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت عمر یکى از شاهان، به پایان رسید. چون جانشین نداشت چنین وصیت کرد: (صبح، نخستین شخصى که از دروازه شهر وارد گردید، تاج پادشاهى را بر سرش بگذارید و کشور را در اختیارش قرار دهید.) رجال مملکت …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 26 – آرامش در سایه قناعت

عمر یکى از شاهان، به پایان رسید. چون جانشین نداشت چنین وصیت کرد: (صبح، نخستین شخصى که از دروازه شهر وارد گردید، تاج پادشاهى را بر سرش بگذارید و کشور را در اختیارش قرار دهید.)

رجال مملکت در انتظار صبح به سر بردند. از قضاى روزگار نخستین کسى که از دروازه شهر وارد شد، یک نفر گدا بود که تمام داراییش یک لقمه نان و یک لباس پروصله، بیش نبود. ارکان دولت و شخصیتهاى برجسته کشور، مطابق وصیت شاه، تاج شاهى بر سر گدا نهادند کلیدهاى قلعه ها و خزانه ها را به او سپردند. او مدتى به کشوردارى پرداخت. طولى نکشید که فرماندهان از اطاعت او سرباز زدند و دشمنان در کمین و شاهان اطراف بناى مخالفت با او را گذاشتند.

قسمتى از کشورش را تصرف نمودند و از کشور جدا ساختند. گداى تازه به دوران رسیده خسته شد و خاطرش بسیار پریشان گشت.

یکى از دوستان قدیمش از سفر باز گشت. دید دوستش به مقام شاهى رسیده، نزد او آمد و گفت: (شکر و سپاس خداوندى را که گل را از خار بیرون آورد و خار را از پاى خارج ساخت و بخت بلند تو را به پادشاهى رسانید و در سایه اقبال سعادت به این مقام ارجمند نایل شدى.

ان مع العسر یسرا: همانا با هر رنجى، آسایشى وجود دارد.

شکوفه، گاه شکفته است و گاه خوشیده(1)

درخت وقت برهنه است و وقت پوشیده

شاه جدید، که از پریشانى دلى نا آرام داشت به دوست قدیمش رو کرد و گفت: (اى یار عزیز! به من تسلیت بگو که جاى تبریک نیست. آنگه که تو دیدى، غم نانى داشتم و امروز تشویش جهانى!)

(در آن زمان که گدا بودم تنها براى نان غمگین بودم، ولى اکنون براى جهان، غمگین و پریشانم.)

اگر دنیا نباشد دردمندیم

وگر باشد به مهرش پایبندیم

حجابى، زین درون آشوبتر نیست

که رنج خاطر است، ار هست و گر نیست (2)

مطلب گر توانگرى خواهى

جز قناعت که دولتى است هنى (3)

گر غنى زر به دامن افشاند

تا نظر در ثواب او نکنى (4)

کز بزرگان شنیده ام بسیار

صبر درویش به که بذل غنى

اگر بریان کند بهرام، گورى

نه چون پاى ملخ باشد ز مورى(5)

(1) خوشیده: خشکیده

(2) دنیا پرده ایست که جهان معنی را از نظرها می پوشاند و دل را سخت پریشان میسازد. هم دارایی موجب رنج است، هم ناداری

(3) هنی: گوارا

(4) اگر ثروتمند، دامن طلا نثار کند، مواظب باش که به کرم او چشم ندوزی

(5) اگر بهرام گورخری را کباب کند به اندازه پای ملخی که مورچه آن را حمل می کند(و در ماجرای سلیمان، آن را به سلیمان اهدا می نماید) ارزش نخواهد داشت.

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 729 بار
دیدگاهتان را بنویسید

فرزان در تاریخ 14 آبان 1395 گفته : پاسخ دهید

سلام .چه کارخوبی میکنید که هرروز ازگلستان سعدی مطلب میگذارید .میشه بطورروزانه ازمطالبش استفاده کرد ونصیحت گرفت . باتشکرفراوان.

mohammad در تاریخ 15 آبان 1395 گفته : پاسخ دهید

باسلام
ممنون از اینکه به سایت خودتون سر می زنید و نظراتتون رو ارائه می دید
با سپاس فراوان
گروه میهن فال

css.php