کد خبر : 226881 تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۲

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 24 – نعره شوریده دل

یک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانى حرکت مى کردم. سحرگاه کنار جنگلى رسیدیم و در آنجا خوابیدیم. در این سفر، شوریده دلى (1) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد، و یک نفس به راز و نیاز پرداخت. هنگامى که روز شد، به …

حکایت های گلستان سعدی: باب دوم، حکایت 24   نعره شوریده دل

یک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانى حرکت مى کردم. سحرگاه کنار جنگلى رسیدیم و در آنجا خوابیدیم. در این سفر، شوریده دلى (1) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد، و یک نفس به راز و نیاز پرداخت. هنگامى که روز شد، به او گفتم: این چه حالتى بود که دیشب پیدا کردى؟

در پاسخ گفت: بلبلان را بر روى درخت و کبکها را بر روى کوه، غورباغه ها را در میان آب، و حیوانات مختلف را در میان جنگل دیدم، همه مى نالیدند، فکر کردم که از جوانمردى دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت.

دوش مرغى به صبح مى نالید

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکى از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید بگوش (2)

گفت: باور نداشتم که تو را

بانک مرغى چنین کند مد هوش

گفتم: این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوى و من خاموش

(1) شوریده: دل به خدا داده و مجذوب حق شده

(2) مگر: همانا

پینوشت: کتاب آقای «محمد محمدی اشتهاردی»

به این پست امتیاز دهید
دسته بندی : ادبیات و مذهب ، داستان کوتاه و بلند بازدید 583 بار
دیدگاهتان را بنویسید

css.php